بهترین فیلمهای عباس کیارستمی؛ کارگردانی که سینمای ایران را جهانی کرد!

عباس کیارستمی یکی از بهترین کارگردانان تاریخ سینمای ایران است. تماشای آثار کیارستمی میتواند تجربهای کاملا متفاوت باشد. با بهترین فیلمهای او آشنا شوید.
فرارو- سینما با «گریفیث» شروع شد و با «عباس کیارستمی» به پایان رسید؛ این جمله معروف از «ژان لوک گدار» کارگردان مشهور فرانسوی، به خوبی ارزش و اهمیت کیارستمی و سینمای او را بیان میکند.
به گزارش فرارو، عباس کیارستمی، فیلمساز و عکاس ایرانی است. از کیارستمی به عنوان یکی از تاثیرگذارترین سینماگران جهان یاد میشود. کیارستمی یکی از اولین کارگردانان سینمای ایران بود که به سمت ساخت فیلمهای هنری رفت. او نقش بهسزایی در تثبیت موج نو سینمای ایران داشت.
کیارستمی در 1 تیر 1319 در تهران متولد شد. اصالت کیارستمی به روستای «میگون» در اطراف تهران بازمیگردد. ورود او به دنیای هنر با نقاشی بود. کیارستمی مدتی به عنوان پلیس راهنمایی رانندگی، طراح جلد کتاب، طراح پوستر، طراح تیتراژ فیلم و آگهیهای بازگانی مشغول به کار شد.
با ورود به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان وارد حرفه فیلمسازی شد و نخستین فیلم کوتاهش را با نام «نان و کوچه» ساخت. رفتهرفته به سبک شخصی خودش در فیلمسازی رسید و با دنبالکردن همین سبک، شهرت جهانی به دست آورد. او یکی از کارگردانانی است که سینمای ایران را به جهان معرفی کرد.
فیلم مسافر
این فیلم را باید شروع فعالیت حرفهای کیارستمی دانست. کیارستمی با این فیلم جایگاه خود را به عنوان یک فیلمساز مهم تثبیت کرد.
داستان این فیلم در مورد قاسم جولایی، پسر ۱۰ سالهای از ملایر و عاشق فوتبال است. او با وجود مخالفت مادرش، دائم در کوچه فوتبال بازی میکند و حتی تصمیم میگیرد برای تماشای بازی پرسپولیس به تهران برود. برای تأمین هزینه سفر، پول مادرش را میدزدد، با ترفند از بچهها پول میگیرد و وسایل فوتبال محلهشان را میفروشد. او شبانه به تهران میرسد اما پیش از مسابقه، زیر درختی میخوابد. در خواب کابوس میبیند و وقتی بیدار میشود، میفهمد بازی تمام شده و ورزشگاه خالیست.
سهگانه کوکر
این سهگانه، یکی از معروفترین سهگانههای تاریخ سینما است. فیلمهای «خانه دوست کجاست؟»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» این سهگانه را تشکیل میدهند.
این سهگانه با «فیلم خانه دوست کجاست؟» آغاز میشود؛ داستان پسر بچهای که دفتر مشق دوستش را اشتباهی به خانه برده و برای پسدادنش راهی روستای مجاور میشود. با وجود اینکه این فیلم ارتباطی با زلزله ندارد، اما دو فیلم بعدی که به نوعی ادامه آن هستند، به زلزله رودبار میپردازند. فیلم دوم، «زندگی و دیگر هیچ»، درباره پدر و پسری است که پس از زلزله برای پیدا کردن بازیگران فیلم اول به گیلان میروند و در مسیر با مشکلات ناشی از خرابی و راهبندان رو به رو میشوند. فیلم سوم، «زیر درختان زیتون»، درامی عاشقانه است درباره جوانی که پس از زلزله به دختری علاقهمند میشود، اما با مخالفت او رو به روست.
فیلم کلوزآپ
این فیلم بدون شک یکی از بهترین فیلمهای کارنامه عباس کیارستمی است. فیلمی بسیار ظریف و زیبا که تعداد بسیار زیادی جایزه سینمایی داخلی و خارجی را هم برای کیارستمی به ارمغان آورد.
حسین سبزیان بهدلیل شباهتش با محسن مخملباف، خود را بهجای او جا میزند و به بهانهٔ ساخت فیلم وارد خانهٔ خانوادهٔ آهنخواه میشود. او با وعدهٔ بازی در فیلم، پسر خانواده را امیدوار میکند و چند روز با آنها تمرین میکند. پدر خانواده به او مشکوک میشود و با کمک یک دوست و خبرنگار مجله سروش، هویت واقعی سبزیان را فاش میکند. سبزیان دستگیر و به دادگاه برده میشود، اما پس از گرفتن تعهد و رضایت خانواده، آزاد میشود. در پایان، مخملباف واقعی به دیدار سبزیان میرود تا کدورتها را برطرف کند.
فیلم طعم گیلاس
یکی از پرسر و صداترین فیلمهای کارنامه عباس کیارستمی که برای اولین بار جایزه نخل طلای کن را برای او به ارمغان آورد. مجله تایم در سال 2009 از این فیلم به عنوان یکی از 10 فیلم برتر تاریخ سینمای جهان یاد کرد.
آقای بدیعی، مردی میانسال، قصد خودکشی دارد و قبری کنار درختی برای خود کنده است. او دنبال کسی میگردد که پس از مرگش روی جسدش خاک بریزد و در ازای آن پولی دریافت کند. در این مسیر با یک سرباز، طلبهای افغان و کارگری از موزه تاریخ طبیعی رو به رو میشود. سرباز فرار میکند، طلبه او را از خودکشی بر حذر میدارد، اما کارگر با تعریف خاطرهای از منصرف شدن خود از خودکشی، پیشنهاد بدیعی را میپذیرد و...
فیلم باد ما را خواهد برد
این فیلم را باید یکی از شاعرانهترین آثار عباس کیارستمی به حساب آورد. باد ما را خواهد برد نیز تعداد زیادی جایزه بینالمللی برای کیارستمی در پی داشته است.
بهزاد و گروه فیلمسازانش برای ثبت مراسم سوگواری محلی به روستاهای کردنشین کرمانشاه میروند و در انتظار مرگ پیرزنی در حال احتضار میمانند. روستاییان آنها را جویندگان گنج میپندارند و تنها چهرهٔ دیدهشده، بهزاد، این سوءتفاهم را رد نمیکند. او زمان را میان پشتبام خانهٔ پیرزن و گورستان روستا، جایی که جوانی در حال حفاری است، سپری میکند. سرانجام، با زخمیشدن جوان و زندهماندن پیرزن، بهزاد از ساخت فیلم منصرف میشود، چند عکس میگیرد و به تهران بازمیگردد. در راه بازگشت، با انداختن تکه استخوانی در آب، نشانی از تحول درونیاش و درک تازهاش از زندگی و مرگ دیده میشود.