س مثل سبز، ر مثل رابطه!
میم فه
اولین روز کار در سایت معظم فرارو با سلام و احوالپرسی و شادباش و دیدهبوسی و آرزوی سالهای بهتر آغاز شد. البته قسمت نشد با بعضی از همکاران تمام این موارد انجام شود که باعث تاسف شد. به خصوص خانم یزدانی که به علت مرخصی تشریف نیاوردند و این امر شدیدا باعث تاسف شد. از شما چه پنهان، من اگر میدانستم ایشان تشریف نمیآورد، چه کار مهمی داشتم که در این روزهای خوش بهاری پا شوم هلک و هلک بروم سایت فرارو؟ البته زیارت جناب آقای خوشوقت که شدیدا باعث خوشوقتی است اما انصافا شما بگویید، انجام آن امور عیدانه (و به خصوص دیدهبوسی) با کسی که نام کوچکش شبیه میرحسین است، میتواند محرک خوبی باشد که آدم پا شود از این طرف شهر برود آن طرف شهر؟
هرچند که من سعی زیادی بر نشان دادنِ بیاهمیت بودن مساله خانوم یزدانی داشتم اما این مساله را انگار آقای خوشوقت هم با دیدن من فهمیده بود. این بود که بعد از سلام و احوالپرسی و شادباش و دیدهبوسی وقتی ایشان قیافهی بغض آلود من را دید، گفتگویی در مایههای زیر بین ما درگرفت:
میم خه (همانطور که میدانید یعنی جناب آقای محمدحسین خوشوقت مدیر مسوول محترم سایت فرارو): آفرین... به به... مرحبا... حبذا... ماشالله... ان شالله ... استغفرالله... لا حول و لا قوه الا بالا العلی العظیم... (توضیح: آقای خوشوقت کلا عربیشان قوی است و اینها فقط بخشی از جملاتی است که ایشان منباب تعارف یا در هنگام مصافحه صادر میکند!) خداوند شما را در سال نو حفظ بفرماید و انشالله طنزهای بهتری تولید کنید.
میم فه (یعنی من): جانم؟ اوه بله... خدا شما را هم حفظ کند. من با اجازهتان دیگر بروم.
میم خه: کجا؟ شما که تازه آمدید.
میم فه: چیزه... امروز روحیهی طنز نوشتن ندارم. ایشالله بعدا که خبر و سوژهی مهمی پیدا شد در خدمتم...
میم خه: سوژه که زیاد هست. مثلا همین پیام نوروزی باراک اوباما به ایرانیها خیلی خوب بود.
میم فه: راستش من این روزها مسافرت بودم. اصلا در جریان پیام اوباما نیستم با اجازهتان میروم وقتی همهی همکاران از مرخصی آمدند برمیگردم.
میم خه: باراک اوباما موقع سال تحویل به ایرانیها پیام تبریک داد. خیلی خوب بود.
میم فه: یعنی چی که خیلی خوب بود؟ خیلی خوب برای من یا خیلی خوب برای بقیه؟
میم خه: منظورتان چیست؟
میم فه: خیلی خوب برای من یعنی اینکه یک پیامی داده باشد که خیلی عجیب و غریب یا مسخره باشد که بشود از تویش یک طنز خوبی بیرون آورد. ولی خیلی خوب برای بقیه یعنی اینکه یک پیام درست و حسابی داده باشد که باعث باز شدن باب مذاکرات بشود و به نفع مردم باشد. البته برای من هیچ مهم نیست ها .... ولی گفتید بقیهی همکاران کی از مرخصی برمیگردند؟
میم خه: تقریبا همهی همکاران که هستند. البته گمان نمیکنم از نوع اول بوده باشد. دقیقا منظورتان چیست؟
میم فه: یعنی مثلا اوباما نیامد کانال چهار صدا و سیمای ما، در یک برنامهی پیام بدهد یا برود یک جایی که بهش فحش بدهند حرف بزند؟ یا مثلا در حین پیامش از ظهور مسیح و آخر الزمان حرف نزد و برای تمام کائنات نسخههای اخلاقی نپیچید؟ یا در پیامش بیانیههای اخلاقی و دینی برای بشریت صادر نکرد؟ خلاصه اینکه ژانگولر نزد؟ راستی من اگر جای شما بودم نمیگذاشتم بعضی از همکاران اینقدر در مرخصی بمانند. البته برای من چندان مهم نیست ها...
میم خه: نخیر. این آقای اوباما گویا اصلا اهل این حرفها نیست. پیامش خیلی معقول بود.
میم فه: خب اگر اینطوری باشد که هیچ طنزی نمیشود از این پیام درآورد. راستش را بخواهید ما طنزنویسها یک کمی در این چند سال اخیر راحتطلب هم شدهایم. وقتی همینجوری حرفها و کارهای خندهدار دستمان میدهند، چه نیازی هست که زور بزنیم از توی یک چیز معقول طنز دربیاوریم. راستی گفتم چیز معقول، یاد خانوم یزدانی افتادم. گفتید ایشان کی برمیگردند؟
میم خه: به زودی ان شالله به حول و قوهی الهی. حالا شما بنشینید یک چیزی دربارهی اوباما و پیام نوروزیاش بنویسید که هم علیه او که با ماست نباشد، هم خدای ناکرده به مسئولان ایرانی که روی خوش به اوباما نشان ندادند طعنهای نزند، هم با مشی معتدل و اصلاح طلبانه ما سازگار باشدو باعث تقویت نظام هم بشود...
میم فه: من هم در همین فکرم. خب ایران و آمریکا اگر میخواهند با هم رابطه داشته باشند بروند یک جایی دور از چشم اغیار رابطه بر قرار کنند. دیگر چه کار به ما و خانوم یزدانی دارند؟
میم خه: نخیر این شما هستید که به هر بهانهای پای ایشان را میکشید وسط.
میم فه: من اگر عرضهی آن کارها را داشتم که الان اینجا نبودم!
میم خه: نفهمیدم. کدام کارها؟
میم فه: همان کشیدن آن چیزها دیگر!
میم خه: کشیدن؟ کدام کشیدن؟ شما چی میکشید؟ استعمال دخانیات بجز سیگار برگ و یا کاپیتان بلک در این مکان اکیدا ممنوع است!
میم فه: بگذریم قربان... به هر حال جسارتا من امروز به علت تالمات روحی و همینطور کمبود سوژه، نوشتنم نمیآید. راجع به اوباما و پیام نوروزیاش هم که اصلا طنز نوشتنم نمی آید. آخر من این خبر را چطوری طنزش کنم؟ خب آقای احمدینژاد هم در یکی از شبکههای انگلیسی کریسمس را به تمام مسیحیان جهان تبریک گفته بود که هیچکس هم تحویلش نگرفت و فقط باعث دردسر برای آن شبکه انگلیسی شد. این به آن در!
میم خه: ولی پیام اوباما به منزلهی چراغ سبز به مقامات ایرانی است.
میم فه: خب به ما چه مربوط است. به ما که چراغ سبز نشان نداده. به مسئولان ایرانی نشان داده که آنها هم اصولا هر وقت آمریکا چراغ سبز نشان بدهد، چراغشان قرمز است. دوران کلینتون هم همینطور بود. اما هر وقت آمریکا چراغش قرمز است اینها چراغ سبز نشان میدهند مثل دوران احمدینژاد. اصلا به نظر من ایران و آمریکا سر یک چهارراهی گیر کردهاند که صلاح و سلامت هردویشان در این است که وقتی یکی سبز است آن دیگری قرمز باشد. در ضمن گفتم چراغ سبز یاد خانوم...
میم خه (در حالی که لبخندی بر لبانش نقش بسته و به نشانهی رضایت سر تکان میدهد): آفرین... مرحبا... طیب الله انفاسکم...
میم فه: (که مثل همیشه از ضعف عربی رنج میبرد) جانم؟ ... اوه بله بله... انفاسکم... همینطوره... من دیگر بروم. به سایر دوستان و همکاران سلام مخصوص برسانید. خصوصا خانوم یزدانی...
میم خه: کجا؟ شما همینجا میمانید و تا یک طنز دراینباره ننوشتهاید پایتان را از اینجا بیرون نمیگذارید. خودم هم پا به پای شما هستم.
میم فه: (زیر لب) چی میخواستیم چی شد! راست گفتهاند که میان پای من تا پای گردون...!
میم خه: چیزی گفتید؟
میم فه: نخیر... دارم فکر میکنم تیتر مطلب را چی بگذاریم؟
میم خه: بگذارید س مثل سبز، ر مثل رابطه...
میم فه: احسنت... آفرین... عالی بود... فقط موافقید یک اشارهای هم به ی بکنیم که ملاحت ماجرا...
میم خه: کافیست!