چرخشهای ترامپ؛ تطبیق با واقعیت یا نشانه بیثباتی شخصیتی؟
ترامپ منتظر است که خداوند برای مستها، احمقها و آمریکا لطفی خاص قائل شود

تغییرات اخیر ترامپ در سیاست خارجی، چه در قبال روسیه، چین، ناتو یا خاورمیانه، با وعدههای قبلی او در تضاد است و حتی وفادارانش را سردرگم کرده است. این چرخشها یا ناشی از سلطه دوباره جریان سنتی سیاست خارجی، یا تطبیق با واقعیتها و بیش از همه ریشه در شخصیت خودمحور و بیثبات ترامپ دارد؛ رویکردی که سیاست خارجی آمریکا را به بیثباتترین و پرآشوبترین دوران خود رسانده است.
فرارو– استفان والت، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، این روزها، دولت ترامپ و حامیان سرسخت جنبش ماگا با لحظاتی عجیب و کمسابقه روبهرو شدهاند. منظور، تنها رسوایی جفری اپستین نیست که حتی برخی از وفاداران دوآتشه این جریان سیاسی را واداشته تا نسبت به رهبری پرحاشیه و پرفراز و نشیب خود تردیدهایی پیدا کنند؛ بلکه مقصود اصلی، تغییرات اخیر در سیاست خارجی ترامپ است که بهوضوح فاصله قابلتوجهی از مواضع گذشته او گرفته است.
انتقاد وفاداران و استقبال نومحافظهکاران؛ ترامپ در دو راهی سیاست خارجی
برخلاف وعدههای انتخاباتی سال ۲۰۲۴، که مدعی بود ظرف ۲۴ ساعت با ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه به توافق خواهد رسید و به جنگ اوکراین پایان خواهد داد یا کمکهای آمریکا به کییف را بهطور کامل قطع خواهد کرد، ترامپ اکنون وعده ارسال کمکهای نظامی بیشتر به اوکراین را داده و حتی ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین را به حمله مستقیم به مسکو تشویق کرده است؛ توصیهای که پس از رسانهای شدن، ناگزیر به عقبنشینی از آن شد. هرچند ترامپ هنوز تعهدی همتراز با دولت بایدن به حمایت از اوکراین نداده و تردیدهای جدی درباره دوام این سیاست تازه وجود دارد، اما این تغییر لحن آنقدر آشکار و محسوس بود که حتی وفادارانی چون مارجوری تیلور گرین، نماینده جنجالی کنگره و استیو بنن، استراتژیست پیشین کاخ سفید، به انتقاد شدید از او پرداختند.
همچنین، برخلاف توصیههایی مانند خروج از اروپا و تمرکز بر آسیا؛ راهبردی که چهرههایی چون البرج کولبی، معاون پیشین وزیر دفاع، مدتها مبلغ آن بودهاند، ترامپ اخیراً نشانههایی از علاقه مجدد به ناتو نشان داده است. در قبال خاورمیانه نیز، اگرچه همچنان رویکرد انزواگرایانه را بهطور کامل کنار نگذاشته و مانند برخی اسلاف خود، دست اسرائیل را کاملاً باز گذاشته است، اما ماه گذشته به درخواست تلآویو وارد جنگ با ایران شد و دستور بمباران مواضع این کشور با هدف نابودی برنامه هستهای تهران را صادر کرد؛ عملیاتی که نهایتاً ناکام ماند. این اقدام با استقبال نومحافظهکاران مخالف ترامپ همچون بیل کریستول روبهرو شد و در مقابل، موجب ناامیدی هواداران پیشین نظیر تاکر کارلسون گردید. در عرصه فناوری نیز، ترامپ بهتازگی مجوز ازسرگیری فروش تراشههای پیشرفته شرکت انویدیا به چین را صادر کرده؛ تصمیمی که نشانهای از عقبنشینی نسبی در سیاست محدودیت فناوری علیه پکن ارزیابی میشود.
البته این تحولات به معنای تغییر ماهیت دونالد ترامپ نیست: او همچنان بر سیاستهای اقتصادی غیرکارشناسی و جنگ تعرفهای خود اصرار دارد، همچنان به روابط آمریکا با متحدان کلیدی که برای کنترل چین نقش حیاتی دارند آسیب میزند و روند تضعیف جایگاه علمی آمریکا و دانشگاههای معتبر این کشور را ادامه میدهد. مجموعه اقداماتی که رهبران چین را خوشحال کرده است، زیرا در عصری که برتری علمی و فناورانه عامل اصلی قدرت جهانی به شمار میرود، دولت ترامپ عملاً به سوی خلع سلاح یکجانبه حرکت میکند.
از انتصاب وفاداران تا ناکامی در تغییر سیاست خارجی آمریکا
در عین حال، ترامپ همچنان انتقامگیری از دشمنان شخصی را در اولویت قرار داده، نشانههای روزافزون زوال شناختی از خود بروز میدهد و هدایت فاسدترین دولت تاریخ آمریکا را بر عهده گرفته است. با توجه به سن بالای او، انتظاری برای تغییر ماهیت رفتاری ترامپ وجود ندارد. با این همه، اقدامات اخیر او بهوضوح با وعدهها و انتظارات حامیانش فاصله یافته است. اما این تغییر مسیر را چگونه باید تبیین کرد؟ دستکم سه سناریو محتمل به نظر میرسد.
یکی از توضیحات روشن برای این تغییر رویکرد، بازگشت سلطه «محفل سیاست خارجی» یا همان جریان موسوم به «Blob» بر ترامپ است؛ جریانی که با وجود تلاشهای پیشین ترامپ برای رام کردن آن، بار دیگر ابتکار عمل را به دست گرفته است. همانطور که در کتاب اخیرم شرح دادهام، ساختار سنتی سیاست خارجی آمریکا در دوره نخست ریاستجمهوری ترامپ، اغلب مانعی جدی بر سر راه تحقق برنامههای او بود؛ چرا که ترامپ نه شناختی از سازوکار دولت داشت، نه راهبرد روشنی برای مقابله با آن ارائه میداد و نه حلقهای از افراد کاملاً وفادار و کارآمد برای اجرای دیدگاههایش در اختیار داشت. نتیجه آن شد که، بهجز در حوزه تجارت، در سایر عرصهها تغییری بنیادین در سیاست خارجی آمریکا در دوره نخست ترامپ رخ نداد. طبق معمول، ترامپ ناکامیهای خود را به گردن همان «دولت پنهان» انداخت و وعده داد که اگر بار دیگر به قدرت برسد، این بار همهچیز متفاوت خواهد بود.
در این دوره، ترامپ تلاش کرد با انتصاب چهرههایی مطیع و وفادار مانند پیت هگست در مقام وزیر دفاع یا افرادی با روحیه فرصتطلبی و نفوذپذیری چون مارکو روبیو بهعنوان وزیر خارجه و تولسی گابارد در جایگاه رئیس اطلاعات ملی، ساختار سیاست خارجی را به نفع خود تغییر دهد. اما جایگزینی مدیران فرمانبردار در رأس وزارتخانههای کلیدی، هرگز به نتایج مورد انتظار ترامپ منجر نشد. نخست آنکه، ترامپ ذاتاً مدیری ضعیف است و نمیتواند دستورالعملهایی روشن، منسجم و اجرایی به زیردستان خود ارائه دهد. دوم اینکه، همانگونه که بسیاری پیشبینی میکردند، پیت هگست مدیری فاقد صلاحیت و ناکارآمد از آب درآمد؛ بهطوری که یکی از دستیاران پیشینش میگوید دفتر او مملو از هرجومرج و بینظمی مطلق است. مارکو روبیو نیز با گرایشهای نومحافظهکارانه شدید، هرچند مخالفت علنی با ترامپ ندارد، اما او را بهسوی سیاستهایی پرخطر و پرریسک سوق میدهد.
علاوه بر این، کنار گذاشتن فرماندهان باسابقه و اخراج شمار زیادی از مقامات غیرنظامی، تنها به کمبود نیروی انسانی و افت محسوس کارآمدی در نهادهای کلیدی انجامیده و هرگز نتوانسته ذهنیت و رویکرد غالب بر ساختار سیاست خارجی را تغییر دهد. در نتیجه، بسیاری از سیاستگذاریها همچنان برخلاف غریزه و تمایل ترامپ پیش میرود. واقعیت آن است که برای مقابله با ساختار سنتی و ریشهدار سیاست خارجی، رئیسجمهور باید چهرههایی باهوش، باتجربه و دارای اعتبار کافی را در پستهای کلیدی منصوب کند و با اتکا به همفکری آنان، راهبردی منسجم و متفاوت با خطوط اصلی کنونی تدوین نماید؛ هدفی که ترامپ در هر دو دوره زمامداری خود، هرگز به آن دست نیافته است.
اما تفسیر دیگری که شاید خوشبینانهتر به نظر برسد آن است که ترامپ صرفاً در حال تطبیق با واقعیتهای موجود است. او به این جمعبندی رسیده که دوستی ظاهری با پوتین عملاً دستاوردی نداشته و رئیسجمهور روسیه به صرف تمایل ترامپ جنگ را متوقف نخواهد کرد. گرچه ترامپ، برخلاف بایدن، پوتین را به چشم «شیطان مطلق» که باید به هر قیمتی شکست بخورد نمینگرد، اما اکنون دریافته تا زمانی که پوتین به پیروزی امیدوار باشد، حاضر به مذاکره جدی نخواهد شد؛ واقعیتی که ترامپ را به مواضعی نزدیکتر به رویکرد بایدن سوق داده است. بازگرداندن کمکهای نظامی آمریکا به اوکراین نیز تلاشی برای افزایش فشار بر پوتین جهت حرکت به سمت توافق تلقی میشود، هرچند بعید است این میزان کمک برای تحقق چنین هدفی کافی باشد. از این منظر، تغییر مواضع ترامپ بیش از آنکه ناشی از سلطه مجدد ساختار سنتی بر سیاست خارجی باشد، نشانه یادگیری تدریجی و تطبیق با واقعیات میدان است.
خودشیفتگی در کاخ سفید؛ چرا ترامپ به توصیهها گوش نمیدهد؟
در قبال خاورمیانه نیز میتوان روایتی مشابه ارائه کرد. درست مانند بایدن، ترامپ نیز هیچگاه تمایلی به اعمال فشار واقعی بر اسرائیل نشان نداد؛ رویکردی که تداوم نسلکشی علیه غزه را با حمایت فعال آمریکا ممکن ساخت. از سوی دیگر، ایران هرگز حاضر نشد به خواسته ترامپ و مارکو روبیو برای توقف کامل برنامه غنیسازی هستهای خود تن دهد. در شرایطی که دیپلماسی عملاً به بنبست رسیده بود، بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل موفق شد ترامپ را متقاعد کند که حملات هوایی میتواند برنامه هستهای ایران را برای همیشه نابود و برتری منطقهای اسرائیل را تثبیت کند.
با این حال، این جنگ هرگز به اهداف اعلامی خود دست نیافت و اسرائیل همچنان برای تثبیت هژمونی واقعی در منطقه بسیار کوچکتر از آن است که بتواند چنین نقشی ایفا کند. اما اگر نگاه خوشبینانه را بپذیریم، ترامپ صرفاً در حال تطبیق عملگرایانه سیاست آمریکا با واقعیتهای جدید منطقه بود و در برابر فشارها برای تشدید عملیات نظامی یا افزایش حضور زمینی مقاومت کرد. در مورد چین نیز، به نظر میرسد ترامپ و مشاورانش به این جمعبندی رسیدهاند که جنگ اقتصادی تمامعیار با پکن، بیشتر به اقتصاد آمریکا آسیب میزند و نمیتواند پیشرفت فناورانه چین را متوقف کند. اگر چنین باشد، رفع ممنوعیت صادرات تراشههای انویدیا و حرکت به سوی یک توافق تجاری موقت، تصمیمی منطقی جلوه میکند.
مایلم چنین روایتی را بپذیرم و باور کنم ترامپ واقعاً در تلاش است تا خود را با شرایط متغیر سازگار کند؛ اما پذیرش این تفسیر مستلزم سطحی از انسجام و چشمانداز راهبردی است که بهسختی میتوان نشانهای از آن در کارنامه دولت او یافت. حمایت بیقید و شرط از اسرائیل برای ادامه کشتار در غزه و آزادی کامل تلآویو برای بمباران حوثیها، لبنان و سوریه، نه امنیت آمریکا را تضمین میکند و نه حتی امنیت اسرائیل را. حمله نظامی به ایران نیز، بهجای منصرف کردن تهران از برنامه هستهای، انگیزه آن را برای حرکت سریعتر بهسوی ساخت بمب تقویت خواهد کرد.
ارسال سامانههای پاتریوت یا سایر تسلیحات به اوکراین نه معادلات میدانی را دگرگون میکند و نه محاسبات پوتین را تغییر میدهد؛ علاوه بر اینکه دولت ترامپ نه راهحل سیاسی قابل قبولی ارائه داده و نه جرأت آن را داشته که شکست را بپذیرد و عقبنشینی کند (ترامپ در ابتدای امسال این گزینه را مطرح کرد اما در نهایت عقب نشست). واقعیت این است که اگرچه کاخ سفید ترامپ بنا به ضرورت، سیاستهایش را بر اساس تحولات تعدیل کرده ؛ اما برای یافتن یک راهبرد منسجم در این واکنشها باید نگاه را با ارفاق و خوشبینی بسیار همراه ساخت.
این ما را به گزینه سوم میرساند: اینکه تغییرات اخیر در سیاست خارجی ترامپ عمدتاً ریشه در ویژگیهای شخصیتی و خودشیفتگی رئیسجمهور دارد. ارسال تسلیحات بیشتر به اوکراین، نه ناشی از تعهد تازه به استقلال این کشور، بلکه صرفاً واکنشی است به اینکه پوتین او را فردی ضعیف جلوه داده بود. چرخش ترامپ به سوی ناتو نیز بیش از هر چیز نتیجه تمجیدها و چاپلوسیهای مارک روته، دبیرکل جدید این پیمان بود. ورود ترامپ به جنگ بیهدف در خاورمیانه هم فقط برای آن بود که با «انفجار و بمباران» نشان دهد کنترل کامل اوضاع را در دست دارد ؛ بدون این که به عواقب و پیامدهای واقعی این اقدامات توجهی داشته باشد.
بیثباتی در کاخ سفید؛ رهبری مبتنی بر وفاداری یا شایستگی؟
رفتار متناقض ترامپ در حوزه تعرفهها نیز کاملاً با این تفسیر همخوانی دارد. علاقه او به تعرفهها، صرفاً به این دلیل است که همواره توجه رسانهها و افکار عمومی را معطوف به خودش نگه میدارد. تعرفهها را بالا میبرد، پایین میآورد، تعلیق میکند و دوباره برقرار میسازد و هر بار موجی از هیجان رسانهای به راه میافتد و نامش در صدر اخبار قرار میگیرد. برای برخی ناظران، مانند جنان گنش از فایننشال تایمز، فقدان یک جهانبینی منسجم و مشغولیت دائمی ترامپ به نمایش چهرهاش، حتی بر افراطگرایی ایدئولوژیک غالب در جریان ماگا ارجح است؛ چرا که این بیاعتقادی به اصول ریشهدار و سیاستهای ثابت (جز وسواسش بر تعرفه و کسری تجاری) به او امکان میدهد هر لحظه چرخش کند و مسیر خود را عوض کند.
با این حال، نسبت به این خوشبینی تردید جدی دارم. ترامپ هیچگاه قادر نبوده است میان منافع ملی و منافع شخصی خود تمایز قائل شود، در شناسایی افراد شایسته ضعف دارد و بیش از حد در برابر تملق و چاپلوسی آسیبپذیر است. پیامد این ویژگیها، سیاست خارجیای است که در دوره او بیش از هر زمان دیگری آشفته، بیثبات و ضدتولید شده است.
شاید در دورانی که آمریکا تنها ابرقدرت جهان بود، میتوانست با چنین شیوهای بدون پرداخت هزینه جدی پیش برود (گرچه حتی در همان دوره هم برای خطاهایش بهای سنگینی پرداخت)، اما امروز شرایط جهانی به مراتب سختگیرانهتر و بیرحمتر شده است. اکنون که آمریکا با جدیترین رقیب همتراز تاریخ خود روبهروست، رهبری مبتنی بر تصمیمات لحظهای و انتصابات مبتنی بر وفاداری به جای شایستگی، نسخهای تضمینشده برای شکست خواهد بود.
آمریکاییها فقط میتوانند به درستی آن جمله منسوب به بیسمارک، صدراعظم آلمان، دل خوش کنند که گفته بود: «خداوند برای مستها، احمقها و ایالات متحده لطفی خاص قائل است.» بیتردید امروز آمریکا بیش از هر زمان دیگری به چنین معجزهای نیازمند است.