ترامپ استاد تبدیل فرصتها به فاجعه
ترامپ و فرصتهایی که پشت سر هم میسوزند

نویسنده با نقد عملکرد دونالد ترامپ، او را شخصیتی توصیف میکند که با وجود مهارتهای سیاسی و توانایی در قبضه قدرت، به دلیل ناآگاهی، خودمحوری و تصمیمات شتابزده، فرصتهای تاریخی برای اصلاحات اساسی و تقویت جایگاه آمریکا را از دست داد. سیاستهای داخلی و خارجی ترامپ باعث افزایش شکاف اجتماعی، تضعیف زیرساختها، عقبماندگی علمی و دیپلماتیک، و افول موقعیت جهانی آمریکا شد؛ فرصتی که میتوانست نقطه عطفی برای آمریکا باشد، به هدر رفت.
فرارو- استفان والت استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، خواهناخواه، دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، طی نزدیک به یک دهه گذشته به مهمترین چهره صحنه سیاسی آمریکا تبدیل شده است. تا امروز، زمان کافی برای قضاوت درباره او در اختیار داشتهایم و اکنون دو نکته درباره ترامپ کاملاً روشن است. نخست، جاذبه سیاسی او از همان ابتدا دستکم گرفته شد و ترامپ بهتدریج به یکی از موثرترین سیاستمداران آمریکا تبدیل شد.
تناقض بزرگ؛ شکست در سیاستگذاری و موفقیت در قدرتطلبی
علیرغم دروغگوییهای مکرر، خلف وعدهها، محکومیتهای کیفری، جرایم جنسی و تمایل آشکار به زیر پا گذاشتن هر قاعدهای که مانع تحقق خواستههایش باشد، ترامپ توانسته است حزب جمهوریخواه را بهکلی مطابق میل خود دگرگون کند و با وجود عملکرد ضعیف در نخستین دوره ریاستجمهوری، در سال ۲۰۲۴ بار دیگر به پیروزی برسد. او اکنون رادیکالترین پروژه تحول در تاریخ سیاست آمریکا را آغاز کرده است؛ تلاشی برای قبضه کامل قدرت به شیوهای اقتدارگرایانه که این بار به شکلی جدی کلید خورده و چهبسا به موفقیت برسد.
دومین نکتهای که درباره ترامپ آشکار شده، ضعف جدی او در عرصه سیاستگذاری است. ترکیبی از ناآگاهی، تصمیمگیریهای شتابزده و ترجیح دادن وفاداری به جای شایستگی، بارها موجب شده ترامپ به انتخابهایی ناپخته و گاه ابلهانه دست بزند. او در تمرکز قدرت، انباشت ثروت شخصی و وادار کردن افراد آسیبپذیر به اطاعت، بسیار موفقتر از آن بوده که بتواند طرحها و ابتکارات سازندهای را برای منفعت کل ایالات متحده طراحی و اجرا کند.
این ترکیبِ کمنظیر از مهارت سیاسی و ناتوانی در سیاستگذاری، به یک تراژدی واقعی برای ایالات متحده تبدیل شده است؛ زیرا ترامپ میتوانست با بهرهگیری از کاریزما و موقعیت ممتاز خود یعنی کنترل هر دو مجلس کنگره توسط جمهوریخواهان و همراهی یا تمکین دیوان عالی کشور بر موانع و بنبستهایی غلبه کند که رؤسایجمهور اخیر را در حل مشکلات اساسی کشور ناکام گذاشته است.
اگر ترامپ این فرصت طلایی را صرف سیاستهایی متفاوت و سازنده میکرد، بیتردید میتوانست سهم بزرگی در تحقق شعار «عظمت دوباره آمریکا» داشته باشد و حتی تا اندازهای ادعای همیشگی خود مبنی بر بزرگترین رئیسجمهور تاریخ آمریکا بودن را به واقعیت نزدیک کند. اما، به تعبیر دعای کلیسای انگلیکان، ترامپ «آنچه را که باید انجام میداد، رها کرد و آنچه را که نباید انجام میداد، انجام داد و هیچ سلامتی در او نیست.» ایالات متحده ناچار است بهای گزافی برای این کاستیها و فرصتهای از دست رفته بپردازد.
زیرساختهای فرسوده در برابر بودجه نظامی افسارگسیخته؛ اولویتهای وارونه دولت ترامپ
در گام نخست، ترامپ میتوانست دامنه حضور نظامی بیش از حد گسترده آمریکا در سراسر جهان را کاهش دهد، متحدان ایالات متحده را وادار کند سهم بیشتری از بار مسئولیت دفاعی خود را بر دوش بگیرند و بودجه فزاینده و متورم پنتاگون را مهار کند؛ اقدامی که میتوانست منابع مالی لازم برای پاسخگویی به نیازهای فوری داخلی و مهار رشد بدهی ملی را فراهم سازد.
هرچند ترامپ موفق شد برخی از متحدان آمریکا را به انجام وظایف دفاعی بیشتر ترغیب کند (که البته سیاستهای روسیه در اوکراین نیز در این زمینه بیتأثیر نبود)، اما در عمل، دامنه حضور نظامی آمریکا در جهان کاهش نیافته و بودجه دفاعی همچنان سیر صعودی داشته است. همزمان، لایحه بودجهای که بهتازگی در کنگره به تصویب رسیده، تریلیونها دلار به حجم بدهی ملی خواهد افزود، ثروت یک درصد بالای جامعه را افزایش خواهد داد، طیف وسیعی از خدمات عمومی را کاهش میدهد و بهبود محسوسی در وضعیت معیشتی اکثریت آمریکاییها ایجاد نخواهد کرد؛ علاوه بر آن، این لایحه زمینههای شکلگیری یک دولت پلیسی نوظهور را نیز در خود نهفته دارد.
چه فرصت بزرگی از دست رفت! اگر به کشورهای پیشرفته صنعتی حتی چین سری بزنید، با فرودگاههایی مدرن و درخشان، سیستمهای حملونقل عمومی ایمن، کارآمد و مقرونبهصرفه، جادههایی عاری از چاله و خرابی، قطارهای شهری فوقسریع و بنادر و زیرساختهای حیاتی روزآمد روبهرو خواهید شد. بسیاری از این کشورها از نظام سلامت مطلوبتری برخوردارند و سطح امید به زندگی در آنها بالاتر است. آمریکا زمانی با کیفیت زیرساختهای خود، جهانیان را به شگفتی واداشته بود؛ اما امروز دیگر نمیتواند با متحدان و حتی رقبای خود در این عرصه رقابت کند.
در مقابل، تریلیونها دلار سرمایه ملی در جنگهای بیهوده و مداخلات طولانیمدت خارجی به هدر رفته است. بدتر از آن، جامعه آمریکا بهشدت دچار شکاف و قطبیشدگی است و ساختار سیاسی کشور مملو از موانع و نقاط وتویی است که آغاز و اجرای برنامههای بلندمدت و ضروری را تقریباً ناممکن ساخته است. ترامپ میتوانست با تکیه بر اختیارات اجرایی که خود بارها بر آن تأکید داشته و ظاهراً دیوان عالی کشور نیز به تقویت آن تمایل نشان میدهد برخی از این بنبستها را رفع کند و نوعی پروژه «ملتسازی» داخلی را آغاز نماید، اما در عمل، دانشگاهها را زیر فشار گذاشت، بودجه شبکههای عمومی ان.پی.آر و پی.بی.اس را قطع کرد و کمکهزینه درمانی مدیکید را کاهش داد و هر دستاوردی را که رؤسایجمهور پیشین چه بایدن و چه اوباما ایجاد کرده بودند، برچید.
به جای کاهش حمایتهای فدرال از علم و حمله به آموزش عالی آن هم بر مبنای ادعایی مضحک مبنی بر اینکه دانشگاههای آمریکا سرشار از یهودستیزی هستند ترامپ میتوانست از ظرفیت دولت فدرال برای حفظ موقعیت مسلط آمریکا در عرصه پژوهشهای علمی بهره ببرد؛ همان مسیری که دوایت آیزنهاور پس از پرتاب اسپوتنیک توسط شوروی در پیش گرفت و نسلهای بعدی آمریکاییها بهطور گستردهای از دستاوردهای علمی ناشی از آن حمایت دولتی برخوردار شدند.
ایالات متحده همواره از قدرت بینظیر خود در جذب و حفظ برجستهترین نخبگان علمی جهان بهره برده است؛ اما امروز، ترامپ این مزیت را وارونه ساخته است. چین نهتنها در حوزه تحقیق و توسعه از آمریکا پیشی گرفته، بلکه پژوهشگران چینی تعداد بیشتری اختراع ثبت میکنند، مقالات علمی بیشتری منتشر میسازند و حتی در برخی فناوریهای کلیدی آینده مانند خودروهای برقی و انرژیهای پاک به جایگاه مسلطی دست یافتهاند. واکنش ترامپ به این روند چیست؟ اتخاذ سیاستهایی که عملاً به معنای خلع سلاح یکجانبه علمی ایالات متحده است.
باجگیری به جای دیپلماسی؛ چرا متحدان آمریکا از ترامپ متنفرند؟
اگر رئیسجمهوری واقعاً قدرتمند میخواست از قدرت بیسابقه خود در جهت منافع عمومی استفاده کند، هرگز نهادهای حیاتی سلامت جامعه آمریکا را به افرادی چون رابرت اف. کندی جونیور، با سوابق بحثبرانگیز، واگذار نمیکرد و روندهای دیرهنگام و همچنان ناکافی برای مقابله با بحران اقلیمی را معکوس نمیساخت. اگر ترامپ واقعاً قصد ثبت دستاوردی ماندگار داشت، میتوانست یکی از معدود موفقیتهای دوره نخست خود یعنی ابتکار «وارپ اسپید» که زمینهساز تولید سریع واکسنهای کووید-۱۹ شد را تقویت می کرد و شتاببخشی به گذار سبز را که دولت بایدن آغاز کرده بود، در دستور کار قرار می داد.
هیچ تردیدی نیست: تغییرات اقلیمی یک واقعیت است و وضعیت هر روز بحرانیتر خواهد شد، زیرا قوانین فیزیک جو زمین نه تحتتأثیر شبکه فاکس نیوز قرار میگیرند و نه به تبلیغات در شبکههای اجتماعی توجهی دارند. تصمیم ترامپ به خروج از توافق پاریس و تشویق به افزایش وابستگی به سوختهای فسیلی، بحران اقلیمی را تشدید خواهد کرد و کشور را نسبت به پیامدهای آن آسیبپذیرتر میسازد.
و اما درباره «عظمت آمریکا»، اگر ترامپ واقعاً خردمندانه میاندیشید، باید بهجای تضعیف، مشارکتهای راهبردی ایالات متحده را اصلاح و تقویت میکرد، نه اینکه با متحدانش همچون رعایایی برای سوءاستفاده و باجخواهی برخورد کند. سیاست تعرفهای دمدمیمزاج و اجباری او که یکی از مقامات اتحادیه اروپا آن را «باجگیری» خوانده است نه تنها باعث افزایش قیمتها برای مصرفکنندگان آمریکایی خواهد شد، بلکه رشد اقتصادی را هم در داخل و هم در خارج از آمریکا تضعیف میکند.
علاوه بر این، چنین رویکردی، تحقق مطالبه ترامپ برای افزایش هزینههای دفاعی متحدان را دشوارتر میسازد. ایجاد تنش و اختلاف با کشورهای دوست و همپیمان آمریکا مانند دانمارک، کانادا، کرهجنوبی و ژاپن، از نابخردانهترین تصمیمهایی است که یک رئیسجمهور میتواند اتخاذ کند؛ این کشورها شاید ناگزیر به پذیرش برخی خواستههای ترامپ شوند، اما نگاه و اعتمادشان به آمریکا دیگر مانند گذشته نخواهد بود و تمایل آنها برای پیروی از واشنگتن یا انطباق با خواستههای آتی آمریکا، بهشدت کاهش مییابد.
جای خالی آمریکا، فرصت طلایی چین؛ چگونه ترامپ هژمونی جهانی را واگذار کرد؟
اگر ترامپ واقعاً میخواست برتری خود را در سیاست خارجی نسبت به رؤسایجمهور پیشین به نمایش بگذارد، میتوانست از اهرمهای گسترده نفوذ آمریکا برای پایان دادن به نسلکشی در غزه بهره بگیرد، رویکردی واقعبینانهتر در قبال توافق هستهای جدید با ایران اتخاذ کند و با تلفیقی از مشوقها و فشارها، روند صلح در اوکراین را پیش ببرد. اما او این مسئولیتهای خطیر را به استیو ویتکاف، دیپلماتی بیتجربه واگذار کرد؛ نتیجه آن، تشدید کشتار در خاورمیانه، آسیب جدیتر به اعتبار آمریکا (اگر چیزی از آن باقی مانده باشد) و پیشروی هرچه بیشتر روسیه بود.
در همین حال، ترامپ و مارکو روبیو، دستگاه دیپلماسی آمریکا را تضعیف کرده و نقش سنتی و مسلط ایالات متحده در بسیاری از نهادهای بینالمللی را واگذار کردهاند. همانطور که نیویورک تایمز هفته گذشته گزارش داد، چین بهسرعت در حال پر کردن جای خالی آمریکا است؛ حضور خود را در نهادهای بینالمللی گسترش داده و موفق به انعقاد توافقات متعدد شده است. شاید این تحولات در نگاه نخست فنی و کماهمیت به نظر برسد، اما واقعیت آن است که قواعد و استانداردهای حیاتی تعاملات جهانی، دقیقاً در همین نهادها شکل میگیرد.
مقامات چینی با کسب تخصص و گسترش ارتباطات شخصی، به تدریج نفوذ خود را در عرصه بینالمللی افزایش میدهند؛ در حالی که آمریکا هر روز غایبتر و کمرنگتر میشود. اسکات بسن، وزیر خزانهداری ایالات متحده، حتی حاضر نشد در نشست اخیر گروه ۲۰ شرکت کند؛ دلیلش هم این بود که این اجلاس در آفریقای جنوبی برگزار میشد. چین اکنون بیش از آمریکا دیپلمات و نمایندگی خارجی دارد، زیرا رهبران پکن به اهمیت دیپلماسی، تعاملات چهرهبهچهره و نقش کلیدی قدرت نرم کاملاً واقفاند. اما ترامپ چنین درکی ندارد. شوک واقعی زمانی رخ خواهد داد که مقامات و مدیران آمریکایی دریابند ناگزیرند در جهانی فعالیت کنند که قواعد آن دیگر «ساخت آمریکا» نیست و دقیقاً ترامپ کشور را به همین سو سوق داده است.
در نهایت، ترامپ میتوانست با استفاده از نفوذ بیسابقه خود بر حزب جمهوریخواه و کنترل هر سه قوه کشور، جامعه آمریکا را متحد کند، نه اینکه شکافهای اجتماعی و سیاسی را عمیقتر سازد. او میتوانست با تدبیر و هوشمندی، بر اصل شایستهسالاری مطلق تأکید ورزد، نه اینکه زنان و اقلیتهای شایسته را از پستهای کلیدی کنار بگذارد و عملاً سیاست «تبعیض مثبت برای مردان سفیدپوست نالایق» را دنبال کند. نمونه بارز این رویکرد، انتصاب پیت هگست به وزارت دفاع یا حتی انتصاب دارن بیتی است؛ همان نظریهپرداز توطئه که به علت ارتباط با گروههای نژادپرست سفیدپوست از دولت اول ترامپ اخراج شد، اما اکنون به ریاست «مؤسسه صلح آمریکا» منصوب شده است. ترامپ میتوانست بهجای اجرای اخراجهای جنجالی و مشکوک به لحاظ حقوقی، اصلاحات منطقی مهاجرتی را پیش ببرد و ایالات متحده را برای نخبگان خارجی، همچنان مقصدی جذاب نگاه دارد.
فرصت سوخته: چگونه ترامپ آینده آمریکا را به آتش کشید؟
در مجموع، ترامپ فرصتی طلایی برای آغاز اصلاحات عمیق و حیاتی در اختیار داشت؛ اصلاحاتی که میتوانست شکافهای سیاسی تضعیفکننده ایالات متحده را کاهش دهد و جایگاه جهانی این کشور را تقویت کند. اگر او کاریزما و مهارت سیاسی کمنظیر خود را در خدمت سیاستهایی سنجیده و مبتنی بر منافع عمومی قرار میداد، حتی سرسختترین منتقدانش نیز شاید آرام میگرفتند. اما ترامپ راهی کاملاً متفاوت را انتخاب کرد حتی با وجود سقوط شتابان محبوبیتش، هیچ نشانهای از توقف یا تغییر این مسیر مشاهده نمیشود.
میدانم شاید در ذهن شما این سؤال مطرح شود که اگر ترامپ دست به چنین اقداماتی میزد، عملاً شبیه یک دموکرات میانهرو رفتار میکرد و پایگاه حامیان ماگا او واکنش منفی شدیدی نشان میداد. اما من این نگاه را قبول ندارم. صرفنظر از رسوایی جفری اپستین، تجربه نشان داده که پایگاه ترامپ تقریباً هر آنچه را که او بگوید میپذیرد؛ حتی زمانی که سخنانش آشکارا با مواضع قبلیاش در تضاد باشد.
من مطمئنم که ترامپ میتوانست طرفداران خود را برای حمایت از چنین سیاستهایی قانع کند، بهویژه آنکه بسیاری از این ابتکارات مستقیماً به سود همان پایگاه انتخاباتی تمام میشد. مستقلها و میانهروها نیز چنین رویکردهایی را میپذیرفتند و به این ترتیب، ائتلاف شکنندهای که پیروزی نهچندان قاطع ترامپ را در انتخابات ۲۰۲۴ رقم زد، تقویت میشد. شاید صنعت سوختهای فسیلی مخالفت میکرد، اما دیگر بخشهای اقتصادی را میشد با اصلاح مقررات و حتی اندکی کاهش مالیاتها همراه کرد.
اما سناریوی فرضی من یک نقص بنیادین دارد: بر شخصیتی بنا شده که اساساً با دونالد ترامپ واقعی متفاوت است. به جای یک فرد خودشیفته، انتقامجو، که خود را نابغه میپندارد، تنها به منافع شخصی میاندیشد و به قواعد و هنجارها بیاعتناست، این سناریو مستلزم رئیسجمهوری است که واقعاً دغدغه حفظ دموکراسی، بهبود زندگی همه آمریکاییها و ارتقای جایگاه ممتاز ایالات متحده در سیاست جهانی را داشته باشد.
متأسفانه، ترامپ چنین فردی نیست و همین حقیقت موجب شده فرصتهای طلایی پیش رو یا از دست بروند یا به نتایجی بهمراتب بدتر ختم شوند. ما میتوانستیم به دستاوردهای بزرگی برسیم، اما نه با این رئیسجمهور. شاید بتوان نام آن را «تراژدی شخصی ترامپ» گذاشت؛ اما واقعیت تلخ این است که تراژدی حقیقی، گریبان همه ما را گرفته است.