bato-adv
گفتگو با احمد اکبرپور درباره زندگی و جهان داستانی صمد بهرنگی در آستانه سالروز مرگ او

چهره عبوس سیاسی صمد را «ما» ساختیم

چهره عبوس سیاسی صمد را «ما» ساختیم
من گرایش‌های سیاسی صمد بهرنگی را آنقدر شدید که برخی درباره‌اش صحبت می‌کنند، نمی‌دانم. فکر می‌کنم داستان‌های او قربانی شرایط استبدادی شد. او بیش از اینکه سیاسی باشد، داستان‌نویس است. بهرنگی، سیاسی بوده و حتی چند بار در مقاطعی به زندان هم می‌افتد، توبیخ می‌شود ولی اینکه همه آثارش را به فعالیت سیاسی‌اش نسبت داده شود به گمانم درست نیست.
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۴ - ۰۶ شهريور ۱۴۰۲

من چهره‌اش را این طور به ذهن سپرده‌ام: صورتی به آفتاب سپرده شده، چشم‌هایی بسته در قاب نقره‌ای عینکی با دسته‌های مشکی، سبیلی سیاه روی لبی که به لبخند گشوده، کلاه پشمی بر سر و چوب ِ جوانی در دست... این هیئت مردی است با شال‌گردن کرم و پالتویی طوسی رنگ در عکسی که از دوران ِ زندگی کوتاهش بر جای مانده؛ نویسنده‌ای جوان و پرشور با نام‌های فراوان؛ «ص. قارانقوش»، «چنگیز مرآتی»، «افشین پرویزی»، «صاد»، «داریوش نواب مرغی»، «بهرنگ»، «بابک بهرامی»، «ص. آدام» و «آدی باتمیس» ... و همه اینها، «صمد بهرنگی» است.

به گزارش اعتماد، در آستانه سالروز درگذشت صمد بهرنگی در رود ارس با احمد اکبرپور، نویسنده داستان کودک و نوجوان و عضو شورای کتاب کودک و انجمن نویسندگان کودک و نوجوان گفتگو کردیم؛ درباره صمد بهرنگی، آثارش و ویژگی داستان‌هایش.

‌یکی از ویژگی‌های داستان‌های صمد بهرنگی، نمادسازی است. این ویژگی را در تمام داستان‌های او و به صورت مشخص در داستان ماهی سیاه کوچولو و دو گربه روی دیوار می‌توان دید. هر چند در باقی داستان‌هایش نیز نماد و نمادسازی نقش پررنگی دارد. اهمیت نماد در داستان‌های بهرنگی را چطور ارزیابی می‌کنید؟

صمد بهرنگی به جمع‌آوری و استفاده از افسانه‌ها علاقه داشت و کاری که انجام داده بیرون کشیدن قصه از دل افسانه‌هاست. برای مثال همین ماهی سیاه کوچولو از دل یک افسانه بیرون کشیده شده است. او اشراف خوبی به افسانه‌های ایرانی به خصوص آذربایجان داشته است. با توجه به این اشراف و علاقه، من معتقدم بهرنگی به صورت ناخودآگاه از نماد‌ها استفاده کرده است.

‌شاید بشود گفت بیش از نمادسازی، تیپ‌سازی کرده است. مثلا ماهی سیاه کوچولو، تیپ نسل کنجکاو و پرسشگر معرفی کرده یا مادرش را، به عنوان تیپ بخش سنتی جامعه ساخته و پرداخته. ماهی‌ریزه‌ها یا حتی در دیگر داستان‌هایش، الدوز، زن بابا و...

در دوره‌ای مانند دوره زیست صمد بهرنگی که تنش‌های سیاسی تندی داشته با اتفاقاتی که در آن سال‌ها افتاده، این تیپ‌سازی‌ها شکل می‌گیرد. ولی به صورت کلی شما به هر داستانی که نگاه کنید، می‌بینید که می‌توان شخصیت‌هایش را ارجاع داد به بخشی از جامعه. این در حقیقت تفسیری است که ما از آثار صمد داریم. اینکه آیا در ذهن مولف چنین هدفی بوده یا خیر، من نمی‌توانم با قاطعیت درباره‌اش صحبت کنم. در مورد داستان ماهی کوچولو، این تفاسیر زیاد است. حتی برخی به شدت این داستان را به مبارزه سیاسی نسبت می‌دهند. وقتی از فضای تند سیاسی آن زمان فاصله می‌گیریم، می‌بینیم ماهی سیاه کوچولو می‌تواند آنقدر‌ها هم شورشی نباشد. داستانی باشد که می‌گوید نگاهی هم به اطرافت بینداز. شاید تفسیری که سال‌های دهه ۵۰ تا ۷۰ از این داستان می‌شد را بتوان امروز نداشت و جور دیگری به ماهی سیاه کوچولو نگاه کرد.

‌اشاره کردید به مبارزه سیاسی. همراه اسم صمد بهرنگی، زیست و مرگش همیشه صحبت از گرایش‌های سیاسی نیز می‌شود. شما چنین گرایش‌هایی را در آثارش چطور می‌بینید؟ آیا فکر می‌کنید آنچه در آثارش دیده می‌شود ناشی از تجربه زیستش در وضعیت اجتماعی و اقتصادی آن دوره بوده است یا ابزاری برای مبارزه سیاسی؟

من گرایش‌های سیاسی صمد بهرنگی را آنقدر شدید که برخی درباره‌اش صحبت می‌کنند، نمی‌دانم. فکر می‌کنم داستان‌های او قربانی شرایط استبدادی شد. او بیش از اینکه سیاسی باشد، داستان‌نویس است. بهرنگی، سیاسی بوده و حتی چند بار در مقاطعی به زندان هم می‌افتد، توبیخ می‌شود ولی اینکه همه آثارش را به فعالیت سیاسی‌اش نسبت داده شود به گمانم درست نیست.

‌درونمایه بیشتر داستان‌های صمد بهرنگی، فقر، بیکاری، تنهایی، تبعیض و... است و اغلب پایان‌های غم‌انگیزی دارد. این در حالی است که اکثریت بر این نظر هستند که ادبیات کودک باید همواره امیدبخش و نشاط‌آور باشد. از این منظر چطور به داستان‌های صمد بهرنگی نگاه می‌کنید؟

شما اگر شکل داستان‌های صمد را به نزدیک‌ترین آدم در تاریخ ادبیات کودکان یعنی هانس کریستین اندرسون در نظر بگیرید، می‌بینید که او هم داستان دخترک کبریت‌فروش را دارد که بسیار غم‌انگیز است. افسانه نو در حقیقت این ویژگی را داشته که پایان خوش نداشته باشد و داستان‌های صمد بهرنگی بر این اساس نوشته شده؛ اما اینکه صمد بهرنگی در چه شرایطی بوده که اغلب داستان‌هایش پایان تلخ داشته، باید به زمانه‌اش نگاه کرد و این را هم در نظر بگیریم که سن کمی داشته است.

‌می‌شود گفت آثار صمد بهرنگی که در دهه چهل نوشته شده است، مانند بسیاری دیگر از آفرینش‌های ادبی این دهه رگه‌هایی از تلخی و ناامیدی و خشم در خود دارد. آن تغییر بزرگی که گفته می‌شود صمد بهرنگی در ادبیات کودک به وجود آورد مربوط به همین درونمایه است یا مربوط به سبک نوشتاری و کمک گرفتن از افسانه‌های قدیمی؟

صمد با طنز شروع کرد. مدت‌ها در نشریات مختلف مطالب طنز منتشر کرد. یکی از ابزار‌های پست مدرن، طنز است و صمد طنز را می‌شناخته. معمولا در رویداد‌هایی که برای صمد بهرنگی برگزار می‌شود، کمتر درباره طنزنویسی او صحبت می‌شود. البته هر چه در دنیای نویسندگی پیش می‌رود، کمتر در کارش رگه‌های طنز دیده می‌شود. ولی جالب است که چندین سال فقط طنز می‌نویسد. او با تمام جوانی و تازه‌کار بودنش، شناخت وسیعی از ادبیات داشت، طنز را می‌شناخت، افسانه‌ها و فولکلور را می‌شناخت، فرهنگ را می‌شناخت، با تکنیک‌های روز داستان‌نویسی آشنا بود و اگر به حلقه دوستانش نگاه کنید، می‌بینید که نویسندگان مطرح از دوستان او بودند. زیرا جدیت سیاست صمد بهرنگی همان‌طور که در آب قربانی شد، در فرهنگ ما هم به خاطر شرایط آن دوران مزخرف قربانی شد.

یک هاله سیاسی کثیف دور این آدم تنیده شده. شاید توجه به آثار طنز، جمع‌آوری و انتشارش بتواند این چهره عبوس و تلخ و سیاسی که ما از صمد بهرنگی ساخته‌ایم را کنار بزند و آن چهره بشاش‌تر و فهیم‌تر و سرخوشانه‌تر صمد بهرنگی را بتوان دید. صمد بهرنگی پیشرو بوده. نگاه کنید حدود هفتاد سال پیش سیستم آموزشی و آموزش زبان آذری را تحلیل و نقد کرده و پیشنهاد داده که مطالب درسی مناسب برای کودکان چیست؟ مجموعه چنین خصلت‌هایی، باعث شده ذهنیت نو را نیز وارد جهان داستانش کند و این نگاه نو صمد بهرنگی است که چنین جایگاهی در ادبیات کودک برای او رقم زده و فراموش نکنیم نگاه نو، روی فرم نوی داستان نیز تاثیرگذار است.

‌اشاره کردید به افسانه‌ها و علاقه بهرنگی به جمع‌آوری این افسانه‌ها. با توجه به فعالیت صمد بهرنگی که در حوزه زبان ترکی داشت مثلا تدوین الفبای آذری و... ترجمه اشعار فارسی به زبان ترکی... فکر می‌کنید بهرنگی چه سهمی از زنده نگهداشتن فرهنگ و زبان ترکی دارد؟

من فکر می‌کنم اگر تفسیرش از فهم بچه‌ها و نیاز آن‌ها را در نظر بگیریم، صمد در این زمینه پیشرو بوده و در حال حاضر آموزش به‌طور کلی به همین سمت می‌رود. به هر حال فعالیت‌هایی که صمد بهرنگی در این زمینه کرده و تاثیرش را در سیستم آموزشی نمی‌توان نادیده گرفت.

‌درباره افسانه نو صحبت کردیم. بسیاری از داستان‌های صمد بهرنگی بازسازی افسانه‌هاست. از آنجایی که بهرنگی را در این حوزه پیشرو می‌دانند، می‌توانید درباره این تکنیک و جایگاه صمد بهرنگی از این منظر کمی بیشتر توضیح دهید؟

صمد بهرنگی بر افسانه‌ها تسلط خوبی داشت. حتی زمانی که ماهی سیاه کوچولو را می‌نویسد گویی تکه‌های پراکنده افسانه‌ها را با ظرافت کنار یکدیگر قرار داده است. آقای عزیز شعبانی مقاله‌ای دارد که در آن اشاره شده ماهی سیاه کوچولو از چند افسانه ساخته شده است. صمد بهرنگی توانسته از افسانه‌ها بهترین نوع بازنویسی و بازآفرینی‌ها را انجام دهد. در داستان‌های او در حین اینکه افسانه‌ها وجود دارند، دنیا‌های جدید و تکنیک‌های جدید هم جولان می‌دهند.

‌اکثریت مردم، صمد بهرنگی را با ماهی کوچولو می‌شناسند. اما بهرنگی داستان‌های خوب کم ندارد.

بله، الدوز و ستاره‌ها به نظرم جزو داستان‌هایی است که شکل و شمایل نوشتن آن متفاوت است و صدای نویسنده در آن شنیده می‌شود. این یک تکنیک کوچکی است که در افسانه‌ها شکل شفاهی داریم. این یکی از تکنیک‌های پست مدرن است که صمد بهرنگی در چند داستانش در آن سال‌ها از آن استفاده کرده است. مثلا حیوانات همیشه در افسانه‌های ما وجود داشته‌اند، اما نگاهی که بتواند از این افسانه‌ها و حیوانات داستانی نو خلق کند، مهم است و صمد بهرنگی این نگاه را داشت.

‌غیر از صمد بهرنگی، از میان نویسندگان ادبیات کودک چه نویسنده‌هایی اینچنین با افسانه محشور بودند؟

باید سراغ نویسنده‌های معاصر رفت. مثلا محمدرضا شمس به نسبت دیگران بیشتر با افسانه‌ها کار کرده است. من هم چند داستانم را بر اساس افسانه‌ها بازآفرینی کرده‌ام. برای مثال تازه‌ترین کتابم «انجمن موش‌های آدم‌خوار» که به تازگی رونمایی شده از یکی از افسانه‌هایی که صمد جمع‌آوری کرده بود، استفاده کردم. افسانه‌ای به نام موش پرخور که وارد مزرعه می‌شود، دو سیب می‌خورد، مزرعه‌دار دعوایش می‌کند، موش او را می‌خورد. من در داستانم از موش صمد و خاله سوسکه استفاده کرده‌ام. چند کار از چند داستان‌نویس دیگر هم دیده‌ام. نه اینکه بگویم نویسنده‌ای این کار را نمی‌کند، می‌گویم با این شدت کسی با افسانه محشور نبوده است و شاید بتوان گفت محمدرضا شمس این کار را انجام می‌دهد.

‌استقبال بچه‌ها از داستان‌هایی که بر اساس افسانه‌ها نوشته می‌شود، چطور است؟

من هم بازنویسی و هم بازآفرینی کار کردم. بازنویسی، امروزی کردن زبان است. امروز بازآفرینی‌ها خیلی متنوع شده است. زمانی که با افسانه‌ها کار می‌کنم، متوجه می‌شوم که بازآفرینی امکان جولان و خلاقیت زیادی به نویسنده می‌دهد و کودکان استقبال بیشتری از این داستان‌ها می‌کنند. حتی در جشنواره‌ها هم این کار‌ها خوب دیده می‌شود.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین