یک عکس یک روایت: تهران، شهریور ۱۳۲۰؛ سایه روشن ترس و چکمههای بیگانه

تهران، شهریور ۱۳۲۰؛ صدای چکمههای سربازان بیگانه روی سنگفرشهای خیابانها پیچید و سایه سنگین اشغال بر پایتخت افتاد. ارتش متفقین بیآنکه زبان مردم را بدانند یا نگاهی به چهرههای عبوس و خستهشان بیندازند، وارد شهری شدند که حالا در سکوت، نظارهگر عبور تاریخ بود. آن روزها تهران فقط شهری اشغالشده نبود؛ روایت زندهای بود از دلهره، دلتنگی و واقعیتی که در حافظه جمعی ایرانیان باقی ماند.
فرارو- شهریورماه ۱۳۲۰، خیابانهای تهران دیگر همان خیابانهای همیشه نبودند. صدای چکمههای بیگانگان بر سنگفرشها میپیچید و بوی باروت در هوای گرم تابستان پایتخت سنگینی میکرد. ارتش متفقین بیهیچ آشنایی با خاک و مردم این سرزمین وارد ایران شدند؛ بیآنکه نامش را به درستی بدانند یا حتی رؤیایی از آن در سر داشته باشند.
به گزارش فرارو، عکس خیابانی از تهران را نشان میدهد که سربازان ارتش متفقین با یونیفورمهای خاکی، کلاهخودهای آهنی و سلاحهایی که بیشتر از هر چیز باری از ترس و وظیفه بر دوش داشتند، آن را اشغال کردهاند. چهرهها خسته، غبارآلود و بیلبخند، در نگاهشان چیزی نهفته بود که با جنگ بیگانه نبود: دلتنگی. دلتنگ خانههای دور، مادران نگران، معشوقههای چشم به راه و کودکانی که بیخبر از همهچیز منتظر بازگشتشان بودند. سربازانی که فقط آمدهاند، چون دستور دادهاند. هیچ نگاهی میان آنها و مردم رد و بدل نمیشود گویی دو جهانِ بیربط از کنار هم عبور میکنند.
کنار خیابان در سایه دیوارهای فرسودهای که روزی صدای بازی کودکان را بازتاب میدادند، ایرانیهایی ایستادهاند؛ خاموش، بیکلام و با چشمانی خیره که باورشان نمیشود آنچه میبینند بخشی از زندگی واقعیشان شده باشد. صف کشیدهاند تا نظارهگر لحظهای باشند که تاریخ بیرحمانه از مقابلشان عبور میکند.
در میان جمعیت بیشتر چشمها کوچکاند. کودکانی که هنوز معنای اشغال را نمیدانند اما با تمام وجود سنگینیاش را حس میکنند. کودکانی که به جای دویدن دنبال توپ و تیله حالا بیحرکت ایستادهاند و با کنجکاوی و هراس، رژه سربازانی را تماشا میکنند که چکمههایشان خاک این شهر را غریبهتر از همیشه کرده است. انگار یکی از آنهایی که سن و سال بیشتری دارد با چهرهای عبوس چیزی زیر لب زمزمه میکرد: «اشغال شدیم... تهران هم رفت».
صبح، رادیو خبر داده بود. صدای گرفتهی گوینده اعلام کرد که کشور اشغال شده است. مادرها اشک ریختند، پدرها سکوت کردند و کودکان... کودکان فقط گوش دادند و حالا چشم دوختهاند و چیزی ثبت میکنند که سالها بعد در خاطرات، در عکسهای سیاهوسفید و در زمزمه خاطرهگویی پدربزرگها باز زنده خواهد شد: روزی که بیهیاهو، بیتیر اما با بغض، تهران اشغال شد.
تهران در آن روزها فقط پایتخت نبود؛ شهری بود میان دو جبهه، مکانی برای تلاقیِ منافع جهانی و رنج مردمان محلی. حافظه تاریخی این شهر هنوز آن اضطراب را به خاطر دارد. روزهایی که واژههایی چون اشغال، ترس و بیپناهی نه مفاهیم دور که واقعیتی عینی در کوچهپسکوچههایش بودند.