آزار و اذیت شیطانی زن مطلقه توسط ۲ مرد هوسران

بیشتر کارگران آن شرکت مرد بودند و من برای آن که کارم را از دست ندهم به همه آنها احترام میگذاشتم تا این که روزی دو نفر از کارگران شرکت مرا مورد آزار قرار دادند و من برای حفظ آبرو و همچنین پیشگیری از اخراج، مجبور شدم این ماجرای تلخ را پنهان کنم، ولی همواره از این که دو مرد تبعه خارجی مرا آزار داده بودند
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات زن ۲۲ سالهای است که در پاتوق سیاه یک زن خلافکار به چنگ قانون افتاد. این زن جوان که دستبندهای نقرهای به جای النگوهای طلا بر دستانش خودنمایی میکرد، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: آن چه از دوران کودکی به خاطر دارم فریادهای وحشتناک و کتک کاریهای پدر و مادرم بود که هنگام خماری پدرم فضای اتاق کوچکمان را پر میکرد.
خلاصه، مادرم زندگی مشترک خود را با «اسکندر» در حالی آغاز کرد که ناپدری ام مدام مرا تحقیر میکرد و کتک میزد. او به چشم یک موجود مزاحم به من مینگریست و با رفتار و گفتارش به شدت آزارم میداد، ولی من مجبور بودم رفتارهای او را تحمل کنم، مادرم نیز برای آن که زندگی اش دوباره متلاشی نشود، همه این زشتیها و حرکات نامتعارف ناپدری ام را نادیده میگرفت و همیشه مرا سرزنش میکرد، به گونهای که دیگر حتی نمیتوانستم با مادرم نیز درد دل کنم.
در همین روزها بود که پسرعمویم به خواستگاری ام آمد. ناپدری و مادرم با آن که میدانستند «قربان» جوانی معتاد است و به خاطر بیماریهای روحی و روانی داروهای اعصاب و روان مصرف میکند، باز هم برای رهایی از شر من، بر این ازدواج اصرار کردند و به اجبار مرا پای سفره عقد نشاندند. این در حالی بود که من فقط ۱۵ سال داشتم و معنای بیماریهای عصبی را نمیدانستم.
خلاصه، هنگامی فهمیدم لباس بدبختی بر تن کرده ام که سرنوشت سیاهم با مشت و لگدهای اولین روز نامزدی ام آغاز شد. اگرچه سه سال این وضعیت شوم را تحمل کردم، اما در نهایت به یاد روزهای تلخ پدر و مادرم افتادم و متوجه شدم که من هم روزگاری بهتر از مادرم نخواهم داشت و طلاق تنها چاره تغییر این سرنوشت تلخ است.
بالاخره، هنوز ۱۸ بهار بیشتر از عمرم نگذشته بود که مهر طلاق بین من و «قربان» جدایی انداخت، اما ناپدری ام حاضر نبود دوباره مرا در زندگی خودش بپذیرد یا مخارجم را پرداخت کند. به همین دلیل تصمیم به کارگری گرفتم، ولی چون تحصیلات ابتدایی داشتم شغل مناسبی پیدا نکردم و در نهایت در یک شرکت خصوصی و با حقوق ناچیز به عنوان نظافتچی مشغول کار شدم.
در این هنگام، همسایگان او که از مدتها قبل به رفت و آمدهای افراد ناشناس به پاتوق آن زن مشکوک شده بودند، با پلیس تماس گرفتند و من هم توسط نیروهای تجسس کلانتری دستگیر شدم، اماای کاش ... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمد فیاضی (رئیس کلانتری شهرک ناجا) ریشه یابی ماجرای این پرونده در دستورکار نیروهای انتظامی قرار گرفت.