ترنج موبایل
کد خبر: ۱۱۶۹۱۳

کارتن‌خوابی؛ زندگی در بساطي كه بساطي نيست

بخش اول گزارش پوریا عالمی از تجربه کارتن خوابی در تهران را چند روز قبل منتشر کردیم. بخش دوم این گزارش را به نقل از روزنامه اعتماد بخوانید:

تبلیغات
تبلیغات


این گزارش را به نقل از روزنامه اعتماد بخوانید:

زندگي موازي
توي هر سايه‌يي جنبنده‌يي وجود دارد. به جز چند سطل زباله‌يي كه كسي در آنها دنبال روزي خود است، كمتر سطل زباله‌يي در اين راسته است كه آشغالش قبلا كاويده نشده باشد.

در اين بين چند مسافر‌ تر و تميز از تاكسي فرودگاه پياده مي‌شوند و وارد يكي از هتل‌هاي ارزان‌قيمت مي‌شوند. يكي دو جوان دوچرخه‌سوار رد مي‌شوند. چند خانواده هنوز براي خريد در پياده‌رو پرسه مي‌زنند و به سمت روشناني مغازه‌هاي باز مي‌روند.

بازاري‌هايي كه كارشان طول كشيده تك و توك مي‌آيند و سوار اتومبيل‌هايشان كه در اين ساعت، خيابان و كوچه يكطرفه را در نظر نگرفته‌اند مي‌شوند.

زندگي شهري در كنار زندگي خياباني در جريان است. هيچ‌كدام زندگي آن ديگري را نمي‌بيند يا نمي‌خواهد ببيند.

در بساطي كه بساطي نيست
ديگر تاريك است و نام خيابان‌ها را نمي‌بينم. ميدان شوش را رد كرده‌ام. سر از پياده‌روهايي در مي‌آورم كه چشم چشم را نمي‌تواند ببيند اما گله به گله و جا به‌ جا كارتن‌خواب و خيابان‌خواب نشسته‌اند. يكي دو جا، پاتوق دستفروشي و مالخري است.

بعضي‌ها نشسته‌اند و بساطي جلوي‌شان پهن كرده‌اند كه توش كفش و كتاني، پيراهن، گوشي موبايل، لنگه گوشواره، چاقو، انبردست، چراغ قوه، يكي دو بشقاب، چند قاشق، چنگال، ماهيتابه، تيله، ساعت، بند ساعت، باتري، عينك و چيزهاي ديگر به چشم مي‌خورد. همه مستعمل و از كار افتاده.

: «اين كفش دخترونه‌ها چند؟»

- «پونزده تومن.»

: «ساعته كار مي‌كنه؟»

- «اين هم حرفه مي‌زني؟ كار مي‌كنه ديگه.»

:«كفش دخترونه‌هه رو بده سه تومن ببرم.»

-«سه تومن بدم كه بري ده تومن بفروشي؟»

:«ساعته چي؟ چند؟»

-«كفش رو بهت مي‌دم هفت تومن.»

كفش‌ها را برمي‌دارد و نگاه سرسري مي‌كند.

:«تاخت مي‌زني با اين انگشتره؟ عقيقه. واسه مشهده.»

انگشتر را از دست در مي‌آورد و مي‌دهد دست پيرمرد خنزر پنزري.

-«هفت تومن. انگشترت هم اصل نيست.»

:«اصله. واسه مشهده. سي تومن خودم از بازار رضا خريدم.»

-«چي مي‌خواي مهندس؟ واستادي سيرك تماشا مي‌كني يا جنس مي‌خواي؟»

سرش را آورده بالا و به من نگاه مي‌كند. دستم ناخودآگاه مي‌رود روي صورتم و عينك بدون قابم را از چشم برمي‌دارم. هيچ كدام آنها عينك به چشم ندارند. چشم‌شان ضعيف نمي‌شود؟

اسم جنس كه مي‌آيد، انگار ميدان مغناطيسي در كار باشد، جمعي دور من حلقه مي‌زند.

-«چي مي‌خواي مهندس؟»

-«گردبازي يا قرص‌باز؟»

-«بيا علف بهت بدم طلا.»

-«چقدر داري؟ شيشه ببر خرجت كمتر شه كيفت بيشتر.»

سر ساقي سلامت...
ديدن بار زدن حشيش و كشيدن ترياك با كاغذي لوله شده بعد از يكي دوبار چرخيدن در پياده‌روهاي تاريك خيابان‌هاي اصلي خلوت اين ساعت شهر ديگر چيز عجيبي به نظر نمي‌آيد.

در اين ساعت، در اينجا، يا خمار هستي و دنبال راهي براي نرم كردن دل ساقي كه بتواني باز هم نسيه مواد بگيري.

هر چند وقت يك بار تجمع گروهي معتاد نظر را جلب مي‌كند. يك ساقي سر و كله‌اش پيدا مي‌شود و معتادها به چشم بر هم زدني از گوشه و كنار دور او جمع مي‌شوند تا مواد تهيه كنند.

وقتي به اين گروه ده دوازده نفره مي‌رسم دو سه نفرشان لنگ مواد هستند و ساقي مرحمتي نمي‌كند.

جوانكي كه كلاه نايك روي سر گذاشته و ‌تر و فرزتر از ديگران به نظر مي‌رسد، خطاب به ساقي بيست و پنج - شش ساله مي‌گويد:«رضا، گفتم بساز اينا رو. نذار زار بزنن.»

ساقي جواب مي‌دهد:«دادم بهشون ديگه بابا.» و دوباره دست در كيف كمري مي‌كند تا آذوقه جمع را تامين كند.

چيزي كه از ته و توي حرف اينها دستگيرم مي‌شود اين است كه اين معتادها خود موادپخش‌كن‌ها يا آدم‌هاي جوانك كلاه بر سر هستند، كه به ازاي كاري كه در طول روز براي جوانك مي‌كنند، جوانك وظيفه ساختن آنها را بر عهده دارد.

شب دوم در خيابان
بگويي نگويي بيست ميليون چهارديواري در پايتخت وجود دارد و پيدا كردن يك ديوار براي تكيه دادن و شب را در پناه آن صبح كردن براي هزاران نفر خيابان‌خواب در اين شهر دغدغه است.

وسايل لازم براي خيابان‌خوابي همه آن‌ چيزي است كه براي ديگران ناچيز به حساب مي‌آيد. تكه مقوا و كارتن براي زيرانداز، كيسه‌يي پلاستيكي يا گوني‌اي كوچك و سبك براي نگهداري آن ناچيزهايي كه در خيابان به دست خواهد آمد، يك كبريت يا فندك، پتو پاره يا كت مندرسي كه جلوي سرماي سر صبح را بگيرد. كفش‌ها يا زيرسري و متكا خواهند شد يا پاها را از سرما و نيش حشرات و گاز گرفتن موش محافظت خواهند كرد.

اين فهرست تابستاني است. در فهرست زمستاني بايد بر تعداد مقوا و كارتن افزود و اگر شانس ياري كرد بايد پتو پاره يا كت و كاپشن مندرسي را پيش از آنكه خيابان‌خواب ديگري آن را يافته باشد، از سطل زباله به دست آورد.

تصور اينكه در زمستان هر خيابان‌خوابي اين امكان را دارد كه در پيت حلبي آتش روشن كند، يك خيال فانتزي است. چون در زمستان هم مانند بهار و تابستان اين امكان كه خيابان‌خواب هر جا دلش بخواهد بساط كند مهيا نيست. او بايد جايي باشد و طوري برود و بيايد كه مردم و ماموران صداي‌شان درنيايد.

زمين گرم
انتخاب جا براي خيابان‌خوابي انتخاب ساده‌يي نيست. جاي خوب بالاي پلكان‌هاي بلند و در كنج پاگرد ورودي ساختمان و عمارت‌ها بيغوله ساختن است، دور از باران و جك و جانور و سر راه مردم بودن. اما پلكان‌هاي اينچنين بيشتر منتهي به در شعبه‌هاي بانك يا پاساژها يا ساختمان‌هاي اداري يا مجتمع‌هاي آپارتماني است كه براي پرنسيب هيچ‌كدام از اينها خوب نيست جلوي در ورودي‌شان كارتن‌خوابي خفته باشد.

پس پيدا كردن نيمكتي در پارك گزينه بعدي است، به شرطي كه پارك در منطقه‌يي از شهر نباشد كه خيابان‌خوابي روي نيمكتش، تصوير زيباسازي‌شده شهري را خراب كند. نيمكت‌هاي كنار خيابان و صندلي ايستگاه‌هاي اتوبوس مي‌تواند انتخاب بي‌دردسرتري باشد.

در زمستان شانس خيابان‌خواب بايد بزند تا سند محوطه گرم هواكش خوش‌عطر جلوي قنادي‌ها، به نام كارتن‌خواب ديگري نخورده باشد. همچنين دراز كشيدن يا چمباتمه زدن روي مسير لوله بخار مغازه خشكشويي كه حرارتش برف و باران روي آسفالت پياده‌رو را خشك مي‌كند كه بيشتر به آرزوي دست‌نيافتني مي‌ماند، چون كمتر صاحب‌ مغازه‌يي حاضر است از صبح تا شب روبه‌روي در مغازه‌اش مرد بي‌كاره‌يي دراز بكشد و از حرارت مطبوع آسفالت در زير بارش برف كيف كند. ايستادن بي‌جا مانع كسب است، دراز كشيدن و خوابيدن كه جاي خود دارد.

فكر پيدا كردن جاي خواب، اگر به چنان چشم بر هم گذاشتن پر ترس و واهمه‌يي بر زمين سخت بتوانيم خواب بگوييم، فكر روزمره خيابان‌خواب‌هاست؛ جايي كه ممكن است سندش به نام خيابان‌خواب ديگري خورده باشد و وقتي در خواب هستي صاحب پيدا كند و بخواهد تو را به هر قيمتي از خانه‌يي كه غصب كردي بيرون كند.

شب اول؛ نگاه تفقدگرانه توريستي
پيش از اينكه پياده و با جيب خالي به خيابان بزنم، شب قبلش با گروهي همين تجربه را داشتم. بيشتر شبيه تور تفريحي- سياحتي يك روزه بود كه اين‌بار به جاي نشان دادن جاذبه‌هاي توريستي و شهري، بخش‌هاي فلاكت‌باري از شهر را نشان مسافران مي‌داد.

دادن يك ظرف غذا در يك روز از هفته به دست كارتن‌خواب‌ها و معتادها، در كنار جاي خالي عزمي جدي از طرف دولت يا نهادهاي مسوول براي سامان دادن به وضعيت اين بخش از مردم بيشتر شبيه است به خوراندن قرص سرماخوردگي خردسالان به مريضي كه علاوه بر سرطان، آنفلوآنزاي گاوي گرفته است.

سوار ماشين در كوچه پس كوچه‌ها چرخيديم و به خيابان‌خواب‌هايي كه مي‌ديديم يك ظرف عدس‌پلو مي‌دادند.

دو تصوير و يك ديالوگ مهم‌ترين بخش اين سفر سياحتي- تفقدگرانه بود؛

تصوير اول ديدن زاغه‌نشيني در سطح شهر و در دل كوچه پس‌كوچه‌هاي دروازه غار بود كه آدم را ياد فيلم‌هاي هندي و آمدن يك مهاراجه به مناطق پست‌نشين و صدقه دادن سخاوتمندانه‌اش مي‌انداخت.

پس چي‌ام؟
يكي از سه ماشيني كه گروه ما را تشكيل مي‌داد و به عنوان ليدر گروه بود، كنار كوچه‌يي نگه داشت و دو معتاد در حال چرت را بيدار كرد و به ‌آنها ظرف غذا داد. مردي كه مي‌گذشت آمد و گفت:«قبول باشه. يكي هم به من بده.»

همراه ما كه غذا پخش مي‌كرد، گفت:«اگر كارتن‌خوابي بهت غذا بدهم. اين غذا براي كارتن‌خواب‌هاست.»

مرد گفت:«من كارتن‌خواب نيستم؟» و بعد رو كرد به دو معتادي كه مشغول خوردن غذا شده بودند و گفت:«ممد آقا مي‌بيني؟ مي‌گه من كارتن‌خواب نيستم. حال كردي؟ مي‌گه من كارتن‌خواب نيستم. خوشت اومد؟»

و در حالي كه ظرف غذا را باز مي‌كند راهش را مي‌كشد تا برود و خطاب به ما يا آن دو كارتن‌خواب ديگر مي‌گويد:«اگه من كارتن‌خواب نيستم پس چي‌ام؟»

خيالبافي شبانه
خيابان‌هاي تهران زخمي است كه شب‌ها دهان باز مي‌كند و روزها به جاي مرهم در قالب بخشنامه‌ها و طي اقدامي ضربتي استخوان لاي آن مي‌گذارند به اين هوا كه روي زخم را ببندند تا بوي عفونتش توي ذوق كسي نزند.

ديري است كه از پاستور و اختراع واكسن‌هايش با اثرات زودگذر ديگر كاري برنمي‌آيد. شايد براي پيدا كردن مرهم اين زخم بهتر است به جاي زدن مسكن‌هاي موضعي و خوراندن زوركي معجون‌هاي من‌درآوردي پاستور، در كتاب‌هاي تاريخ جست‌وجو كرد و از روي انشاي گذشتگان كه فرصت جريمه نوشتن غلط‌هاي املايي‌شان را پيدا نكردند، عبرت گرفت. شايد بايد روي اين زخم را باز گذاشت تا تهران هوايي بخورد، به خودش بيايد و بتواند به زخمش برسد...

خيابان‌خوابي يعني فرصت زياد براي پرسه‌زدن و گوشه‌يي لميدن و خيالبافي. من خيابان‌خواب آماتوري هستم كه گوشه‌يي در شهر لميدم و خيال مي‌بافم.

ديگر فرقي نمي‌كند در كجاي اين منطقه باشي. به سمت ميدان راه‌آهن مي‌روم تا سربالايي خيابان وليعصر را به سمت بالا گز كنم.


تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات