وقتی مردم همه میجهنمیدند!
میم فه
خوشبختانه تا انتخابات زیاد وقت هست و ما هم مثل سایر کاندیداهای محترم، چندان عجلهای برای تبلیغات و اعلام برنامه و این چیزها نداریم. در عوض بگذارید امروز تکلیف یک چیزی را با هم روشن کنیم و آن هم "ادب" است.
برای یکی دو مطلب قبلی کامنتهای زیادی گرفتم که عدهای در آنها معترض بودند که از مرز ادب و اخلاق خارج شدهام. راستش من نمیخواستم و نمی خواهم هیچوقت از مرز ادب و اخلاق خارج شوم ، اما مشکل اینجاست که ادب و اخلاق مرز چندان دقیقی ندارد که آدم مواظب باشد از آن رد نشود (یا دست کم اگر خواست از مرز خارج شود گذرنامهاش را محض احتیاط بردارد).
یعنی به عبارت دقیقتر آدم نمی داند ملاک ادبش را با کی و کجا بسنجد که از مرز مربوطه خارج نشود و خاطر نازکتر از گل خوانندگان را نیازارد. مثلا اگر بخواهیم بزرگان ادبمان را ملاک بگیریم، در میان آنها به نام کسانی چون سعدی و مولوی و عبید و سنایی برمیخوریم که اگر شوخی ها و مطایبات و هجوها و هزلهای آن ادیبان ملاک من باشد، به جای شوخیهای غیر مستقیم با صندوق رای، مستقیما از یک چیزهایی باید نام ببرم که نه تنها خاطر نازک این عزیزان جراحت خواهد برداشت بلکه هیچ بعید نیست چند روز بعد واحد برخورد با سایتهای سکسی سپاه ما در گرداب بگیرند و پرونده برایمان درست شود به این کلفتی!
یا مثلا اگر بخواهیم رفتار و گفتار مردم کوچه و بازار را نظیرهسازی کنیم، باید آنقدر الفاظ در و گهربار در لابلای هر یاد داشتی بگنجانم که خواننده ها به جای خواندن یک طنز سیاسی-اجتماعی، هر روز فحشنامهای حاوی رکیکترین الفاظ با شرح و تفسیر اعضای جنسی اعضای خانوادگی سوژهها بخوانند. لطفا نگویید الفاظ کوچه و بازار را چه به ادبیات و ژورنالیسم. دوره دورهایست که در حوزهی موسیقی که یکی از لطیفترین هنرهای انسانیست و در بندبند ترانههای محبوب این الفاظ وجود دارد. رپ گوش نمیدهید؟
تازه همهی اینها در مقابل رفتاری که بعضی سیاستمداران و مدیران با مردم دارند، یا حتی مردم ما با هم نوعشان دارند هیچ است. اصلا می دانید ما چند میلیون آقمیرزا داریم؟!
نگویید ربطش چیست؟ به قول یکی از دوستان "ربطش وجودیست"! نکند فکر کردهاید من در کرهی ماه نشستهام و برای فرارو طنز می نویسم؟ یا سایت فرارو را با دبستان ابتدایی دخترانه "ادب و اندیشه" اشتباه گرفتهاید؟ یا فکر میکنید میم فه نام مستعار آقای حسینی اخلاق در خانواده است؟ دوستان ادب مداری که از دو بار کاربرد دوپهلوی کلمهی "چیز" در یک ستون طنز به سیستم ادبیشان آسیب وارد میشود یک روز از میدان انقلاب تهران، پایتخت ایران و به تعبیر حضرات "ام القرای جهان اسلام" رد شوند و فقط تعداد الفاظ "کش" داری که از سوی شهروندان محترم، با صدای بلند گفته میشود را بشمارند. یا اگر اهل اینطور خطرات غیربهداشتی نیستند یک بار که دختر خانمی در کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده است نگاه کنند ببینند چند ماشین جلوی پای او ترمز می کنند و آشکارا از او تقاضای آمیزش می کنند.
اصلا چرا راه دوری برویم. همین الان موتور گوگل را باز کنید (توضیح ضروری: موتور گوگل را باز کنید یک اصطلاح بیادبانهی جنسی نیست! یعنی به این سایت بروید: google.com) و در آن کلمات محترمی مثل خواهر زن، برادر شوهر ، مادرزن ، پدرشوهر... و حتی خواهر را جستجو کنید. آری این چنین است برادر!!!
من بعد از پنج سال طنزنویسی سیاسی و اجتماعی میدانم بسیاری از شما چه میخواهید. شما می خواهید من کاری کنم که همگی هر روز به احمدی نژاد و خاتمی و لاریجانی و موسوی و کروبی و حداد و از این قبیل بخندیم. آنقدر بخندیم که فراموش کنیم در چه وضعیتی با چه فرهنگی و با چه عقایدی در حال زندگی هستیم. ما با ذره بین یکی یکی جوشهای چرکین چهرهی آنها را وارسی میکنیم اما یکبار حاضر نیستیم در آینه به صورت خودمان نگاه کنیم.
اما این بار از بدشانسی من یا شما، آنقدر سیاستمداران ما حرفهای خندهدار می زنند و کارهای خندهدار می کنند که هیچ نیازی به ذرهبین طنز نیست. وقتی اخبار واقعی پر از دروغهای خندهدار هستند، ستون طنزمان باید حقایق تلخ را بگوید. یا دست کم از واقعیت دور نشود. یکی از این واقعیت ها همین زبان زشت ماست. همین درگیری دائمی ما با مسائل جنسی است. همین است که ما هرچقدر بیشتر در ذهن و روانمان درگیر مسائل جنسی میشویم، می خواهیم در ظاهرمان بیشتر آن را محکوم کنیم.
واقعیت دیگر آن است که ما می خواهیم تمام بیاخلاقیها را در مسائل جنسی محدود کنیم. دروغ، رشوه، غیبت، تهمت، بدخواهی برای دیگران ، حسادت ، بی دردی، حیف و میل مال مردم، اسراف... هیچکدام ربطی به "اخلاق" ما ندارند.
مرحوم ایرج میرزا شعری دارد در توصیف برخورد مردم متعصب با تصویر زن بیحجابی که بر سر در کاوانسرایی نقش بسته بود. شهر به هم میریزد و به تعبیر او "مردم همه می جهنمیدند!" که مدافعان اخلاق به فریاد خلق و اخلاق و شریعت می رسند و با گِل پیچهای برای زن ، گچی درست میکنند و اوضاع بهسامان میشود! (دکتر محمدجعفر محجوب در شرح آن شعر تلخ و طنزآمیز توضیح می دهد که ماجرا واقعی بوده و در زمان اقامت ایرج میرزا در مشهد، تصویر زنی را با گچ در کاروانسرایی نقش کرده بودند که موجب بلوایی در شهر شد و ... باقی ماجرا)
وقتی در میان این همه خبرهای ویرانکننده و توهین آمیز، واکنشهای غیرتمندانهی عده ای از خوانندگان را می بینم که در مقابل شوخی با چند "چیز" (که چندان چیزی هم نیست!) و یا "اندازهگیری رجلیت" یک کاندیدا (که مطابق نص قانون باید میزان رجلیت داوطلبان برای تایید صلاحیت کاندیداتوری توسط مراجع ذیصلاح سنجیده شود!) اینقدر فریاد وا ادبا و وا ابتذالا سر میدهند، ناخودآگاه به یاد مردمانی میافتم که در بحبوحهی مشروطیت و در میان آن فساد همهگیر اواخر دوران قاجار، غیرت و تعصب و دغدغهی اصلیشان، پیچهی گِلی برای نقش زن گچی بود...
می خواهید در این ستون را گِل بگیریم؟