مصطفی معین: سرمایه اجتماعی را بازسازی کنید؛ آینده را با ایدئولوژی نمیتوان مدیریت کرد

«تجاوز و حمله نظامی اخیر را میتوان به یک فرصت بزرگ و نقطه عطف تاریخی تبدیل کرد و آن از راه مدیریت درست این بحران با انجام یک تحول ساختاری عمیق، بازسازی اعتماد و سرمایه اجتماعی کشور در جهت بازگشت مردم و نخبگان علمی به متن اداره کشور است.»
مصطفی معین گفت: جنگ اخیر نشان داد که هزینه مداخلههای فرامرزی بالا رفته و درگیریهای منطقهای دیگر در مرزها نمیماند. اصل قرار دادن منافع و امنیت ملّی با حفظ و تقویت اتحاد ملّی با حاکم شدن ملّت بر سرنوشت خود و گفتگو و رفع تنش با همسایگان میتواند در بازاندیشی سیاست خارجی مورد نظر واقع شود.
به گزارش شققنا، مصطفی معین استاد دانشگاه و فعال مدنی در خصوص تجاوز اخیر اسراییل و آمریکا به ایران، گفت: اگر بخواهم فقط یک توصیه کلان، بنیادین و راهبردی به سیاستگذاران ایران در این مقطع حساس پس از حمله نظامی، بحرانهای انباشته داخلی، و تحولات ژئوپلیتیکیارائه دهم، آن توصیه این است که سرمایه اجتماعی را بازسازی کنید؛ زیرا آینده را با سلاح، سرکوب یا ایدئولوژی نمیتوان مدیریت کرد، بلکه فقط با اعتماد عمومی، حضور و مشارکت مردم و اتحاد ملّی! بازسازی سرمایه اجتماعی با شعار و تبلیغ و سخنرانی، آن هم توسط صدا و سیما یا نظرسنجیهای فرمایشی ممکن نیست، فقط با باز کردن فضای نقد، اعتراض قانونی، رسانههای مستقل، حضور جامعه مدنی، و شنیدن صدای واقعی مردم امکانپذیر است. به دوگانهسازی مردم/دشمن باید پایان داد، انتقاد را پذیرفت، اشتباهات را صادقانه قبول و جبران کرد، و با حلّ مسائل جوانان و تامین مادّی و منزلت نخبگان علمی، امید و امکان خدمتگزاری را به آنها بازگرداند.
متن گفت و گو با مصطفی معین را میخوانید:
در زمان حمله اسراییل به ایران شاهد این بودیم که این حملات توسط اقشار مختلف جامعه خصوصا جوانان ونخبگان محکوم شد. آیا واکنش افکار عمومی، بهویژه نسل جوان در خصوص حمله اسراییل به ایران، نشانهای از بازگشت روحیه ملی، مشارکت عمومی و احساس تعلق به سرنوشت کشور بود؟
واکنش افکار عمومی به تجاوز و جنگ تحمیل شده به ایران خود را در ایستادگی و متانت مردم در عین حفظ آرامش و امنیت کشور نشان داد. این کنش افتخارآمیز، چیزی نبود که یا اتفاقی و دفعتی بوده و یا ظرف همین چند دههی اخیر شکل گرفته باشد! وطنپرستی و دفاع ملّی در برابر دشمنان این آب و خاک، حاصلِ هزاران سال فرهنگ و تمدن پویا و انباشت تجارب تاریخی، اسطورهها و سرودههای حماسی فردوسی، و شعر و ادب و عرفان سعدی و حافظ و مولوی است.
مهمترین واکنش جامعهی جوان ایرانی یا نسل z (متولدین دهههای ۷۰ و ۸۰) که از دوران کودکی و نوجوانی با اینترنت و شبکههای اجتماعی مانوس بودهاند، و «بومی یا شهروند دیجیتال» شدهاند، در فضای مجازی بازتاب جدّی یافت. این نسل، با خبررسانی، روایتسازی و موضعگیری در فضای مجازی، نقش مهمّی در شکلدهی به افکار عمومی، داشتند. آنها تماشاچی و منفعل نبودند و مسئولیتپذیری خود را در قبال سرنوشت ملّی نشان دادند.
بلوغ سیاسی جوانان در این برههی بحرانی، در تمایز بین «میهن» و «نظام» بود که نقطهی عطفی است از نظر نقش آفرینی آنها در تعیین سرنوشت آینده ایران. جوانان هم بر تمامیت ارضی کشور تاکید نمودند، و هم با شعارهایی برای «زندگی» و «نه به جنگ»، «نه به دروغ»، و «آزادی برای همهی مردم منطقه» نوعی دیپلماسی مردمی را ارائه دادند.
از جمله موانع و چالشهائی که در این فرآیند وجود دارد، یکی، بیاعتمادی عمیق به ساختار رسمیِ سیاست به علت سوابق بازداشت و سرکوب جنبشهای اعتراضی گذشته است. دیگری، فقدان ساختار برای نهادمندسازی و تداوم مشارکت اجتماعی جوانان، مانند احزاب و نهادهای مدنی و رسانههای مستقل و فضای گفتگوی آزاد، و دوگانگی فشار امنیتی و اشتیاق به تغییر که هزینههای سنگینی را به همراه داشته است. آنها کشور را متعلق به خود میدانند، هوشیارند و چندبعدی فکر میکنند، و اگر فضا برایشان باز شود آمادهی ایفای نقش هستند.
در شرایط فعلی و پایان یافتن جنگ، نگرانی اصلی چگونگی حفظ این انسجام است. چگونه میتوان این روحیه را حفظ و نهادینه کرد؟ و بهویژه، نخبگان و دانشگاهیان را بهصورت ساختاری وارد فرآیندهای تصمیمسازی راهبردی نمود؟
نهادینهسازی یعنی تبدیل کنشگریهای لحظهای، هیجانی و واکنشی به فرآیندی پایدار، ساختارمند و تاثیرگذار که در آن جوانان و نخبگان دیده شوند، صدایشان شنیده شود، و امکان ایفای نقش موثر در سیاست و آینده کشور را داشته باشند. برای رسیدن به این هدف، هم حاکمیت و هم جامعه مدنی و هم خود جوانان و جامعه علمی باید تلاش و همکاری کنند.
۱- مسئولیتهای حاکمیت در این زمینه، پیگیری سیاستها و برنامههایی است که در ادامه به آن اشاره میکنم:
– پرهیز از انحصار و ایجاد و تقویت نهادهای جوانمحور مستقل و نه فرمایشی مانند شوراهای جوانان محلی و ملّی با اختیارات واقعی و نه نمایشی، مشارکت دادن آنها در تدوین برنامههای توسعه و بودجهریزی محلی، و نیز تقویت و توسعه انجمنهای علمی و تخصصی
– همچنین، تسهیل تشکیل احزاب و رسانههای مستقل بدون مزاحمت و فشار و فیلترینگ که نهتنها امنیتزا، بلکه انگیزهبخش خواهد بود.
– اصلاح نظام انتخابات از جمله نظارت استصوابی تا جوانان و نخبگان بتوانند در فرایندهای انتخاباتی حضور یابند و مشارکت سیاسی واقعی داشته باشند.
۲- در سطح جامعه مدنی و فضای غیررسمی، اقداماتی زیر باید انجام شود:
– حمایت از NGOها، انجمنهای دانشجویی، صنفی و فرهنگی، بمنظور بحث و گفتگو و مشارکت در تصمیمسازیهای سیاسی و اجتماعی،
– آموزش تفکر انتقادی و مهارتهای مدنی، ارتقاء سواد سیاسی، دیالوگ، مسئولیتپذیری، مناظره منصفانه، و حقوق شهروندی که از دبیرستان و دانشگاه در فضائی باز و همراه گفتگو تمرین کنند و نسلی تربیت شود که خرد، تخصص و مسئولیتپذیری را با هم دارد.
– تقویت رسانههای دیجیتال مستقل و شبکههای اجتماعی بدون ایجاد محدودیت و فشار سیاسی و امنیتی،
۳- در سطح فردی و بیننسلی، برنامهریزی برای:
– ساختن هویت سیاسی خارج از دوقطبیها و افراطیگریها، بگونهای که یک جوان یا یک نخبه بتوانند هم وفادار به هویت و منافع ملّی و هم منتقد قانونی عملکرد حکومت باشند. این هدف میتواند با گسترش گفتمان میانهروی، پایبندی به منافع ملّی، و مشارکتمحوری تحقق پیدا کند.
– ترمیم شکاف بین نسل جوان و نسلهای قبلی، با روایت صادقانه و انتقال بدون تحمیل تجربهی نسلهای پیشین (انقلاب، جنگ، اصلاحات، برنامههای توسعه) به نسل جدید
– مهاجرت کمتر و ماندگاری بیشتر جوانان و نخبگان، با ایجاد فضای امن اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، ارتقای جایگاه و استقلال دانشگاهها، احترامگذاری و تقویت امید به تغییر و آینده کشور.
آیا حمله اخیر میتواند به فرصتی برای تحول در شیوههای حکمرانی داخلی ایران تبدیل شود؟
تجاوز و حمله نظامی اخیر را میتوان به یک فرصت بزرگ و نقطه عطف تاریخی تبدیل کرد و آن از راه مدیریت درست این بحران با انجام یک تحول ساختاری عمیق، بازسازی اعتماد و سرمایه اجتماعی کشور در جهت بازگشت مردم و نخبگان علمی به متن اداره کشور است.
چنانچه مردم، نخبگان علمی و سیاسی و بخشی از حاکمیت به این درک برسند که ادامه رویکرد کنونی حاکمیت در اداره امور داخلی و سیاستهای منطقهای و جهانی کشور پایدار نیست، آنگاه تهدیدات فعلی میتواند فرصتی برای بازاندیشی و انجام تغییرات ساختاری باشد. مطالبه «بازگشت دولت به مردم» باید تقویت شود و نهادهای حاکمیتی به سمت شفافسازی بیشتر، افزایش پاسخگویی، و مشارکت واقعیتر مردم در ادارهی جامعه حرکت کنند. اعتماد عمومی عنصر حیاتی امنیت ملّی است و بدون حمایت مردم، حتی قویترین ارتش یا فناوری دفاعی کافی نیست.
در جنگ اخیر، بسیاری از جوانان و نخبگان دانشگاهی، و حتی منتقدان حکومت، در دفاع از ایران وارد صحنه شده و موضعگیریِ صریح کردند. اگر این حضور به رسمیت شناخته شود، میتواند به عنوان فرصتی برای ورود فرهیختگان جامعه به صحنهی تصمیمسازی، افزایش مطالبهگری عمومی، و شکلگیری جناحی خردگرا، تحولخواه، و پایبند به منافع و امنیت ملّی تلقی شود.
بالعکس اگر راهبرد افزایش انسداد، بسیج ایدئولوژیک، یا سرکوب بیشتر صداهای مستقل انتخاب گردد، این فرصت به تهدید دائمی تبدیل خواهد گردید. در آن حالت، با سرخوردگی و نارضایتی بیشتر جامعه، شاهد مهاجرت شتابان نخبگان علمی و جوانان، عدم امکان اصلاح مسالمتآمیز بحران، تهدید بیشتر آمریکا و رژیم صهیونیستی و خدشه به آرمانهای اصلی استقلال و یکپارچگی سرزمینی ایران خواهیم بود.
جنگ اخیر نشان داد که هزینه مداخلههای فرامرزی بالا رفته و درگیریهای منطقهای دیگر در مرزها نمیماند. اصل قرار دادن منافع و امنیت ملّی با حفظ و تقویت اتحاد ملّی با حاکم شدن ملّت بر سرنوشت خود و گفتگو و رفع تنش با همسایگان میتواند در بازاندیشی سیاست خارجی مورد نظر واقع شود.
اولویتهای اصلی کشور برای بازسازی ملی – چه در حوزه زیرساختی و چه نهادی – کداماند؟
جنگ تحمیل شده به ایران توسط آمریکا و رژیم صهیونیستی به نیابت از غرب، برخی از ضعفهای زیرساختی و نهادی کشور را در زمینههای دفاعی، اطلاعاتی و امنیتی ظاهر نمود، فرسایش اقتصادی-اجتماعی و سوءمدیریت مزمن هم خود را در چهره فقر و نابرابری و آسیبهای اجتماعی نشان میدهد، که همگی نیازمند نوسازی و بازسازی است. نوسازی بهمفهوم بازآفرینی ظرفیتهای یک ملّت برای ادارهی پایدار، عادلانه و موثر کشور.
اولویتهای نوسازی ایران را میتوانیم در سه بخش اصلیِ نهادی، زیرساختی، و فرهنگی مورد بحث قرار دهیم:
الف- نوسازی نهادی، مهمترین و فوریترین امر است، چون بدون نهادهای کارآمد، هیچ برنامهای پایدار نمیماند.
۱. نوسازی نهاد حکمرانی و تصمیمگیری، با بازسازی رابطه حاکمیت و مردم، از راه شفافسازی فرآیند تصمیمگیری و پاسخگویی، کاهش تصدیگری دولت و مشارکت دادن مردم در تصمیمسازیها
۲. اصلاح و بازتعریف نظام قضایی و حقوقی، بر پایه استقلال قضات، عدالت کیفری، مبارزه با فساد سیستمی، و دسترسی آزاد و برابر مردم به عدالت
۳. توانمندسازی نظام اداری و دیوانسالاری، با کوچکسازی دولت ناکارآمد، دیجیتالیسازی خدمات عمومی، حذف ساختارهای موازی و رانتزا
۴. بازسازی سازوکارهای انتخابات و مشارکت سیاسی، با بازنگری در نظارت استصوابی، تسهیل فعالیت احزاب، رسانهها و نهادهای مدنی
ب- نوسازی زیرساختها، بر پایهی حفظ امنیت ملی و آیندهنگری با اولویتبندی:
۱. زیرساختهای انرژی و پدافند غیرعامل، ازجمله مقاومسازی تأسیسات حیاتی در برابر تهدیدات نظامی، سایبری و اقلیمی، اصلاح سیاست یارانهها و مصرف انرژی، و توسعه انرژیهای تجدیدپذیر
۲. نوسازی زیرساختهای آب، خاک، محیط زیست، با مدیریت بحران آب و مقابله با بیابانزایی، بازنگری در سدسازی، کشاورزی پرمصرف آب، تخریب منابع طبیعی، و بهبود سیاستهای توسعهی پایدار شهری
۳. تقویت زیرساختهای دیجیتال و دادهمحور، با حکمرانی داده، اینترنت امن و آزاد، توسعه اقتصاد دیجیتال و دولت الکترونیک، و تقویت زیرساختهای علمی، دانشگاهی و نوآوری
ج- نوسازی فرهنگی و نرمافزاری، که شرط پایداری همهی نوسازیهاست با اولویتهای زیر:
۱. بازآفرینی رابطه دولت–ملت
از رابطه عمودی، پدرسالارانه و اقتدارگرا به رابطه افقی، مشارکتی و ملّیگرا، و تقویت حس تعلق نسل جوان به کشور
۲. آموزش عمومیِ تفکر نقاد، مشارکتپذیر، و قانونمدار، با اصلاح نظام آموزش و پرورش برپایه حقوق و وظائف شهروندی و نه فقط حافظه محوری، آزادسازی فضا برای گفتگو، مناظره، و دیالوگ مدنی
۳. تقویت سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی، با بازسازی اعتماد به نهادهای عمومی، مبارزه با دروغگوییِ نهادی، فساد اطلاعاتی و بیعدالتی ساختاری.
تجربه جهانی نشان داده که حفظ نهادهای فاسد یا ناکارآمد، حتی با داشتن ثروت بالا یا ارتش قوی، موجب به بنبست رسیدن توسعه کشورها شده است.
نقش بخش خصوصی و دانشگاهها در ایجاد تحولات میتواند منشاء بسیاری از تحولات باشد. به نظر شما نقش بخش خصوصی، دانشگاهها و نهادهای علمی در این مرحله را چگونه میتوان تقویت کرد؟
چنانچه نهاد دولت تنها بازیگر نوسازی باشد، تغییر پایدار نخواهد ماند، بخش خصوصی، جامعه مدنی و دانشگاهها به موازات دولت منشاء تحول هستند. بنابراین نقش بخش خصوصی میتواند در سرمایهگذاری در نوآوری، انرژی، و ایجاد اشتغال پایدار، و مشارکت در حکمرانی محلی از قبیل شهرداریها، شوراها، و توسعه منطقهای باشد.
تقویت نقشآفرینی بخش خصوصی نیز با اصلاح محیط کسبوکار و حذف بوروکراسی و رانتهای انحصاری و فساد اداری، تصویب قوانین ضدانحصار و حمایت از رقابت آزاد، و شفافسازی نظام مالیاتی و قراردادهای دولتی امکانپذیر است.
نقش دانشگاهها نیز در تربیت شهروندان و نیروی انسانی خلاق و نقاد و توانمند، تولید دانش بومی و ارائه راهکارهای علمی برای حلّ مسائل ملّی، پشتیبانی پژوهشی برای نهادهای حکمرانی و جامعه مدنی، و توسعه نوآوری و اکوسیستم فناوری از دل استارتاپها، شتابدهندهها، و پارکهای علم و فناوری، بسیار تعیین کننده است.
تقویت نقشآفرینی دانشگاهها مستلزم به رسمیت شناختن استقلال آنها، تامین فضای آزاد و سالم و امن علمی، عدم تحمیل سیاست و ایدئولوژی و پایان دادن به دخالتهای غیراکادمیک در مدیریتها و انتصابها و فعالیتهای صنفی است. همچنین پیوند دادن دانشگاه با مسائل جامعه، با سفارش پروژههای مسئلهمحور برای حل چالشهای واقعی کشور مانند آب، مهاجرت، عدالت آموزشی، و تجاریسازی دانش با حمایت قانونی و مالی از ثبت اختراعات، صادرات فناوری، تأسیس شرکتهای دانشگاه بنیان، و افزایش ارتباط دانشگاهها با بازار کار و بخش صنعت، راهگشا خواهد بود.
در مسیر آینده، چگونه میتوان دیانت و ملیت را در سطوح سیاست داخلی، فرهنگ عمومی و دیپلماسی فرهنگی بهصورت متوازن و همافزا پیش برد؟
ایران، هم در دوران باستان و هم در دوران اسلامی از فرهنگ و تمدنی درخشان و پویا برخوردار بوده است. وطندوستی، همیشه بار هویتی و سیاسی داشته و ایرانیان در برابر تجاوز بیگانگان متحد بودهاند. دینداری چه در سطح توده مردم و چه نخبگان نیز بخشی از هویت فرهنگی مردم ایران بوده و حذف یا تحقیر هرکدام از ملّت یا دیانت، به بحرانهای هویتی، بیثباتی و تشدید شکافهای اجتماعی و سیاسی منجر شده است.
بنابراین برای ایجاد موازنه و همافزائی میان دیانت و ملیت، دین باید بهجای ابزار قدرت و دولتی شدن، به نیروی اخلاق و معنا و معنویت تبدیل گردد، از حالت ایدئولوژی سیاسی خشک خارج شود و در خدمت تقویت آزادی و آزادگی، عدالت و برابری، صداقت و صمیمیت، شفافیت، حفظ کرامت انسانی، و الزام اخلاقی به پاسخگوئیِ حاکمیت به وظائف خود قرار گیرد.
ملیّت هم بهجای ابزار انزواطلبی و جدائی یا وضعیت شوونیستی، بستری برای تقویت همبستگی و تعلق خاطر مشترک به وطن واقع شود. اینگونه «ایران دوستی مدنی»، نه به نفی دین منجر میشود، نه به طرد اقوام و مذاهب و یا مهاجران. این رویکرد دوگانه باید در سطوح قانونگذاری و سیاستگذاریهای فرهنگی و اجتماعی بر پایه عقلانیت، تجارب بشری، تکثر و تنوع، و آموزههای دینیِ همگرا خود را نشان دهد.
بازسازی هویت ایرانی–اسلامی بهعنوان یک سرمایه فرهنگی، نه دو قطب رو در رو میتواند با روایتسازی مشترک از تاریخ و معرفی چهرههایی که هم دینمدار و هم وطندوست بودهاند مانند ابنسینا و خواجهنصیر، و در دوره معاصر مثل علامهی طباطبایی، دکتر شریعتی، آقای طالقانی، و مهندس بازرگان انجام شود.
در نظام آموزشی نیز با تقویت تفکر انتقادی، اخلاق مدنی، و نه صرفاً آموزش آیینی یا تاریخی خشک و استفاده از ادبیات، هنر و فلسفه ایرانی–اسلامی، پرورش شهروندانی متدین و عاشق ایران را میتوان در آینده انتظار داشت. در فرهنگ عمومی هم با استفاده از رسانه، موسیقی، سینما، و شبکههای اجتماعی، گفتمان دین و میهن با زبان نسل جدید میتواند ترویج گردد.
ایران بهعنوان تمدنِ اخلاق، عقل و معنویت، ظرفیت انجام تاثیرگذارترین دیپلماسی فرهنگی را با استفاده از ادبیات و شعر حافظ و سعدی، عرفان مولوی و عطّار، هنر و معماری، گفتوگوی فرهنگها، فلسفه اسلامی، و فاصله گرفتن از ایدئولوژی سیاسی و دینی خشن و تعامل با نخبگان علمی و فرهنگی سایر کشورها را خواهد داشت.
اگر بخواهید یک توصیه کلان به سیاستگذاران کشور در این مقطع حساس ارائه دهید، آن توصیه چیست؟
اگر بخواهم فقط یک توصیه کلان، بنیادین و راهبردی به سیاستگذاران ایران در این مقطع حساس پس از حمله نظامی، بحرانهای انباشته داخلی، و تحولات ژئوپلیتیکیارائه دهم، آن توصیه این است که سرمایه اجتماعی را بازسازی کنید؛ زیرا آینده را با سلاح، سرکوب یا ایدئولوژی نمیتوان مدیریت کرد، بلکه فقط با اعتماد عمومی، حضور و مشارکت مردم و اتحاد ملّی! بازسازی سرمایه اجتماعی با شعار و تبلیغ و سخنرانی، آن هم توسط صدا و سیما یا نظرسنجیهای فرمایشی ممکن نیست، فقط با باز کردن فضای نقد، اعتراض قانونی، رسانههای مستقل، حضور جامعه مدنی، و شنیدن صدای واقعی مردم امکانپذیر است. به دوگانهسازی مردم/دشمن باید پایان داد، انتقاد را پذیرفت، اشتباهات را صادقانه قبول و جبران کرد، و با حلّ مسائل جوانان و تامین مادّی و منزلت نخبگان علمی، امید و امکان خدمتگزاری را به آنها بازگرداند. باید دانست که:
-امنیت پایدار از مردم میآید، نه فقط از قدرت نظامی!
-اقتدار ملی از اعتماد عمومی زاده میشود، نه از انحصار قدرت سیاسی!
– توسعه فقط در سرزمینی ممکن است که مردم آن احساس کرامت، آزادی و امید به آینده داشته باشند!
اگر سیاستگذاران فقط یک هدف را در چشمانداز ۵ سال آینده جدی بگیرند، باید این باشد: «ایران را به کشوری تبدیل کنیم که مردمش بخواهند در آن بمانند، بسازند و با آن ببالند!»