تجربهای سوگ وار ازدَقالگردی (۱) در زاهدانِ کهنه
در ستایش سلحشوری، در نکوهش آببندان

اینجا شهرِ شهرهاست شهرِ شاهان، شارستان، بینیاز از اسم و رسم، خفته به زیر خاک، خاکِ تاریخ، شارستان: شرارهای زیر آتش، آتشِ خشم، خشم ملتی در انتظار آب. شهر سیستان، زاهدانِ کهنه، غرور خویش را هنوز به وسعتی تا سِند تا قائنات تا قندهار در پناه برج و باروهای پرعظمت حفظ کرده نگاه داشته پاسبانی میکند.

با جلال قدم میزنیم بر روی خُردههای سفال و خشت و در نظرمان آواهای شکستِ آنها پژواکِ دو سرکشیِ در تاریخ سیستان است یکی فاجعهبار و دیگری ظفرمند و پرافتخار، اما هردو در تقابلی ستیهنده با تسلیمِ امروز سیستانیها به آببندان بیرحمانهی هیرمند که نیمی از فراسوی مرزها و نیمی دیگر از بیتدبیری و بیحرکتیِ گردانندگان داخلیِ امور بر آنها تحمیل شده و چوب حراج زده بر کشاورزیِ سیستان که رگ حیات این خطّه و داروندارش است.
طغیان نخست: عشق ناکامِ فاجعهبار
صلاتِ ظهری در نیمروزِ نیمروز (۳) است؛ حدودن ششصدواندی سال پیش. تیمور گورکانی، حال شهرهبه تیمور لنگ، در سومین یورش خویش به سیستان، عزم جزم کرده تا ویرانی به بار بیآورد هرچه بیشتر بهتر. لشکر تیمور پنج درصد از باشندگانِ جهان را از دم تیغ گذرانده غرّه از مرگومیرِ هفده میلیونی از کرمان گذشته به سیستان رسیده. قطبالدّینِ کیانی (۴) در گیرودار اقداماتی لجستیکی برای مقابله و مواجهه با تیمور است.
تیمور در اثبات خوی وحشیگریِ خویش بیزره و بالاپوش نظامی پشت دیوارهای مستحکمِ دژِ قطبالدین برای او کُری میخواند غافل از اینکه یکی از کماندارانِ چشمتیز، او را نشانه رفته. سر مست از غرور، تیمور از قلعهای که در همان حوالی در ۱۰۰۰ متری پهنایِ حکمرانیِ قطبالدین بنا کرده؛ پای پیاده تا بیخ دیوارهای قطبالدین خود را رسانده. کماندار میچکاند و تیر به زردپیِ پای تیمور اصابت میکند، اما او خود تیردانی دارد از لایتناهیها و تیر عشقی که پیشاپیش به قلب دختر قطبالدین اصابت کرده.

بزیر دژ اندر یکی راه بود/ کجادژ بدانجایدرپای بود
حقهی معشوق میگیرد؛ دروازهها فتح و دژ سقوط میکند.
بر بالای ویرانههای باروهای قلعه ایستاده و به خشکی دشتی مینگرم که زمانی از شدتِ شرجیاش، شرق را با شمال اشتباه میگرفتی و به هر جانباش که مینگریستی سبزه و آب را در وحدت و همآغوشیِ جاودانهای میدیدی. اما اکنون و از ورای هفتصد سال حجاب و تلنبار خاک و ویرانی، به هر سمتِ دژ و شارستان که نگاه میکنم پریانِ غمگینی را میبینم که اشکهاشان هنوز به خاک نرسیده از هُرم گرما بخار میشود و نه تفت زمین را فرومینشاند و نه تفت غمناکی آنها را، چراکه پریان میدانند که پریان (۷) مرده است؛ او مرده است برای ابد و تورانیان به ظفرمندانِ سابق میخندند خندهای به پهنای تاریخ. دشت سیستان دشت کَرنای سوگ و نوحه است در رثای آبخشکی و مالمرگی. چه رعبانگیز!


اینجا با جلال رودروی جلال و جبروت سنگها و آجرهای عریضوطویل به جانبی از ویرانههای جامانده از یورش سهمگین تاریخ و تیمور، آثار گورها و قبوریست از مردگانِ دو نسل قبل و در لایههای زیریناش گورستان چهلپیر است. چهل زاهد پیر که به جرم مقاومت در برابر تیمور گردن زده شدند. میان سفالینههای فیروزی و سبزِ لعابدار گاه تکّههایی از سفال سرخ نیز میبینی شبیه سفالینههای کلپورگان (۹). گویی تاریخ، خون چهل زاهد را درون خاک منجمد کرده. زاهدان کهنه و زاهِدانی که به مرگ خویش خو کردهاند.
تیمور، قلعه را مغلوب و شهر را فتح کرده. حکم میکند که به رسم مالوف خویش، همهی حکماء و اندیشورزانِ شهر به سمرقند بروند بالاجبار تا به فرهنگ و تمدن آن دیار خدمت کنند. همه میپذیرند الّا چهل زاهد پیر که مترصد درس سلحشوریاند به همگنان و شارستانیها و ربضنشینان. لیکن جزای طمرد، زدنِ گردن است.
شبی مهتابی است و زوزهی بادِ صدوبیستروزه، برجها و باروها و منارهها را به (۱۰) آل گرگانِ درنده مانند کرده است. زنان زار میزنند و بهجز زاری هیچ نمیتوان شنید. آب هیرمند زیر نور مهتاب به جریانی نقرهفام بدل گشته که شادمانه و مصمم از زیر پل مارگان میگذرد. ظلمات، همهجا ظلمات است و تنها آتش مشعل گماشتهگان و جلآدان تیمور و برق شمشیرهاشان است که راه را بهسوی مسلخ باز میکند.


دختر قطبالدین بارها طی شب از نیشی که چیزی به تناش میزند از خواب میپرد و تیمور را نیز از خواب میپراند. تیمور رخت همبسترش را میپاید و پنبهدانهای مییابد به کوچکیِ دانهای گندم که سبب آزار همسر شده. شوهر در شگفت است که چگونه دانهی پنبه، نوعروساش را آزرده کرده. دختر از رفاه و زندگی متلون و متمولاش در زاهدان میگوید و تیمورِ وحشتکرده و ظنین، خنجری بر گلوی دختر مینهد.
یادداشتها:
(۱) ریشهی لغوی دقال یا دقالگردی را نیافتم لیکن دشتی با نام دشت دقال در دامنهی کوه تفتان هست؛ دشتی آباد و سرسبز. در ادبیات محاورهای مردم سیستان دقالگردی در معنای گشتوگذار در ویرانهها و خرابههای باستانی درپیِ کوزهای یا تکّهای سفالبکار میرود لذا شاید بیارتباط با همان دشت دقال در دامن تفتان نباشد.
(۲) برای این شهر در منابع گوناگون نامهای متفاوتی به میان آمده که پارهای از آنها عبارتند از: زال، زالق، ژالق، زالقان، زالستان، زیدان، زال کهنه و زال نو، زاهدان کهنه، شار، شهرستان، کهندژ سیستان، شهر سیستان. شارستان که در متن آمده محل سکونت طبقه متوسط و مردمان عادی در مجموعهی شهری وسیع زاهدان کهنه بوده، اما با اندکی تسامح در این نوشته به کلیت شهر نسبت داده شده. من برای نامگذاری، علاوه بر اینترنت، از منبعی بهره بردهام که مشخصاتش ذیل همین بندنوشته آمده. خرابههای زاهدان کهنه که به روایتی بیش از چهارصدسال بزرگترین شهر در دارالحکومه سیستان بوده امروزه در جانب چپ مسیر رود هیرمند به فاصله ۵ کیلومتری از زهک و ۲۵ کیلومتری شهر زابل کنونی واقع است. سیستانی، محمد اعظم، سیستان سرزمین ماسهها و حماسهها، مرکز علوم اجتماعی، آکادمی علوم ج. ۱، کابل، ۱۳۶۷.
(۳) سیستان کنونی «نیمروز» نیز نامیده میشود. همچنین نیمروز نام ولایتی است در افغانستان و هممرز با سیستان. سد بزرگ کمالخان که فاز سوماش هماکنون به یاری هند و و ترکیه در حال احداث است در همین ولایت نیمروز است. بعید مینماید که با تکمیل این سد و بر خلاف ادعاهای افغانستانیها، هیرمند بتواند به حقّآبهی خویش برسد. این حقّآبه ۲۵ متر مکعب در ثانیه در ترسالی و حداقل ۱ متر مکعب در ثانیه و در فصول خشک نوسان دارد. هماکنون میزان آبی که راهی جلگهی سیستان میشود بسیار اندک نزدیک هیچ است.
(۴) ملک قطبالدین دوم (۸۵ - ۷۸۲ ه. ق) عضو گروه ملوک نصری که خود از عداد ملوک نیمروز یا دومین طبقه از صفاریان بودند. طبقه اول توسط سلطان محمود غزنوی متلاشی شدند. قطبالدین به تسلیم دربرابر تیمور و پرداخت باج و خراج رضا داد، اما درگیر جنگی ناخواسته شد.
(۵) کرکویه نام شهر دیگری از سیستان است که با زرنج (زابل کنونی) ۳۰ تا ۳۵ کیلومتر فاصله دارد. ربیع، سالار لشکر عرب پس از قتح زاهدان کهنه برای تسخیر کرکویه حرکت کرد. این شهر دارای آتشکدهای هماسم با نام شهر بوده است.
(۶) اگر استدلال اقای دهمرده را در مقالهای که مشخصاتش در ذیل آمده؛ بپذیریم؛ استدلالی که فرض میگیرید دعوای میان استقلالطلبان و مصالحهگران ساکن در زاهدان کهنه و در عصر حاکمیت ملک قطبالدین دوم، که به نوبهی خویش مصالحهطلب بود؛ سبب گشت که در اثنای نزاعهای متمادی و فرسایشیِ ملوک مهربانی mihrbanids و تیموریان، آب برای ماهیگیری ازبکها در سیستان گلآلود شده و آنها بر سیستان حاکم شوند؛ آنگاه این فرض که ماجرای دلدادهگیِ دختر قطبالدین و تیمور، افسانه و دروغی بیش نیست؛ قُوت میگیرد.
(۷) این پریان دوم اشاره دارد به یکی از نامهای رودخانهی اسطورهایِ هیرمند یا یکی از شاخههای آن.
(۸) در همان مقالهی فوق یعنی ملوک مهربانی سیستان در... میخوانیم که در روزگار ملک قطبالدین سوم، شاهرخ تیموری به راهنماییِ یکی از اهالی سیستان، سدهای رود هیرمند را خراب نمود و سپس به غارت آن پرداخت. این اطلاع تاریخی ارزشمند گواهی است بر بطلان رایی که اینروزها در کوچهوبازار سیستان گاهن به گوش میرسد. اینکه باید سد کمالخان را خراب کرد یا فلان بند یا بهمان چونگ یا خاکریز را. ویرانیِ سیستان از پیِ هم آببندی که به خشکسالی ختم میشود؛ و هم خرابی سدی یا بندی، که به آببُردی منتهی میگردد؛ در هر دو حالت حتمی است.
(۹) منطقهای باستانی و بِکر در سراوانِ سیستان و بلوچستان که غارنوشتهها و سفال معروفی دارد.
(۱۰) «آل» در گویش سیستانی به معنای خانه یا لانهی حیوان است مثلن روستایی داریم با نام آل گرگ در منطقهی سابقن جنگلیِ بیبیدوست که گویا در سالهای آبادانی سیستان خوک و گراز و گرگ زیادی درآن میزیستهاند.
(۱۱) نامی است بر کوه خواجه و در متن اوستا.