عراق به کدام سو می رود
چند هفته پس از آغاز حمله آمریکا به عراق در ماه مارس 2003، هزاران نفر در مقابل ساختمان انجمن تازه تاسیس زندانیان آزاد شده گرد هم آمده بودند.
این محل در گذشته ویلای یکی از مسوولان پیشین رژیم صدام حسین بود. بر دیوارهای ساختمان، فهرست نام های زندانیان به ترتیب حروف الفبا آویخته شده بود. هنگامی که مردم ساختمان سازمان های امنیتی مخفی را غارت کردند، این فهرست را به دست آورده بودند. مردم ناامید با نوک انگشت به دنبال نام گمشدگان خود می گشتند که در رژیم سابق دستگیر شده بودند تا به این ترتیب از سرنوشت آنان اطلاع یابند.
اما اغلب خبر خوشی در انتظار آنان نبود. از جمله این خبرهای ناگوار، اعدام چهار تن از اعضای حزب الدعوه (حزب ممنوع شیعه در زمان صدام) بود که خانواده ها را پس از جست وجو به گور دسته جمعی آنان هدایت می کرد. سه سال بعد، کشور درگیر جنگ داخلی شده بود. شبه نظامیان و گردان های مرگ در کشور و از جمله در کوچه های بغداد جولان می دادند. حملات تروریستی زیاد شده بود. خانواده ها دوباره برای خبر گرفتن از بستگا ن شان این بار پشت درهای سردخانه های ویژه اجساد صف می بستند. قربانیان را برای تعیین هویت در این مکان ها انباشته بودند. حضور نیروهای اشغالگر آمریکایی از استقرار دولتی که دارای پشتوانه مردمی باشد، جلوگیری کرد.
آن هنگام که گروه هایی تحت عنوان مبارزه با حضور بیگانه به کشمکش با نیروهایی پرداختند که آنها را همراه با اشغالگران تلقی می کردند. این حضور آمریکا بود که روابط قومی و مذهبی در این کشور را وخیم تر کرد. سریعاً جو بلبشوی عمومی مستقر شد که نه حکومت عراق و نه واشنگتن توان رودررویی با آن را نداشتند. ایالات متحده در مقابل بروز جنگ چریکی ابتدا در رویکردی کورکورانه ده ها ستیزه جوی عراقی را دستگیر کرد یا به قتل رساند.
در عمل زمان زیادی صرف شد تا آمریکایی ها درک کنند که با مقاومتی سازمان یافته روبه رو هستند و فراتر از آن بفهمند که جنگی داخلی میان شبه نظامیان سنی و شیعیان در گرفته است. در اواخر سال 2004، پس از نابودی شهر فلوجه، ده ها هزار عراقی سنی در غرب بغداد ساکن شدند، در حالی که شیعیان به محله های دیگر شهر پناه برده و سنی های مقیم آن نقاط را بیرون می کردند. در اثر ناتوانی دولت عراق و همچنین ایالات متحده در تامین امنیت مردم و خدمات اجتماعی، شبه نظامیان خود این وظیفه را برعهده گرفتند.
در سال 2006بود که واشنگتن به نتیجه ای رسید که باید در سال 2003 به آن دست می یافت و آن، این بود که حضور نظامی آمریکاست که به مقاومت پر و بال می دهد و بهتر است مسوولیت ایجاد نظم و امنیت، به دولت عراق سپرده شود. اما دیگر دیر شده بود و نیروهای امنیتی که عمدتاً از شیعیان تشکیل شده بود، خود در جنگ داخلی وارد شده بودند. از آنجا که این امکان وجود داشت که خشونت داخلی به کشمکش منطقه ای ختم شود، آمریکا سیاست های خود را مورد تعدیل قرار داد.
طرفداران نظریه ضدشورش برای اعزام نیروهای تازه نفس به عراق و به ویژه بغداد فشار می آوردند، بنابراین جورج بوش در ژانویه 2007 اعزام 20 هزار سرباز اضافی را اعلام کرد که به آن نام «هجوم» داده بودند. این نیروهای تازه نفس در پایتخت مستقر می شوند. آمریکایی ها دیوار بلندی از بتون گرداگرد محله ها می کشند تا بهتر بتوانند اهالی را کنترل و نیز سرشماری کنند. آنان با همکاری با شبه نظامیان محلی به اهالی از نفس افتاده یاری می رسانند. در درگیری ها در این دوره میلیون ها نفر بی خانمان شده و به ناچار روانه آلونک نشین ها، نواحی روستایی یا کشورهای دیگر خاورمیانه از جمله سوریه و اردن می شوند.
شاید انتشار خبر راه اندازی نیروی «هجوم» بیش از خود آن نیرو، گروه های مسلح سنی را وادار به تغییر تاکتیک کرد. تضعیف القاعده در زیر ضربه های شدید ارتش آمریکا - به ویژه در استان الانبار- به گروه های سنی امکان داد تا اعتماد به نفس پیدا کنند. این گروه ها بدون اینکه نقش مزدور را ایفا کنند، از آمریکا پول دریافت کردند. آنها امیدوار بودند پس از شکست القاعده و خروج نیروهای آمریکا از عهده شیعیان بر آیند. آمریکا با وجود تردیدهای دولت عراق، امکان ورود یک پنجم افراد گروه های سنی را در نیروهای دولتی فراهم کرد؛ عملی که پیروزی سنی ها را بر شیعیان آسان تر می کرد.
در عین حال شبه نظامیان شیعه با بازگشت اختناق مواجه شدند، علاوه بر اینکه هم کیشان خود آنان، این گروه ها را به دیده تبهکاران نگاه می کردند حتی نوری المالکی نخست وزیر با توجه به اینکه وجود این شبه نظامیان اقتدار او را تهدید می کرد، تصمیم گرفت با خشونت آنها را نابود کند. با این وجود بر نیروهای نظامی رسمی، شیعیان همچنان تسلط داشتند. از آن پس، این شبه نظامیان تصمیم به توقف فعالیت ها گرفتند با این امید که بتوانند پس از عزیمت نیروهای آمریکایی، خط مشی خود را از سر بگیرند. یکی از عناصر کمتر شناخته شده استراتژی ضدشورش مربوط به نیروهای «هجوم»، یورش علیه پاسگاه های اصلی، نواحی پشتیبانی و منابع حیاتی شبه نظامیان بود.
چشمگیرترین نمود این سیاست، استقرار در درون محلات و کشیدن دیوارهای بتونی پیرامون آنها بود. اما ارتش آمریکا چه در داخل بغداد و چه در خارج آن شهر، بر شدت عملیات خود ضدشبه نظامیان شیعه افزود. در نتیجه از فوریه تا آگوست 2007، هرماه به طور متوسط هزار نفر از شبه نظامیان را دستگیر کرده و شماری از آنان را به قتل رساند. به عبارت دیگر ارتش آمریکا در سال 2008 عراق را مجدداً به تصرف در آورد.
با همه اینها خشونت ها مدت ها پیش از این عملیات کاهش یافته بود. «پاکسازی قومی» در گستره وسیعی انجام شده بود. اگرچه در سال 2008 خشونت ادامه داشت ولی جنگ داخلی پایان یافته بود. یکی از نشانه های مرحله جدید، استفاده ثروتمندان از خودروهای مجلل شان بود.
استفان دو میستورا مسوول سازمان ملل متحد در عراق در همین ارتباط می گوید: «بهترین افراد برای ارزیابی از وضع محل، پناهندگانند.» پس از انتخابات ایالتی در عراق در ماه ژانویه 2009، او اوضاع را روشن تر ارزیابی می کند. یکی از کارشناسان ارتش آمریکا که با ژنرال دیوید پترائوس، فرمانده پیشین نیروهای اعزامی به عراق همکاری کرده بود، در سال 2008 با اطمینان خاطر می گفت که جنگ داخلی هنگامی پایان خواهد یافت که شیعیان به پیروزی شان و سنی ها به شکست شان پی ببرند. اکنون این حالت پیش آمده است. ـدر همین احوال آمریکا در یک جنگ کهنه- تازه ای در افغانستان درگیر شده و در بهترین حالت تلاش می کند خروج نیروهایش از عراق را پیش بکشد. نظم جدید مستقر در این کشور ممکن است به آرامش بینجامد ولی ترازنامه جنگ بسیار سنگین است؛ صدها هزار کشته، میلیون ها مردم آواره شدند، کشوری ویران و کل منطقه بی ثبات شده است.