آيا زمان انقلاب چين فرا رسيده؟
نيويورك تايمز
اگر بخواهند انقلاب كنند هم نميشود. نه اينكه نشود احتمالش اندك است. نميگذارند كه بشود. وابستگي ديگر كشورها به اقتصاد چين نميگذارد. خودشان بخواهند هم ديگران دستبردار نيستند؛ مداخله ميكنند. اقتصادهاي بزرگ جهان ادعاي قدرتمند بودن دارند اما آشكارا به دومين اقتصاد جهان وابسته هستند. آن روزها هم بودند؛ صد سال پيش. همان روزهايي كه شورش تاي پينگها در گام نخست قيام خود به منظور آزادي و رفاه مردم قصد براندازي حكومت منچو را داشت. آخرش چه شد؟ اقتصاد وابسته انگليس احساس خطر كرد و آمد كه منچو را نجات دهد. نجات هم داد؛ دستكم براي 50 سال بعدي حكومت. با روي كار آمدن جمهوري خلق چين، دودمان منچو يا چينگ به پايان راه رسيد.
شورش تاي پينگ كه جان 20 ميليون نفر را گرفته و خونينترين جنگ داخلي تاريخ نام گرفت، بينتيجه ماند. چرا؟ چون انگليس نميخواست. فرانسه نميخواست. همه آنهايي كه از اقتصاد چين سود ميبردند، نميخواستند. جلو هرگونه تغيير رژيم را گرفتند و حال سال 2012 حاكمان چين از انتقال قدرت ميگويند و غرب از رسيدن بهار عربي به چين خبر ميدهد. چرا بايد باور كنيم همان كشورها اينبار منافع خود را كنار ميگذارند و به آزادي بيش از يك ميليارد و 300 ميليون چيني ميانديشند؟
صد سال پيش در دوازدهم فوريه 1912، آخرين امپراتور چين، از خانواده سلطنتي منچو و دوازدهمين و آخرين امپراتور دودمان چينگ از تمام عناوين سلطنتي خلع شد تا با روي كار آمدن جمهوري خلق چين، آخرين دودمان سلطنت فئودالي كه بيش از دو هزار سال در چين حكمفرمايي ميكرد، خاتمه بيابد. اما اين لحظه تاريخي براي چين مدرن چندان در جمهوري خلق مورد استقبال قرار نخواهد گرفت. در شرايطي كه حزب كمونيست آماده انتقال اسرارآميز قدرت به نسل بعدي رهبران ميشود و انتظار ميرود شخصي مانند شي جين پينگ رياستجمهوري را به دست بگيرد، جو سياسي در پكن با تنشهايي همراه شده است. خاطرات آخرين تغيير رژيم در اين كشور و پايان سلسلهها چندان خوشايند مردم نيست.
مطمئنا دولت فعلي چين دلايل اندكي براي ترس از مسالهاي كه در سال 1912 رخ داد، دارد. سلسله چينگ در سال 1644 توسط مردان قبيله منچو كه چين را از سمت شمال به تصرف خود درآوردند، بنيان نهاده شد و در نهايت به دنبال جنبش انقلابي به شدت سازماندهيشده كه از نظر مالي و تسليحاتي از خارج تامين ميشد، سرنگون شد. حزب كمونيست چين امروز به هيچ وجه با چنين شرايطي روبهرو نيست.
آنچه چين اين روزها با آن روبهرو است، ناآراميهاي گسترده روستايي است كه تازه آغاز شده است. رشد بينظير اقتصاد چين، بخش تيرهاي هم دارد كه باعث شكلگيري خليج بزرگ و رو به گسترشي ميان ساحل مرفه و مناطق داخلي فقرزده، همهگير شدن فساد در ميان مقامات محلي و افزايش خشم و نارضايتي عمومي شده است. دولت چين سالانه با دهها هزار درگيري دستهجمعي روبهرو بوده كه همه را تصديق ميكند؛ درگيريهايي كه در تمام مناطق اين كشور روي ميدهند از اعتراض گروهي بيوههاي ميانسال به فساد در بخش املاك گرفته تا شورشهاي قومي كه با خون و خونريزي همراه بوده است، مانند آنچه طي چند سال اخير ميان تبتيها و همچنين در استان غربي سين كيانگ و مغولستان داخلي روي داد.
اگر از اين منظر به اتفاقات صد سال پيش چين نگاهي بيندازيم، بايد گفت اين شورش تاي پينگ بود كه 50سال زودتر سلسله چينگ را تقريبا سرنگون كرده بود؛ اتفاقي كه هشداري آشكار براي دولت فعلي محسوب ميشود. اين شورش پيش از آنكه فرونشانده شود دستكم جان 20 ميليون نفر را گرفت تا نام خونينترين جنگ داخلي تاريخ را به خود اختصاص دهد و تمام كساني را كه اميدوارند ناآراميهاي گسترده - يك بهار چيني- امروز رخ دهد، دعوت به هوشياري بيشتر ميكند.
در خلال سالهاي 64-1850 بود كه شورش تاي پينگ از جنوب چين آغاز شد؛ دورهاي كه امروزه از آن به عنوان دوره جابهجايي اقتصادي، فساد و خلأ اخلاقي چين ياد ميشود. فقر روستايي رو به افزايش بود، مقامات محلي به شدت فاسد بودند و دولت پكن چنان از مرحله پرت بود كه به ندرت حضورش احساس ميشد. ناآراميها با دشمنيهاي خونين قومي ميان چينيهاي كانتونيزبان و اقليت هاكاها بر سر حقوق زمينداري آغاز شده بود. بسياري از هاكاها به فرقه مذهبي پيوستند كه ساخته خيالات شخصي به نام هونگ شئو چوان بود كه خود را برادر كوچكتر عيسي مسيح ميدانست و براندازي حكومت چين و استقرار حكومت تاي پينگ را در راس برنامههاي خود داشت. زمانيكه مقامات محلي وابسته به چينگ در اين درگيريها از كشاورزان چيني حمايت كردند، هاكاها تحريك شده و با به دست گرفتن اسلحه عليه دولت شورش كردند.
آنچه در مورد شورش تاي پينگ قابل توجه و مشكلساز بود، روند سريع و خودجوش گسترش آن بود. هيچ نيازي به زمينهسازي چندساله براي به راه انداختن يك انقلاب نبود (مانند انقلابي كه باعث سرنگوني اين سلطنت در سال 1912 شد يا انقلاب سال 1949 كه كمونيستها را به قدرت رساند). و در شرايطي كه طرفداران مذهبي هونگ هسته اين شورش را تشكيل ميدادند، زمانيكه اين فرقه از شكل نظامي امپراتوري خود خارج شده و به سمت شمال حركت كرد، در مسير خود صدها هزار نفر از كشاورزان را با خود همراه كرد بسياري از كساني كه بدبختيها و نارضايتيهاي مخصوص به خود را داشتند و در پيوستن به اين شورش، هيچ چيزي براي از دست دادن نداشتند. معدنچيهاي بيكار، كشاورزان فقير، گروههاي خلافكار و تمام افراد ناراضي به ارتشي بزرگتر پيوستند كه تعداد سربازانش تا سال 1853 به نيمميليون نفر رسيد. تاي پينگ همان سال شهر نانجينگ را تصرف كرده، تمام جمعيت منچوي آن را قتل عام كردند و اين شهر را براي 11 سال و تا پايان جنگ داخلي، پايگاه خود قرار دادند.
طي دهه 60 تا 70ميلادي دانشآموزان در چين آموختند كه تاي پينگها پيشروهاي حزب كمونيست بودند به رهبري هونگ كه از اجداد معنوي مائو بود. و حال از آنجايي كه دولت چين درگير هيچ حس انقلابي نيست، چنين مقايسه و آموزشي به كناري نهاده شده است. از همين جهت است كه طي سالهاي اخير، تاي پينگها اغلب به عنوان عاملان خرافات و خشونتهاي فرقهاي و خطري براي نظم جامعه به تصوير كشيده شدهاند.
پكن درسهايش از گذشته را آموخته است و اين امر در سركوبي سريع و بيرحمانه فالون گونگ و ديگر فرقههاي مذهبي شبيه به تاي پينگ، پيش از آنكه روح نظامي و جنگطلبي به آنها دميده شود، كاملا نمايان است. فالون گونگ روشي معنوي است كه بر مبناي صحبت پيروانش براي پالايش، پرورش و تزكيه بدن و ذهن بر مبناي سه شعار «حقيقت»، «نيكخواهي» و «بردباري» است. در سال 1992 به وسيله لي هنگجي در چين تاسيس شد و دولت جمهوري خلق چين در سال 1999 اين گروه را غيرقانوني اعلام كرده و براي جلوگيري از نفوذ اين روش معنوي در ميان مردم تلاشهايي انجام داده است.
حتي تعداد درگيريهاي دستهجمعي كه امروز در چين اتفاق ميافتد نيز بيانگر همين امر است. بر اساس برآوردهاي صورتگرفته 180 هزار نزاع دستهجمعي طي سال 2010 در چين اتفاق افتاد. اين ارقام شوم و بديمن به نظر ميرسند اما در واقع رقم خالص نشان ميدهد كه مخالفتها سازماندهيشده نبوده و هنوز داراي آن درجه از همبستگي نيستند كه بتوانند تهديدي براي دولت محسوب شوند.
حزب كمونيست چين بيشتر با دهها يا حتي صدها هزار حادثه جداگانه و كوچك روبهرو است تا يك شورش متحد و حركتي دستهجمعي. بزرگترين ترس دولت چين وجود مخالفتهاي خشونتآميز نيست؛ هراس دولت اتحاد و يكي شدن گروههاي مخالف كوچك است.
اين شورشها درسهايي هم براي غرب دارند. حاكمان چين در قرن نوزدهم، همانند امروز، به طور كلي در خارج از كشور منفور بودند. منچوها حاكمان مستبد، متكبر و رشوهخواري بودند كه مانع هرگونه تجارت خارجي ميشدند و از خارجيان نفرت داشتند. تمام افسانههاي خارجي در دفاع از شورشيان تاي پينگ بود كه در آغاز قيام خود منادي آزادي مردم چين را داشتند تا جايي كه يك مبلغ آمريكايي در شانگهاي در آن دوره گفته بود: «آمريكاييها به شدت به اصولي كه دولتشان بر اساس آن پايهگذاري شده پايبند بوده و هيچ همدردي با مردمي كه به شكل قهرمانانهاي عليه اسارت خارجي ميجنگند، ندارند.»
شي جين پينگ، فردي كه انتظار ميرود به زودي بر كرسي رهبري جمهوري خلق چين تكيه بزند، چندي پيش به آمريكا سفر كرد و هدف اصلي خود را بهبود روابط با اين كشور عنوان كرد؛ مسالهاي كه بيانگر نگراني سران چيني از ناآراميهايي است كه آنها را به سوي كشورهاي خارجي سوق داده است. چند روز پيش از انجام اين سفر، سناتور جان مك كين به وزير امور خارجه چين هشدار داد: «بهار عربي در حال رسيدن به چين است.» نيت غالب مطبوعات غرب اين است كه بگويند حزب كمونيست نهايتا دستمزد اعمال بد خود را ميگيرد براي فساد، آشفتگي در حومه شهر، بيتفاوتي نسبت به حقوق بشر و دموكراسي. در سطوح پنهاني كه معمولا صحبتي از آن به ميان نميآيد، حسي عميق از تمايل غرب براي ديدن سرنگوني حزب كمونيست توسط مردمش به خوبي احساس ميشود.
اما بايد مراقب پيامدهاي آرزوهايمان باشيم. طي قرن نوزدهم كه با اهانت غرب نسبت به دولت چين همراه بود، در دوره شورش تاي پينگها كه اين دولت را به مرز نابودي كشاند، اين انگليس بود كه براي حفظ قدرت چين، دست به مداخله زد. اقتصاد انگليس در آن دوره (به خصوص پس از آنكه بازار آمريكا را به جنگ داخلي ايالات متحده در سال 1816 باخته بود) به شدت به بازار چين وابسته بود و به همين دليل توان تحمل خطري را كه ممكن بود يك پيروزي شورشي در پي داشته باشد، نداشت. انگليس در آن دوره با ترغيب آمريكا، اسلحه، هواپيماهاي جنگنده و افسران نظامي را به كمك دولت منچو فرستاد و در نهايت توانست توازن جنگ را به نفع اين دولت برهم بزند.
سرانجام اين شورش با مداخله انگليس كه در حمايت از فئودالهاي چين و خاندان منچو برخاسته بود، سركوب شد.
شايد ما هم فاصله چنداني از چنين اقداماتي نداشته باشيم. با نگاهي به شرايط متزلزل اقتصادي امروز ما، و اتكاي وجودي آمريكا بر تجارت با كشورهاي خارجي، به خصوص چين يك سوال مطرح ميشود: با وجود تمام محكوميتهايي كه در زمينه سياسي و حقوق بشر متوجه دولت چين ميدانيم، اگر اين كشور واقعا با يك انقلاب در داخل روبهرو باشد -حتي انقلابي از سوي يك ائتلاف خواستار دموكراسي بيشتر- چقدر احتمال دارد كه ما هم در نهايت خواهان ناكام ماندن اين انقلاب نباشيم؟