یک عکس یک روایت: محاکمه مهدی بلیغ

در دل کاخ دادگستری تهران، جایی در امتداد خیابان خیام، روزی دادگاه عالی جنایی صحنه رویارویی قانون با یکی از مرموزترین چهرههای خلافکار دوران پهلوی شد؛ مهدی بلیغ، دزد خوشچهره و نابغهای که سالها پلیس، جامعه و حتی رسانهها را به بازی گرفته بود. تصویری از لحظهای تاریخی؛ دفاعیات مردی که نهفقط متهم، بلکه اسطورهای از هوش جنایی و بدلکاری اجتماعی بهشمار میرفت.
فرارو- مهدی احمدی، دادگاه عالی جنایی تهران در قلب کاخ دادگستری و در امتداد خیابان خاطرهانگیز خیام، صحنه یکی از پرماجراترین پروندههای تاریخ جنایی ایران بود؛ دادگاهی که روزی در سکوت سنگین خود، صدای دفاعیات یکی از مرموزترین چهرههای خلافکار عصر پهلوی را به یاد دارد.
به گزارش فرارو، عکس، روایتی بیکلام از لحظهای خاص است؛ لحظهای که مهدی بلیغ، دزد نابغه و افسانهای تهران در برابر قانون ایستاده است. مردی با چهرهای آراسته و کلامی فریبنده که سالها میان کوچهپسکوچههای پایتخت و در لایههای ظاهراً محترمانه جامعه، پلیس و مردم را به بازی گرفته بود. او نه فقط یک دزد که اسطورهای از هوش جنایی و بدلکاری اجتماعی بود؛ چهرهای که تا سالها در پچپچهای شبانه و خاطرات نسلهای قدیمیتر زنده ماند.
در این تصویر مهدی بلیغ با ظاهری آرام اما لحنی پرحرارت در حال دفاع از خود دیده میشود. او در کنار میز دفاع ایستاده، گویی میکوشد با سخنرانیاش وجدان جمع حاضر را متأثر کند. پشت سرش جمعیتی انبوه از تماشاگران، خبرنگاران، افسران پلیس و احتمالاً خانواده شاکیان با چهرههایی جدی، نگران یا کنجکاو به صحنه چشم دوختهاند. بسیاری از آنها انگار میخواهند باور کنند مردی با این قیافه معقول، همان دزد حرفهای است که سالها پلیس و مردم را بازی داده بود.
مردی میانسال با کت خاکستری در ردیف جلو، دستها را روی زانو گذاشته با نگاهی سنگین به متهم خیره شده در ذهنش شاید این میگذرد: «این همونه؟ همون که سالها از دست پلیس در رفت؟ کاش عدالت این بار واقعا اجرا بشه... خیلیها ازش آسیب دیدن».
جوانی با چهره متفکر در گوشه سمت چپ، کمی متمایل به جلو نشسته. او شاید دانشجوی حقوق است، با نگاهی تحلیلگر به صحنه مینگرد: «این یک صحنه زنده از برخورد قانون با جرم هوشمندانهست اما آیا قانون میتونه باهوشتر از مهدی بلیغ باشه؟».
مردی که دستمال به صورت گرفته، احتمالاً یکی از مالباختگان یا نزدیکان شاکیهاست. در ذهن او شاید چیزی شبیه به این میگذرد: «چقدر زخم خوردم از این ماجرا... حالا که روبهرویش نشستهام، فقط میخوام بفهمم چرا؟ چرا من؟».
افسر پلیسی در گوشه تصویر، با نگاهی بیتفاوت اما آماده، مراقب اوضاع است. ذهن او شاید مشغول مسائل امنیتیتر است: «فقط منتظرم دادگاه تموم شه و همهچی بیدردسر پیش بره. با اینهمه خبرنگار و جمعیت، یه جرقه کافیه...».
مردی مسن در انتهای جمعیت با سبیل پرپشت و نگاه آرام، دست به چانه. او شاید خاطراتی دور از دوران جوانیاش را مرور میکند: «چه روزگاریه... اونوقتها دزدها تو شب میزدن به انبار گندم، حالا با کتوشلوار میان دادگاه».
کوهی از پروندهها و مدارک روی میز قاضی، نماد پروندهای پرجزئیات، پررمز و راز و پیچیده است؛ درست مثل خود مهدی بلیغ که از خانههای اعیانی تا هتلهای لوکس، از جعل اسناد تا سرقت هنری، ردپایی پرماجرا از خود بهجا گذاشته بود.
این دادگاه، فقط محاکمه یک فرد نبود؛ نمایشی از برخورد قانون با یکی از زیرکترین چهرههای مجرم تاریخ معاصر ایران بود و البته پردهای دیگر از تضاد فریب و عدالت، هوش و انحراف.