ضربه متقابل حساب شده
الگوی جدید بازدارندگی ایران

در واقع، به نظر میرسد دو طرف نوعی «ابهام راهبردی» را پذیرفتهاند؛ به این معنا که واشنگتن دیگر بر برچیدن کامل زیرساختهای هستهای ایران پافشاری نمیکند و ترجیح داده است با ابزار دیپلماسی و بستههای تشویقی اقتصادی، مسیر کاهش تنش را دنبال کند. ایران نیز ترجیح میدهد ظرفیت کنونی خود را به شکل غیرشفاف حفظ کند و از تشدید دوباره تنش بپرهیزد. این رویکرد عملگرایانه و دوطرفه شاید در کوتاهمدت به مهار بحران کمک کند، اما مسئله اساسی هستهای همچنان حلنشده باقی میماند؛ موضوعی که ممکن است در آینده نزدیک، به تهدیدی بزرگتر و پیچیدهتر تبدیل شود.
فرارو– سینا طوسی پژوهشگر ارشد شورای ملی ایرانیان آمریکا و تحلیلگر ارشد شورای آتلانتیک
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، در جنگ دوازدهروزه ایران و اسرائیل، هر دو کشور بهای سنگینی پرداختند؛ اما در نهایت، پیام اصلی این تقابل روشن بود: قمار بزرگ و پرهزینه بنیامین نتانیاهو سرانجام به بنبست رسید. با وجود آنکه اسرائیل حملهای بیسابقه و تمامعیار را کلید زد، دستاورد نهایی این عملیات چیزی جز یک نبرد کوتاه و ویرانگر نبود؛ نبردی که نهتنها به تحقق اهداف اعلامشده اسرائیل منجر نشد، بلکه فاصلهای عمیق میان آرمانهای اولیه و واقعیتهای میدان جنگ باقی گذاشت.
چرا اسرائیل همزمان مراکز نظامی و غیرنظامی را هدف گرفت؟
این بحران با یک حمله برنامهریزیشده و سازمانیافته از سوی اسرائیل آغاز شد؛ حملهای که محصول سالها فعالیت اطلاعاتی و زنجیرهای از عملیاتهای مخفیانه بود. اسرائیل از جاسوسی و نفوذ گرفته تا ساخت و بهکارگیری پهپادها در عمق خاک ایران، بمبگذاری توسط نیروهای ویژه و ترور فرماندهان ارشد نظامی و دانشمندان کلیدی هستهای، همه را به خدمت گرفت تا زیرساختهای راهبردی ایران را فلج کند. در ادامه، موجی از حملات هوایی سنگین علیه اهداف نظامی و تأسیسات هستهای حیاتی همچون نطنز و فردو به راه افتاد. با این حال، عملیات اسرائیل تنها به مراکز نظامی و هستهای محدود نشد؛ بلکه هدف قرار دادن مناطق غیرنظامی، زندان، دفاتر رسانهای و حتی مراکز انتظامی را هم در دستور کار قرار داد تا سطح ناامنی و بیثباتی را در داخل ایران به بالاترین حد ممکن برساند.
ابعاد انسانی این نبرد، تکاندهنده و فاجعهبار بود. دستکم ۶۱۰ شهروند ایرانی از جمله ۴۹ زن، ۱۳ کودک و پنج نفر از کادر درمان جان خود را از دست دادند. شمار مجروحان نیز به ۴۷۴۶ نفر رسید که در میان آنها ۲۰ نفر از کارکنان حوزه سلامت دیده میشود. بیمارستانها، آمبولانسها و مراکز اورژانس بارها هدف حمله قرار گرفتند. در سوی دیگر، حملات موشکی و پهپادی ایران به داخل اسرائیل، دستکم ۲۸ کشته و بیش از ۳۲۰۰ زخمی بر جای گذاشت. پیامدهای این حملات، آوارگی بیش از ۹ هزار اسرائیلی و تخریب یا ویرانی دهها ساختمان مسکونی و عمومی بود.
پس از فروکش کردن آتش نبرد، ابعاد واقعی خسارات ایران همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است؛ موضوعی که اکنون به یک معضل جدی برای اسرائیل و حامیان آمریکاییاش تبدیل شده و این حقیقت را آشکار میکند که برتری نظامی بهتنهایی تضمینکننده پیروزی راهبردی نیست. نتانیاهو که با وعده نابودی کامل برنامههای هستهای و موشکی ایران و امید پنهان به تغییر نظام وارد کارزار شد، با واکنشی سریع و هدفمند از سوی تهران روبهرو شد؛ موشکهای ایرانی مراکز مهم شهری و اهداف کلیدی اسرائیل را هدف گرفتند. ورود آمریکا به جنگ و حملات هوایی این کشور علیه تاسیسات هستهای ایران، بحران را به مرحلهای جدید کشاند. در پاسخ، ایران سطح درگیری را بالاتر برد و با حمله به پایگاه العدید در قطر، اصلیترین مقر نیروهای آمریکایی در منطقه واشنگتن را مستقیماً وارد میدان کرد. اگرچه این حمله ایران از پیش قابل انتظار بود و خسارات محدودی در پی داشت، اما حامل پیامی قاطع بود: تهران توانایی گسترش میدان نبرد فراتر از مرزهایش را دارد.
ابزار جدید ایران؛ سیاست ابهام هستهای در پاسخ به حمله اسرائیل
تنها دوازده روز پس از آغاز عملیات اسرائیل، آتشبسی شکننده و پرابهام بر فضای منطقه حاکم شد؛ آتشبسی که همچنان بیم و تردید را در سراسر خاورمیانه گسترش داده است. اگرچه اسرائیل موفق شد در این نبرد ضربات تاکتیکی مهمی وارد کند و به زیرساختهای علمی و شبکه فرماندهی ایران آسیب بزند، اما معیار اصلی این نبرد، تحقق اهداف راهبردی بود. برآوردها نشان میدهد اهداف کلیدی بنیامین نتانیاهو یعنی تضعیف قدرت بازدارندگی ایران و عقب راندن جدی برنامه هستهای تهران در عمل تحقق نیافته است. بزرگترین ناکامی اسرائیل دقیقاً در همین حوزه هستهای رقم خورد. هیچ سند محکمی وجود ندارد که ثابت کند توان هستهای ایران به طور معناداری مختل شده است. با وجود ادعاهای مقامات دولت ترامپ درباره عقب افتادن چند ساله برنامه هستهای ایران، ارزیابیهای اولیه نهادهای اطلاعاتی آمریکا و اروپا، تصویر متفاوت و حتی متضادی را ترسیم میکند.
تصاویر ماهوارهای که پیش از بمباران ثبت شده بود، نشان میداد کاروانی از کامیونها احتمالاً حامل تجهیزات حساس در حال خروج از سایتهای کلیدی ایران هستند. تهران نیز پیشتر از راهاندازی تاسیسات غنیسازی جدیدی خبر داده بود که بسیار مستحکم و بهدقت پنهان شده و ظاهراً از آسیبهای اخیر در امان مانده است. از همه مهمتر، ذخایر اورانیوم با غنای ۶۰ درصد و سانتریفیوژهای پیشرفته ایران همچنان حفظ شدهاند. همانگونه که کارشناسان هشدار داده بودند، بدون بازرسیهای میدانی یا عملیات نظامی وسیعتر، نمیتوان بهطور دقیق میزان خسارت واردشده به زیرساختهای هستهای ایران را ارزیابی کرد. در غیاب این بررسیها، چشمانداز برنامه هستهای ایران بیش از هر زمان دیگر در هالهای از ابهام فرو رفته است.
اکنون این فضای مبهم به واقعیتی ملموس تبدیل شده است. تنها دو روز پس از اعلام آتشبس از سوی ترامپ، مجلس شورای اسلامی ایران با شتاب قانونی را تصویب کرد که همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی را به حالت تعلیق در میآورد. یکی از نمایندگان مجلس بیپرده خطاب به مسئولان سازمان ملل هشدار داد: «وقتی به تاسیسات هستهای ما حمله کردند، شما سکوت کردید و با بیعملی خود چراغ سبز نشان دادید. حالا دوباره میخواهید برای بازرسی بیایید تا ببینید کدام سایت آسیب دیده تا همان را هدف قرار دهند؟» بهاینترتیب، به نظر میرسد تهران آماده است سیاست «ابهام هستهای» را در پیش گیرد؛ همان راهبردی که اسرائیل سالهاست دنبال میکند: نه اطلاعات شفاف از ظرفیت هستهای خود ارائه میدهد و نه اجازه دسترسی واقعی به بازرسان را میدهد.
این رویداد را میتوان نقطه عطفی سرنوشتساز دانست که ایران و کل منطقه را وارد فصلی جدید و بهمراتب مخاطرهآمیزتر کرده است. حملات به سایتهای هستهای ایران، در کنار اصرار واشنگتن و تلآویو بر ادامه بازرسیها و تحریمها، عملاً شالوده دیپلماسی منع اشاعه را متزلزل ساخت. طنز تلخ این بحران آنجاست که شاید خود اقدامات آمریکا و اسرائیل، بیش از هر حرکت تهران، ایده تبدیل ایران به یک قدرت هستهای را در ذهن جامعه جهانی عادی و حتی پذیرفتنی جلوه داده باشد.
از پالایشگاه حیفا تا مرکز وایزمن: نقشه راه موشکی ایران چه پیامی داشت؟
اگرچه سرنوشت برنامه هستهای ایران همچنان در هالهای از ابهام است، اما قدرت موشکی این کشور به بیسابقهترین شکل ممکن به نمایش درآمد. موشکهای بالستیک ایرانی با عبور از سامانههای دفاع هوایی پیشرفته اسرائیل و آمریکا، مراکز نظامی، پایگاههای اطلاعاتی، پالایشگاهها و مراکز پژوهشی را هدف قرار دادند. هرچند سانسور نظامی در اسرائیل مانع انتشار گسترده جزئیات شد، اما ثبت بیش از ۴۱ هزار پرونده خسارت، بهروشنی عمق آسیبها و گستره این حملات را نشان میدهد.
ابعاد اقتصادی و مالی این جنگ نیز قابل توجه بود. تعطیلی موقت فرودگاه بنگوریون، رکود در بخشهای مختلف اقتصاد اسرائیل و شتاب گرفتن خروج سرمایه از این کشور تنها بخشی از تبعات فوری بحران بود. سامانههای دفاع موشکی پیشرفته مانند آرو و تاد به شدت آسیب دیدند؛ برآوردها نشان میدهد اسرائیل تنها برای استفاده از موشکهای رهگیر سامانه تاد آمریکایی، بیش از ۵۰۰ میلیون دلار هزینه کرده است.
استیو بنن، مشاور سابق ترامپ، به روشنی اعلام کرد که آتشبس برای «نجات اسرائیل» ضروری بود، چرا که این کشور زیر فشار شدیدی قرار گرفته و ذخایر دفاعیاش رو به پایان بود. خود ترامپ نیز اذعان کرد اسرائیل «ضربه سختی» خورده و همان روز در یک نشست خبری اعلام کرد که به چین اجازه داده تا با خرید نفت ایران، به روند بازسازی تهران کمک کند.
حملات موشکی ایران با دقتی مثالزدنی و هدفگذاری حسابشده صورت گرفت. پس از آنکه اسرائیل با استفاده از پهپادهای خود پالایشگاه نفتی ایران را در میدان گازی پارس جنوبی هدف قرار داد، تهران در واکنش، پالایشگاهی را در شهر حیفا مورد حمله قرار داد. بهدنبال بمباران مراکز تحقیقاتی مظنون به فعالیت هستهای در ایران توسط اسرائیل، این بار مرکز علمی وایزمن در نزدیکی تلآویو هدف موشکهای ایرانی قرار گرفت. این سلسله ضربات متقابل حامل پیامی روشن بود: ایران قادر است بهگونهای هدفمند و متقارن پاسخ دهد و راهبرد بازدارندگی خود را تقویت کند. جالب آنکه پس از این تبادل ضربات اولیه، هر دو طرف از حمله به زیرساختهای حیاتی انرژی پرهیز کردند.
اما تأثیرات این جنگ تنها به میدان نبرد محدود نماند. پیامدهای عمیق اجتماعی و سیاسی نیز در داخل ایران برجای گذاشت. برخلاف پیشبینی برخی تحلیلگران مبنی بر فروپاشی ساختار قدرت، این بحران سبب تقویت بیسابقه حس میهنپرستی شد.
زمانبندی آغاز این جنگ نیز بر انسجام و همبستگی ملی ایرانیان تأثیری مضاعف گذاشت. نبرد درست در میانه مذاکرات هستهای میان تهران و دولت ترامپ شعلهور شد؛ مذاکراتی که بسیاری در ایران، بهویژه پس از پیروزی مسعود پزشکیان، رئیسجمهوری با رویکردی اصلاحطلبانه به آن دل بسته بودند و امید داشتند کشور به سوی بهبود اقتصادی و کاهش تنشها حرکت کند. اما به جای صلح و توافق، ایران ناگهان با موجی از بمبارانها روبهرو شد، آنهم در شرایطی که مردم در انتظار مصالحه و آرامش بودند.
در چنین فضایی، لایههای مختلف جامعه ایران از هنرمندان و ورزشکاران گرفته تا مذهبیها، سکولارها و حتی جوانان نسل جدید، برای حمایت از یکدیگر به میدان آمدند. خانوادهها خانههای خود را به روی آسیبدیدگان گشودند. مرگ کودکان، کادر درمان و غیرنظامیان در حملات کور اسرائیل، این باور را در میان مردم تقویت کرد که هدف اصلی جنگ نه آزادسازی ایرانیان، بلکه تضعیف و حتی تجزیه کشورشان است.
ابهام راهبردی؛ چرا آمریکا و ایران به مدیریت بحران روی آوردند؟
این نبرد همچنین به افسانهای دیرپا در محافل سیاسی واشنگتن پایان داد؛ این انگاره که جمهوری اسلامی با یک ضربه خارجی دیگر از پا درخواهد آمد، بهروشنی بیاعتبار شد. نتانیاهو، با هدف حذف همیشگی تهدید ایران از معادلات استراتژیک منطقه وارد جنگ شد، اما در عمل نهتنها آسیبپذیری اسرائیل را عیان ساخت و حس وطنپرستی ایرانیان را تقویت کرد، بلکه نتوانست توان نظامی یا هستهای ایران را از میان بردارد.
تناقض این بحران آنجاست که جنگ، میتواند جایگاه ایران را در سطح منطقهای و صحنه دیپلماسی جهانی حتی تقویت کند. در حالی که دونالد ترامپ و استیو ویتکاف همچنان بر توقف کامل غنیسازی اورانیوم ایران پافشاری میکنند، تهران این حق را اساسی و غیرقابل معامله میداند. عباس عراقچی، وزیر خارجه ایران، با صراحت اعلام کرده کشورش هرگز از حق غنیسازی عقبنشینی نخواهد کرد. در همین حال، ترامپ از آمادگی آمریکا برای کاهش تحریمها و حتی صدور مجوز فروش نفت ایران به چین خبر داده؛ اقدامی که آن را نشانه «پیشرفتی بزرگ» در مسیر کاهش بحران منطقهای توصیف کرده است.
این سیگنالهای متناقض، به واقعیتی ژرفتر اشاره دارند: هم واشنگتن و هم تهران اکنون بیش از هر زمان دیگری تمرکز خود را نه بر حل بنیادین اختلافات هستهای، بلکه بر کنترل و مدیریت بحران گذاشتهاند. بر اساس گزارش شبکه سیانان، حتی در بحبوحه جنگ نیز مذاکرات محرمانهای میان دو کشور جریان داشته؛ گفتوگوهایی که در آن ایالات متحده پیشنهاد سرمایهگذاری تا سقف ۳۰ میلیارد دلار برای توسعه یک برنامه هستهای صرفاً غیرنظامی را به ایران ارائه داده و شرط اصلی آن را توقف غنیسازی اورانیوم تعیین کرده است. این بسته پیشنهادی همچنین شامل کاهش تحریمها و آزادسازی بخشی از داراییهای بلوکه شده ایران بوده است. اگرچه مقامات آمریکایی همچنان توقف کامل غنیسازی را خط قرمز میدانند، اما جهتگیری آشکار به سوی توافق تازه، نشان میدهد که مدیریت بحران عملاً به اولویت اصلی هر دو طرف تبدیل شده است.
در واقع، به نظر میرسد دو طرف نوعی «ابهام راهبردی» را پذیرفتهاند؛ به این معنا که واشنگتن دیگر بر برچیدن کامل زیرساختهای هستهای ایران پافشاری نمیکند و ترجیح داده است با ابزار دیپلماسی و بستههای تشویقی اقتصادی، مسیر کاهش تنش را دنبال کند. ایران نیز ترجیح میدهد ظرفیت کنونی خود را به شکل غیرشفاف حفظ کند و از تشدید دوباره تنش بپرهیزد. این رویکرد عملگرایانه و دوطرفه شاید در کوتاهمدت به مهار بحران کمک کند، اما مسئله اساسی هستهای همچنان حلنشده باقی میماند؛ موضوعی که ممکن است در آینده نزدیک، به تهدیدی بزرگتر و پیچیدهتر تبدیل شود.