مرد جوان: همکارم مجبورم کرد با دخترش ازدواج کنم
هنوز چند روزی از نامزدی مان نگذشته بود که همسرم رفتارهای بچگانه اش را بروز داد. از نوع حرف زدن و لباس پوشیدنش خوشم نمیآمد و از همه بدتر بر خلاف ظاهر مرتبش در بیرون در داخل خانه به نظافت اهمیت نمیداد.
مادرم از عجله من غافلگیر شده بود و بعد از این که با اصرار و تهدید من پا پیش گذاشت به من گفت: آن چیزی که دیده ام ظاهر قضیه است، اما اصلاً گوشم به این حرفها بدهکار نبود.
هنوز چند روزی از نامزدی مان نگذشته بود که همسرم رفتارهای بچگانه اش را بروز داد. از نوع حرف زدن و لباس پوشیدنش خوشم نمیآمد و از همه بدتر بر خلاف ظاهر مرتبش در بیرون در داخل خانه به نظافت اهمیت نمیداد.
تازه آن موقع بود که متوجه شدم پدر نامزدم، چون از آبروریزی واهمه داشت از دست همسرش چه کشیده و دم نزده است. بدجوری در مخمصهای که خودم مسبب آن بودم گیر افتاده بودم. مدتی این رفتارها مثل خوره از درون من را میخورد و پیش دوست و آشنا از نحوه رفتارهای بچگانه همسرم خجالت میکشیدم. نامزدم مثل دختر بچهها کفش و لباس میپوشید و حجابش را رعایت نمیکرد.
دیگر صبرم به سر آمد و روزی به مادر همسرم اعتراض کردم، اما او با شنیدن حرف هایم از کوره در رفت و سر و صدا به پا کرد و به من گفت: مگر اسیر و کلفت گرفته ام که مانع خروجش از خانه میشوم و او هر کاری که دلش میخواهد انجام میدهد. دیگر سکوت را جایز ندانستم و بدون اطلاع خانواده ام به دادگاه آمده ام تا با کمک مشاوران راه درستی را انتخاب کنم.