ترنج موبایل
کد خبر: ۳۲۸۵۶

اصلاح طلبی از اول بنایش کج بود

محمد جواد لاریجانی

تبلیغات
تبلیغات


گفتگو با محمد جواد لاریجانی درباره فضای سیاسیو تحولات اخیر در عرصه سیاسی کشور:

جنابعالي در يك سخنراني با موضوع «نسبت جامعه ديني و جامعه مدرن» در تعريف جامعه ديني، آن را جامعه‎اي دانسته بوديد كه دين‎داريش در عمل جمعي‎اش نمود پيدا كند. به‎عبارتي در تصميمات مهم عمومي، دين‎داريش ظهور داشته باشد. سئوال اين است كه با گذشت سه دهه از حيات جمهوري اسلامي و برخي معتقدند كه تجربه جمهوري اسلامي شكست خورده، برخي ديگر بر اين باورند كه ما هنوز به آن چيزي كه مي‎خواستيم.

يعني جامعه ديني نرسيده‎ايم و راه درازي در پيش داريم. به‎ويژه، در مورد انتخابات دهم و مسايل بعد از آن، ايشان معتقدند كه وقايع رخ داده غيراخلاقي‎ و غيرشرعي است و اتفاقا يكي از جاهايي كه معتقدند مشروعيت جامعه ديني زير سؤال رفته، در نحوه برخورد با معترضان يا به‎اصطلاح جنبش سبز، بوده است.

سؤال من اين است كه تحليل كلي شما از سه دهه حيات جمهوري اسلامي، به‎ويژه با عطف به انتخابات دهم چيست؟ چقدر دين‎داري ما در عمل جمعي‎مان نمود پيدا كرد؟ نحوه عمل ما در وقايع اخير، چه از طرف حكومت و چه از طرف معترضان، تا چه اندازه مي‎تواند عيار ديني بودن جامعه ما باشد؟

شما با اشاره به يك نقطه ظريف و دقيق شروع كرديد. جامعه ديني براساس مفهومي كه در متون و ادبيات مباحث اجتماعي هست، صرفا مجموعه‎اي از افراد متدين‎‎ نيست.

بلكه جامعه، درواقع، يك «تجمع عامل» است. يعني همان‎طور كه ما عامليت را به فرد نسبت مي‎دهيم و مي‎گوييم تقي عامل است، تصميم مي‎گيرد و عمل مي‎كند؛ همين‎طور هم يك تجمع مي‎تواند عامل باشد. يك شركت، يك تجمع عامل است، يك حزب و از همه مهمتر يك جامعه. مبناي تجمعات عامل، «عقلانيت عمل» است. آن‎چه عامل X را از عامل Y جدا مي‎كند، در عقلانيت متفاوت عمل است. گاهي دو عمل، ظاهرشان كاملا يكسان است، ولي عقلانيت‎هايشان فرق دارد؛ يكي براي رضاي خدا پولي را انفاق مي‎كند، ديگري براي اين‎كه دل طرف مقابل را به‎دست بياورد، يا براي ريا يا به‎منظور خودنمايي؛ از لحاظ فيزيكي، هردو يكي است. اما چون عقلانيت پايه‎شان فرق دارد، اين دو عمل، از زمين تا آسمان با هم فرق دارند.

بنابراين «جامعه ديني»، يك تجمع عامل است كه اعمال، كنش‎ها و واكنش‎ها در آن جامعه، براساس عقلانيت ديني يا اسلامي بنا شده است. اين يك معيار است و كاملا با «جامعه دين‎داران» متفاوت است. بر اساس اين تعريف، حكومت ديني نيز حكومتي است كه عقلانيت پايه‎اش، در تصميم‎سازي و در فهم شرايط و در انتخاب گزينه‎ها و تعيين برنامه‎هاي اقدام و نيز در نفس هر اقدامش مؤثر است؛ در همه اين عرصه‎ها دين حضور دارد. تلقي مرحوم بازرگان، تلقي‎ از حكومت اسلامي، آن‎چنان كه در يكي از كتاب‎هايش نوشته است، همان حكومت سوييس بود كه البته به‎واسطه تقيدات ديني، در آن شرب خمر، زنا و چندكار ديگر تعطيل شده است. اين همان حكومت دين‎داران است.

حكومت دين‎داران، همان حكومت سكولار است. يعني لازم نيست كه عقلانيت اسلامي‎مان را در عمل جمعي پياده كنيم، بلكه مبناي آن عقلانيت سكولار است؛ مقوله‎اي فراديني است. يعني همه مي‎توانند در اين عقلانيت عرفي مشاركت كنند، از جمله اين كه ممكن است به‎طور مثال، اسلام هم به‎نحوي در انگيزه‎هاي ما حضور داشته باشد، ولي قطعا شرط بايسته اقدامات ما نيست.

مقصود از عقلانيت سكولار چيست؟ آيا بين عقلانيت فني و عقلانيت ابزاري تمايز قايل هستيد؟
علي‎الاصول، عقلانيت سكولار معتقد است كه ما براي گزينش كارهايمان لازم نيست به سطحي از انگيزه‎هاي بالاتر برسيم. همين قدركافي است كه در هر گزينشي، حساب نفع و ضرر كنيم و براساس بهترين نفع و ضرري كه در همان سطح از عمل هست، اقدام كنيم. تفاوت تنها در سطح است. به‎طور مثال، از زمان دوران دمكراسي طلايي پريكلس در يونان، دانش طبيعي بشر به‎معناي Science، دانشي سكولار بود.

تا قبل از اين اگر رعد و برق مي‎شد يا زلزله مي‎آمد، ما براي علت اين پديده‎هاي طبيعي، به سراغ آسمان مي‎رفتيم. يك خدا و رب‎النوع براي رعد و برق و يك الهه هم براي باران تعريف كرده بوديم و ادعا مي‎شد كه رعد و برق نتيجه دعواي اين دو با يكديگر است. دانش يونان در زمان پريكلس، سكولار شد، يعني گفتند پديده‎هاي طبيعي، دلايلش در سطح طبيعت، زاده دانشمند (Scientist) و در سطح فراطبيعي، زاده فيلسوف است.

متافيزيك به همين معناست. اما در مورد اعمال انسان چطور؟ آيا در اين‎جا هم مي‎توانيم به صورت سكولار بحث كنيم يا خير؟ يعني وقتي مي‎پرسيم چرا اين عمل از يك فرد سر زده است، استدلال كنيم كه او حيواني است كه چند انگيزه دارد: شهوت را دوست دارد، قدرت را دوست دارد، ثروت را دوست دارد؛ بنابراين بايد دلايل اعمالش بر مبناي يكي از اين سه انگيزه باشد. وقتي دلايل انجام اعمال بر اين اساس باشد، نسخه‎اي كه براي آن فرد مي‎نويسيم هم بر همين اساس است. اين همان توجيه سكولار از پديده‎هاي انساني است.

منظور از پديده‎هاي انساني هم آن پديده‎هايي است كه انسان‎ها به‎عنوان عامل در آن شركت دارند و مربوط به عمل اختياري انسان‎هاست. مهمترين نكته در تلقي سكولار اين است كه وقتي اعمال اختياري انسان‎ها، سكولار مي‎شود، يعني به سطح كاملا عرفي و مادي تنزل پيدا مي‎كند، فهم آن نيز افت پيدا مي‎كند.

در اين صورت بسياري از اعمال انساني و پديده‎هاي اجتماعي را نمي‎توان فهميد. همين تلقي سكولار در حوزه‎هاي متفاوتي دردسرساز مي‎شود. به‎طور مثال، همين تلقي سكولار است كه موجب تمايز تاريخ شرق‎شناسان از تاريخ اسلامي (غيرشرق‎شناسي) مي‎شود. مونتگمري وات - شرق‎شناسي است كه اتفاقا مرحوم شريعتي او را خيلي دوست دارد - وقتي مي‎خواهد به مبحث «غيبت» امام زمان (عج) در عصر غيبت بپردازد، مي‎گويد كه شيعه مي‎خواست قدرت خود را به‎عنوان اپوزيسيون حفظ كند.

از اين‎رو علماي شيعه، بحث «ائمه» را جعل كردند و با گذر زمان و حوادثي كه رخ داد، علما دريافتند كه ديگر نمي‎توانند با اتكا به امامي كه حاضر است، قدرت را در اختيار داشته باشند. پس به اين نتيجه رسيدند كه بگويند امام، غايب شده است و قدرت را بين خودشان تقسيم كنند. غيبت كبري در نتيجه اين تصميم علما شكل گرفت. اين يك نمونه از توجيه سكولار پديده غيبت است. اين توضيح سكولار در مقابل توضيح واقع‎بينانه (Realistic) است.

توجيه واقع‎بينانه، تعهدي به سكولار بودن ندارد، بلكه برخي پديده‎ها را توجيه مي‎كند كه اين پديده‎ها مي‎توانند توجيه كاملا سكولاري داشته باشند، اما تعهد ما صرفا به واقعي بودن است. في‎الواقع، مبناي رئاليستي، نقطه مقابل مبناي سكولار است. در تلقي واقع‎بينانه، ما خود را محتاج استدلال براي وجود خدا، غيبت امام مي‎دانيم.

با اين همه، در اين توجيه، محقق، متعهد به هيچ‎چيز نيست، جز تحقق واقعيت، در حالي‎كه در توجيه سكولار محقق مي‎گويد هر چيزي بايد در مبناي اين جهاني‎اش قابل توجيه باشد. در حوزه اخلاق هم مي‎توان همين تفاوت را نشان داد. در جوامع غربي، بسياري از اخلاقيات، نرم و هنجارهايي كه رعايت مي‎شود، چرا اين‎قدر از آن‎ها تبعيت مي‎شود؟ چون در قانونشان آمده است. اين اخلاقيات، مبناي سكولار دارد، يعني حساب و كتاب كرده‎اند و ديده‎اند كه سرجمع، به نفعشان است.

همه اين احساس را دارند كه اگر به اين ترتيب رفتار ‎كنند، برايشان بهتر است. يك نمونه از اين اخلاقيات اين است كه بايد از حوزه خصوصي مواظبت كرد. هيچ‎چيز نبايد در حوزه خصوصي دخالت كند. دليلش چيست؟ دليلش اين باور است كه در سيستم سكولار، بهترين حالت اين است كه هر فردي از امكاناتش، بيشترين استفاده را ببرد: بيشترين لذت و كمترين زحمت. هرچيزي كه لذت را بيشينه (Maximize) كند، مطلوب است. اين يك اصل اخلاقي است.

بنابراين، طبيعي است كه تا وقتي من پا توي كفش ديگري نمي‎كنم، در خانه‎ام هستم، مي‎توانم هركاري بكنم. در چنين شرايطي، امر به معروف و نهي از منكر كردن خلاف و نامطلوب است. امر به معروف و نهي از منكر، فضولي است. اگر ديدم كه همسايه مان دارد شرب خمر مي‎كند، مادام كه شرب خمر او براي من ايجاد مزاحمت نمي‎كند، من نبايد در كار او دخالت كنم. ديگر فجايع اخلاقي، مادام كه بيرون از خانه نيست، محدود به خود فرد است. چرا چنين است؟ چون اساسا جامعه بايد به‎گونه‎اي باشد كه بيشترين لذت و كمترين زحمت را براي تك‎تك افراد فراهم آورد. اين يك مبناي سكولار است، در حالي كه مبناي رئاليستي جور ديگري مسئله را مي‎بيند.

اين مبناي رئاليستيك، چگونه در جمهوري اسلامي به‎كار گرفته شده و وضعيت فعلي تا چه اندازه نتيجه آن مباني است؟
جمهوري اسلامي، بر مبناي عقلانيت اسلامي بنا شد، بدين مبنا كه اسلام هم براي حوزه خصوصي است و هم براي حوزه عمومي. به عبارتي، وقتي مي‎گوييم حكومت اسلامي، مقصودمان فقط اين نيست كه قوانين ما اسلامي است، بلكه بدين معناست كه بايد همه تصميم‎سازي‎هاي ما در فضاي عقلانيت اسلامي باشد.

حتي در مواردي كه براي مصالح عمومي تصميم‎سازي مي‎كنيم، بايد ايده‎آل‎هايمان را براساس عقلانيت اسلامي انتخاب كنيم، اما به‎تدريج اين تفكر مورد چالش قرار گرفت. دوران اصلاحات، درواقع، دوره اوج چالش با همين مبناي رئاليستيك بود. اصلاح‎طلبي در ايران، از اساس با اين فكر شكل گرفت كه حكومت بايد سكولار باشد، ولي احساسات و سنت‎هاي ديني را بايد حفظ كنيم. بايد به دين احترام گذاشت، قرآن را نوازش كنيم، ولي آن را محدود به حوزه خصوصي كنيم.

اما از آنجا كه بحث از فرستادن دين به حوزه خصوصي با مقاومت مواجه مي‎شد، ادعا كردند كه ما بايد برداشت جديدي از دين داشته باشيم و گفتند ما بايد دين‎داري شخصي را اصل قرار دهيم تا خود فرد تصميم بگيرد و دين‎داري‎اش را بروز دهد. بر مبناي اين قرائت جديد، مدعي شدند كه چون دين‎داري شخصي اصل است، پس بايد در تقدس‎هاي ديني كه اموري غيرفردي هستند، يكي‎يكي ترديد كرد تا همه‎چيز قابل سؤال شود. اين‎رويه تا بدان‎جا دنبال شد كه مدعي شدند قرآن، چيزي جز روايت خود پيغمبر از يك تجربه معنوي نيست.

اين مباني سكولاريستي در دوره جمهوري اسلامي باب شد و با اين مبنا، افراد هم پرچم دين داشتند، هم پرچم اصلاح‎طلبي. پرچم ديني، پوششي براي مبناي سكولار بود. چيزي غير از اين نيست.

به‎عبارتي، شما اين سه دوره يا دست‎كم دوره اصلاح طلبي را نوعي تقابل عقلانيت ديني ( عقلانيت وحياني) با عقلانيت سكولار مي‎دانيد؟
نمي‎خواهم بگويم تقابل، مي‎خواهم بگويم اصلاح‎طلبي در ايران، بعد از دهه اول، به‎تدريج اين‎طوري رشد كرد.

شما در جايي گفته‎ايد كه مجاهدين خلق به‎واسطه رويه التقاط - نفاق - تقابل، كارشان به ضديت با انقلاب و جمهوري اسلامي كشيد. اضافه كرده‎ايد كه اصلاح‎طلبان هم همين رويه سه‎گانه را طي كرده‎اند و مي‎كنند و اين وجه تشابه آن‎ها با مجاهدين خلق است. آيا مبناي التقاطي بودن آن‎ها از همين مبناي عقلاني سكولار است؟
دقيقا از همين‎جاست. سازمان مجاهدين، فعاليتشان را با عرق اسلامي آغاز كردند، آمدند، اما مدهوش زيبايي‎هاي ماركسيستي بودند.

ادعا كردند كه بايد اسلام را انقلابي كرد و اسلام انقلابي‎شان، نشان داد كه مباني شناختي آن‎ها، تا چه اندازه عجيب و غريب است. اصلاح‎طلبان هم يك عده بچه‎هاي متدين بودند كه خيلي‎هايشان در انقلاب زحمت كشيده بودند، اما آرام‎آرام، مجذوب تفكرات سكولار - ليبرال شدند و ديدند خيلي هم مشكل ندارد، يعني شما نمازتان را مي‎خوانيد، حج‎تان را مي‎رويد، گريه‎تان را هم مي‎كنيد و ضمنا مي‎توانيد در مشي اجتماعي، سكولار هم باشيد.

لذا اصلاح‎طلبي در ايران، از اول بنايش كج بود و بر يك فهم غلط از دين و حكومت ديني استوار بود كه كاملا با فهم امام و فهم انقلاب تقابل داشت. كافي است شما به انبوه ادبيات سياسي- نظري دوران اصلاحات نگاه كنيد كه در اين دوره هشت‎ساله، آشكارا و پوست كنده، رويكرد التقاطي آن‎ها را نشان مي‎داد. اصلاح‎طلبي بعدها با شكست سياسي روبه‎رو شد و نخواست خود را علاج كند.

البته آن‎ها شكست سياسي‎شان را ارجاع دادند به اعمال زور و اخلال از طرف گروه مقابل خود و مدعي شدند كه آن‎ها ما را خانه‎نشين كرده‎اند. از همين‎رو در انتخابات اخير گفتند كه ما بايد اين پرده قدرت را بشكافيم و براي هميشه از اين لايه بيرون بياييم والّا حيات سياسي ما پايان يافته است.

از قضا، عقلشان رسيد كه از انتخابات به‎عنوان يك مَركب استفاده كنند و تئوري‎شان هم اين بود كه مردم را به خيابان بياوريم و كاري را كه نتوانستيم با رقابت معمولي سياسي حل و فصل كنيم، با زور به انجام برسانيم. در اين ميان، مجموعه‎اي از مشوق‎ها و كمك‎كننده‎ها هم وجود داشت؛ اولا گفتند: دولت آقاي احمدي‎نژاد، به‎علت نوع رفتارش، مخالفان قوي‎اي در ميان اصول‎گرايان دارد و حتي سراغ برخي نيروهاي اصول‎گرا كه از احمدي‎نژاد دلخور بودند، هم رفتند.

گفتند و به آن‎ها وعده دادند كه اگر شما كمي آرام بگيريد، خودمان بعدها از شما حمايت مي‎كنيم! دوم ديدند كه مثلا علما از آقاي احمدي‎نژاد دلخوشي ندارند. بعضي از علمايي كه گروه‎هاي اصلاح‎طلب اين‎ها را به هيچ‎وجه قول ندارند. به‎طور مثال، به‎سراغ آقاي آيت‎ا... صافي رفتند كه اساسا از دست همين اصلاح‎طلبان، در دهه شصت، اصلا از شوراي نگهبان رفت. بماند كه اصلاح‎طلبان، در مشي خودشان اصلا فقها، استنباط جواهري و سنتي فقه را قبول ندارند.

اما در عين حال، وقتي ديدند اين علما هم يك مقدار نگراني راجع به آقاي احمدي‎نژاد دارند، احساس كردند فرصت خوبي است. سوم ديدند كه غربي‎ها هم دل خوشي از دولت ايران ندارند. براي آنان اين‎ها همه مشوق بود. لذا پروژه‎شان را «كليد» زدند؛ اما در حقيقت، كليد نخورد. زيرا پديده‎هاي اجتماعي را نمي‎توان طراحي كرد، روبان را پاره كرد و به بهره‎برداري رساند. به نظرم اصلاحات، يك خبط بسيار بزرگ تاريخي مرتكب شد و ما حالا اصلاحاتي را مي‎خواهيم كه در داخل چارچوب عقلانيت اسلامي خودش را تعريف كند، در حالي‎كه تا قبل از اين در چارچوب سكولار بود. اين اصلاحات عينا مي‎توانست در فرانسه و آلمان هم باشد. هيچ تفاوتي ندارد.

ما اصلاحات خودمان را مي‎خواهيم. در چارچوب عقلانيت اسلامي كه ما را به يك جامعه مدرن اسلامي برساند. اين ما را به يك جامعه مدرن ليبرال مي‎رساند. اين كه نسخه هزاربار جويده غربي‎هاست و اساسا چيز جديدي به ما نمي‎دهد.

ارزيابي شما از عملكرد اصول‎گراها و دولت در قبال اين عقلانيت ديني چه هست؟ اين انتخابات را دولت برگزار كرد و بخشي از وقايع پيش آمده پس از آن به واسطه اقدامات دولت بود. شما تا چه‎اندازه اين اقدامات را منطبق بر عقلانيت ديني مي‎دانيد؟
مسئله‎ انتخابات، فقط بخشي از عمل جمعي ما در نظام اسلامي است.

البته انتخابات در كشور ما خيلي مشكل دارد كه نه‎تنها در اين انتخابات، بلكه در انتخابات‎ دوره‎‎هاي قبلي هم بوده است. بزرگترين مشكل انتخابات هيچ كدام از اين نحوه‎هاي برگزاري نيست، بلكه اين است كه ما مشاركت را هيچ‎وقت جدي نگرفته و براي آن آماده نمي‎شويم. ببينيد! وقتي كسي مي‎خواهد رييس‎جمهور شود، اين شخص بايد مدت‎ها تمرين داشته باشد، در سطوح مختلف تجمعات حزبي كار كرده باشد، راجع به مسايل مملكت تمرين داشته باشد و كار با بقيه را تمرين كرده باشد.

بايد حزب، سال‎ها براي يك انتخابات برنامه‎ريزي كند و بداند كه اصلا مي‎خواهد چه كند و چه برنامه‎هايي دارد. حال، وقتي ما انتخاباتمان را جدي نمي‎گيريم، نيرو برايش تربيت نمي‎كنيم و سيستم‎هاي حزبي ما ناكارآمد است (كه البته اين نقيصه بين هر دو جناح اصول‎گرا و غيراصول‎گرا مشترك است)، هرگونه انتخاباتي هم برگزار كنيم، محصولش خيلي نمي‎تواند جدي باشد يا اگر هم جدي باشد، بي‎آسيب نمي‎تواند باشد. پس اولين اشكال ما در مسايل انتخابات، جدي نگرفتن امر حكومت است.

ما امر حكومت برايمان امري فرعي است. نزديك انتخابات كه شد، جلسات ريش‎سفيدي مي‎گذاريم و مش‎تقي و مش‎‎قنبر و مش‎حسن مي‎نشينند و بحث مي‎كنند كه چه كسي رييس‎جمهور شود و چه كسي نشود! يك سال‎ونيم هم با هم بر سر و كله مي‎زنيم و همه‎چيز تمام مي‎شود تا بعد! اين بدترين نوع كار است، يعني ما اگر حكومت اسلامي براي مان مهم باشد، از همين امروز بايد براي انتخابات بعدي كار كرده و نيروهاي خوبمان را بياوريم. البته كار و عمليات مهم، تهيه بالا مي‎خواهد. حتي اگر كسي رييس‎جمهور نشود، تهيه‎اش را بايد داشته باشيم.

مي‎خواهيد بگوييد كه در كشور ما فن حكومت‎داري وجود ندارد؟ فرمولي براي حكومت كردن وجود ندارد؟
اين حرف شما درست است. يعني موضوع سياست، هم فلسفه است، هم علم است، هم مهندسي هست و هم فن‎داني. اگر ما بخواهيم حكومت و سياست را جدي بگيريم، بايد به همه اين‎ها توجه كنيم، منتها اين يك مدخل دارد؛ براي اين‎كه ببينيم كجاهاي كار ما آسيب دارد.

به‎نظر من، اولين آسيب انتخابات‎هايي كه ما برگزار مي‎كنيم، عدم جدي گرفتن خود امر حكومت است. دومين آسيب، آسيب در نحوه رقابت است. رقابت يعني چه؟ من مي‎خواهم بگويم برخي جاها قوانين رقابت،‎ بي در و پيكرتر از رقابت‎هاي غربي‎هاست. يكي از آن‎ها بودجه است. در هر صورت، بودجه انتخابات در ايران، امر پنهاني است. اين خيلي چيز بدي است. اصلا فرض كنيم كه شركت در انتخابات، خيلي خرج دارد. به‎طور مثال براي اين‎كه نماينده مجلس شويد، سه‎ميليارد تومان خرج برمي‎دارد. آن چيزي كه اهميت دارد اين است كه مخارج گفته شود، نه اين كه بگوييم هيچ خرجي نمي‎كنيم و هيچ پولي نداريم، اما يواشكي، ده‎ميليارد تومان خرج كنيم. اين پول از كجا مي‎آيد؟ من معتقدم حتما بايد رقابت‎ها را درست و قانوني كنيم.

اشكال ديگري كه ما در انتخابات داريم و در اين انتخابات اصول‎گرايان داشتند، اين است كه ما بايد براي مردم «شعار» داشته باشيم. در اين انتخابات، اصول‎گراها حضور منسجم نداشتند. من ماه‎ها قبل از انتخابات در مصاحبه‎اي پيشنهاد كرده بودم با همه اختلافاتي كه با آقاي احمدي‎نژاد هست، اصول‎گراها بايد با وي جمع شوند، وي نيز تعامل كند و يك جبهه معقولي تشكيل شود و در اين جبهه، شعار معقول، روش انتخابات معقول و رقابت معقول را طراحي كنيم. منتها اين كار از هر دو طرف نشد.

هم آقاي احمدي‎نژاد استقبال نكرد، شايد احساس بي‎نيازي كرد و گفت كه من خودم مي‎توانم برنده شوم و هم اصول‎گراها خيلي جدي نگرفتند، به‎علت دلخوري از گذشته. اين‎روش، درست نيست. يعني ما بايد قبل از انتخابات ماه‎ها فكر كنيم كه چه شعاري مي‎خواهيم به مردم بدهيم. اصلا اين جناح، در انتخابات، مي‎خواهد چه كاري را در چهار سال آينده انجام دهد؟ اين‎هاست كه انتخابات را درست مي‎كند. اگر اين‎ها درست باشد، در اين صورت انتخابات معقولي داريم.

البته نبود اين‎ها معنايش اين نيست كه گروهي سوءاستفاده كنند. درست مثل اين است كه جايي، در خانه باز است و كسي مي‎رود دزدي مي‎كند. اين‎كه در خانه باز است، تجويزي براي دزدي كردن نيست. اما اين‎كه چرا در خانه باز بوده، خود، مسئوليتي است كه انجام نشده است. به نظرم جناح اصلاح‎طلب هم از اين جهت، بحران سنگيني داشت. هيچ كس حرف حسابي در انتخابات نداشت. تمام مبناي اصلاح طلبان اين بود كه آقاي احمدي‎نژاد دروغ مي‎گويد، چيزهاي خرافه‎اي دارد، تعرض‎هاي مختلف به افراد دارد. اين‎كه شعار نيست. حداقل، دو كلمه اثباتي داشته باشيد! بگوييد كه مي‎خواهيد چه كار كنيد؟

البته معلوم شد كه اين‎ها مي‎خواهند چه كار كنند. به نظر من جناح اصلاحات، تصميم گرفت از فرصت انتخابات استفاده كند، بسيج كند، سازماندهي كند و بعد در يك لحظه، حتي هنوز صندوق‎هاي انتخابات بسته هم نشده بود، اعلام كند كه آقاي موسوي پيروز انتخابات است. مثل اين‎كه اصلا انتخابات، شمارش آرا و اعلام پيروزي از سوي شوراي نگهبان و وزارت كشور به آقاي موسوي احاله شده است.

اين اصلا با هيچ فرم دموكراتيكي قابل پذيرش نيست. پس جناح اصلاحات، كاري به آينده به‎عنوان رقابت نداشت. مي‎خواست مسير خودش را برود و چالش خود را با نظام به اصطلاح رو كند. من خدمت شما بگويم اگر در عالم فرض، مشي اصلاحات موفق مي‎شد، مردم مي‎ريختند به خيابان و در اثر فشار خياباني، دولت انتخابات را باطل مي‎كرد و آقاي موسوي هم رييس‎جمهور مي‎شد، از قضا اين ختم دمكراسي در ايران بود.

چون اين فن را كه فقط ايشان (موسوي) بلد نبود، ديگران هم مي‎توانستند به خيابان بيايند و آن‎ها هم براي خودشان رييس‎جمهور انتخاب كنند. اين آخر خط دمكراسي و آخر يك‎پارچگي ايران بود. رهبر معظم انقلاب، با كار متهورانه و بسيار دقيق‎اش، هم دمكراسي را در ايران نجات داد تا اين‎طور نباشد كه كسي خودش اعلام كند من برنده‎ام رييس‎جمهور شود و هم كشور و وحدت ملي و وحدت آب و خاك را حفظ كرد و اين حادثه بسيار عظيمي است. ما اين‎ها را به بركت داشتن ولي امر دانا و شجاع داريم.

اجازه بدهيد ما از بحث انتخابات خارج شويم و به همان مسئله قبلي بازگرديم. طيفي از نظريه‎پردازان كه عمدتا در همين جناح اصلاح‎طلب هم هستند، اما نه لزوما در چارچوب جمهوري اسلامي بلكه بيشتر در خارج از چارچوب‎هاي آن، معتقدند كه ما از انقلاب مشروطه به اين سو در حال طي كردن يك روند سكولاريزاسيون هستيم و معتقدند كه اتفاقا خود انقلاب اسلامي 1357 هم مرحله بسيار مهمي است در همين روند سكولار شدن. از جهت اين‎كه به رأي دادن مردم و اهتمام به حقوق آن‎ها، كه درواقع مبناي سكولاريزاسيون و دمكراسي است، بها داده مي‎شود و در نتيجه، امور عرفي‎تر مي‎شوند و از آن‎ها تقدس‎زدايي مي‎كند.

دوم خرداد 1376، ايستگاه ديگري بود براي تكميل روند سكولار شدن و بالاخره حتي روي كار آمدن آقاي احمدي‎نژاد هم گام بلندتري است به‎سمت سكولار شدن. از جهت اين‎كه وي مرتبا اين حوزه‎هاي ديني را زير سؤال مي‎برد و تقدس‎زدايي مي‎كند. به‎طور مثال، نحوه ارتباط وي با علما، يا نحوه ارتباط وي با رهبري، مسئله زنان و وزير شدن آن‎ها يا ورود زنان و دختران به ورزشگاه‎ها و حوزه‎هايي از اين قبيل. سئوال اين است كه آيا اين يك فرآيند محتوم سكولار شدن است و از جمله آقاي احمدي نژاد هم دارد همين كار را انجام مي‎دهد؟

يا اين‎كه جامعه ما به‎واسطه بافت فرهنگي و داشته‎هاي تاريخي‎اش، ويژگي‎هاي متفاوتي دارد و همان‎طور كه خيلي‎ها معتقدند نه تنها جامعه ايران به‎سمت سكولار شدن نمي‎رود، بلكه عناصر ديني‎اش قوي‎تر هم مي‎شود؟
اين‎كه ما مبناي «سكولار» را مبناي «عرفي» ترجمه مي‎كنيم، با قدري تسامح همراه بوده و نيازمند دقت است.

چون عرف، اصطلاحي است كه حتي در شرع ما هم معنا دارد. سكولار يعني ما فهمان را از وقايع و حوادث و نيز تصميمات‎مان را برمبنايي غير از مباني شرعي و امثال آن استوار كنيم. يعني ما هيچ تعهدي به هيچ مبناي شرعي نداريم. براساس همان خواست‎هاي خيلي خاكي و اين جهاني انساني توجيه كنيم.

اين مبناي سكولار است. حال تفاوت اين دو زماني كاملا آشكار مي‎شود كه يك عرف ممكن است بگويد من مي‎خواهم تماما برمبناي اسلام عمل كنم. عرفي هست، اما سكولار نيست. به نظرم اين استدلال خيلي بدي است كه ما بايد كلا به‎سمت مبناي سكولار برويم، به اين دليل كه هرچه خوبي در عالم هست، مبتني بر سكولاريسم است يا اين‎كه اسلام، قدرت جوشش ندارد.

در حالي‎كه عقلانيت اسلامي، خودش، قدرت جوشش دارد. از سوي ديگر، تلقي ما از نظام اسلامي، تلقي آخر خطي نيست، تلقي اول خطي است. از زمان ارسطو و افلاطون وقتي مي‎خواستند حكومت و جامعه ايده‎آل، آرماني و اوتوپيايي را تصوير كنند، شرايط آخر خطي را مي‎گفتند. مثلا سقراط مي‎گفت كه آخر خط، خوبي‎اش اين است كه هيچ كس مالي ندارد، سر هر چهار راه يك ديگ آش هست، آدم وقتي مي‎خواهد مي‎خورد و اصلا نياز ندارد به خانه ببرد. شهر مردان و شهر زنان هم جداست و مردم خيلي راحت زندگي مي‎كنند.

اين، آخر خطي است. اسلام، آخر خطي تعريف نشده و اين ويژگي بسيار پرتحرك اسلام است. اسلام، اول خطي است، يعني ما مي‎گوييم، مي‎خواهيم شرايطي را ايجاد كنيم كه همان فضاي عقلانيت اسلامي است. در اين شرايط، نهالي غرس شده و آن نهال زندگي جمعي اسلامي است. حالا اين نهال بايد تطورات خود را داشته باشد. ما نمي‎گوييم آخر خط اين‎طور است، ما مي‎گوييم اول خط چطور است و لذا در باز است براي اين‎كه نهادها و واقعيت‎هاي اجتماعي (Social facts) بسيار نابي در آينده ظهور كند كه ما حتي تصورش را هم نمي‎كرديم.

اين‎كه فكر كنيم اسلام آخر خطي است، معنايش تحجر اسلام است. مثلا ما در نظام اسلامي مي‎گوييم بايد امر به معروف و نهي از منكر باشد، اين يك بناي اول خطي است. جامعه‎اي كه امر به معروف و نهي از منكر در آن باشد، به كجا مي‎رود؟ بگذاريد كم كم پيدا شود كه به كجا مي‎رود. نگوييم كه چون اين تحقق پيدا نكرد، پس تحقق يافتني نيست. اصلا تحقق مربوط به ظهور واقعيات اجتماعي است.

ما انقلاب اسلامي و نظام اسلامي را اول خط مي‎بينيم و حالا مي‎خواهيم در داخل آنها، بنيان‎هاي اجتماعي و انسان‎هاي جديد رشد كنند. چه بسا در رشد طبيعي اين قضيه نهادها و ساختارهاي مدني پيش‎آيد كه اصلا هيچ وقت نمي‎توانستيم تصور كنيم. بنابراين، اين تلقي كه همه‎چيز به سمت مبناي سكولار مي‎رود، درست نيست. اين تلقي نوعي پيش‎داوري در خود دارد كه هرآن‎چه غيرسكولار است، مردني و رفتني است و هرآن‎چه سكولار نيست، داغان است. اين تلقي خيلي يك طرفه است.

آقاي دكتر! شما گفتيد تلقي ديني، تلقي اول خطي است و بقيه‎اش مشخص نيست. يعني ما گذاشته‎ايم خود را ظاهر كند. دقيقا مسئله همين جا خودش را نشان مي‎دهد كه چه كسي مشخص مي‎كند جامعه به كجا مي‎رود؟ مسئله اصلي مخالفان يا منتقدان جمهوري اسلامي همين است كه از قبل نگوييم كه جامعه مطلوب و ايده‎آل كجاست يا براي يك عده مرجعيت قايل شويم كه بگويند ايده‎آل كجاست، راه را مشخص كنند تا ديگران در اين مسير بروند. آن‎ها هوادار دمكراسي دين‎داران هستند.

به اين معنا كه اگه فرضا هفتاد درصد جامعه دين‎داران هستند، بيست‎درصد هم كه لاابالي‎اند و ده درصد هم اعتقادي ندارند.، اكثريت دين‎دار، طي فرآيند دموكراتيك قدرت را در اختيار مي‎گيرند و كسي كه در اثر راي آن‎ها به قدرت مي‎رسد، چون نماينده علايق ديني آن‎هاست، ارزش‎هاي ديني را پاس مي‎دارد و حكومت خودبه‎خود ديني مي‎شود.

حال اگر در بيست سال آينده، نوع و سبك دين‎داري مردم تغيير كرد و در مسير ديگري قرار گرفت، حاكمان هم متناسب با آن تغيير مي‎كنند. جامعه بدين ترتيب راه خودش را پيدا مي‎كند. دولت، تابع افكار دين‎داران مي‎شود. شما در مقابل مي‎گوييد كه الگوي موردنظر شما «خودش، مسير خودش را پيدا مي‎كند» يا خودش را ظاهر مي‎كند. اين چه معنايي دارد؟
ببينيد! اين خيلي تفاوت دارد با اين‎كه بگوييم جامعه ما، جامعه دين‎داران است.

ما دنبال جامعه اسلامي هستيم، ولي جامعه اسلامي، يك محصول تمام شده نيست. اصلا درباره يك فرد مسلمان، در زمينه تحقق خارجي، افراد با درجات مختلفي مسلمانند اين اسلاميت در تفاوت نيست. اسلاميت شرايط را ايجاد كرده است و يك نفر رتبه پنج را مي‎گيرد و ديگري رتبه ده را و خداوند هم گفته است كه همه اين‎ها درجات دارند. يك جامعه اسلامي هم همين‎جور است. يك چالش است.

ما ملت ايران در اين برهه تاريخي، در سير وضعيت‎هايي كه داريم، در فضاي عقلانيت اسلامي دستاوردهاي مختلفي مي‎توانيم داشته باشيم. هيچ‎كس با ما قوم و خويشي ندارد. در نظام الهي، چون ما ايراني هستيم و خوشگل هستيم، پس ما بايد به حد اعلاي امور دست پيدا كنيم. چه بسا ما در برخي جاها رتبه پنج به دست آوريم و كساني در مصر و يمن و اتيوپي، حكومت اسلامي تشكيل بدهند و رتبه پانزده را به‎دست بياورند.

يعني بايد بين عقلانيتي كه در فضاي عمل هست از يكسو و دستاوردهاي ما به‎عنوان تحقق‎دهندگان آن در يك مسابقه‎اي در عالم وجود از سوي ديگر، تمايز قايل شويم. ما نمي‎توانيم بگوييم كه هم در مسابقه هستيم، و هم در دم، قواعد مسابقه را عوض كنيم. اين‎طور ديگر مسابقه‎اي وجود ندارد. اين‎جا يك انتخاب بزرگ است. مي‎خواهيم بر مبناي رهنمود الهي حركت كنيم يا مي‎خواهيم اصلا آن را رها كنيم.

خودمان هرجوري خواستيم، عمل كنيم. خدايمان، خودمان باشيم يا بنده خدا باشيم. عقلانيت اسلامي باشد يا عقلانيت خودماني!؟ روشن است كه انتخاب ملت ما در انقلاب، عقلانيت اسلامي بود. منتها ما بايد در فضاي عقلانيت اسلامي، جوهر اجتماعي‎مان را شكل دهيم. اين ديگر بستگي به عُرضه ما دارد. ما بايد برايش بجنگيم، همان‎طور كه جنگيديم.

بايد برايش تلاش كنيم، بايد برايش زحمت بكشيم تا افق‎هاي جديد از واقعيات اجتماعي را به‎وجود بياوريم. اين‎كه ما بگوييم حالا كه جامعه ما مطلوب نيست، اصلا مطلوب كجاست؟ مطلوب اين است كه ما در عقلانيت اسلامي، دستاوردهاي روز به روز متحول‎تري توليد كنيم. مطلوب اين‎هاست. حتي جامعه‎هايي كه سكولار هستند و دمكراسي ليبرال هم دارند، الان هيچ‎كدام آخر خطي نيستند. تازه مي‎گويند ما بايد ببنيم چه واقعيت‎هاي اجتماعي (Social facts)‎اي در حال شكل‎گيري هست.

اين كه بگوييم عقلانيت اسلامي را كنار بگذاريم تا مردم هرطور مي‎خواهند تصميم بگيرند، نتيجه اش ديكتاتوري است. دست‎كم اين است كه بايد به‎جاي آن، دمكراسي ليبرال را بگذارند. چون در آن‎جا باز هم شرايط اوليه هست (به‎طور مثال، جان راولز از پيش‎شرط‎هاي آزادي‎هاي اساسي بحث مي‎كند). شما نمي‎توانيد بگوييد هرطور مردم خواستند، زيرا حتي اگر ما اسلام را هم رها كنيم، باز بايد عقلانيت ديگري جايش بگذاريم. مثلا جان راولز سه گروه عقلانيت تعريف كرده يا هابرماس سيستم دمكراسي مباحثه‎اي را پيش نهاده است. حتما بايد يك عقلانيتي وجود داشته باشد.

اين دوستاني كه مي‎گويند عقلانيت اسلامي را كنار بگذاريم تا دين‎داران بيايند و هرطور خواستند تصميم‎گرفتند، اين به ديكتاتوري تبديل مي‎شود. اگر اين‎ها واقعا به دمكراسي علاقه دارند، بايد عقلانيتي را جايش بگذارند. في‎الواقع، دعوا بر سر عقلانيت‎هاست. ما قويا به عقلانيت اسلامي معتقد هستيم. ما فضاي عقلانيت اسلامي را معطر مي‎بينيم و خودمان را ناقص مي‎دانيم.

اين وظيفه ماست كه سال‎ها فكر كنيم چه ساختارهاي اجتماعي در فضاي عقلانيت اسلامي طراحي كنيم. ما اين كارها را نكرده‎ايم. اين‎كه بارها گفته‎ام حوزه سياست، فلسفه دارد، دانش دارد، مهندسي دارد، فنّانيت دارد، به اين دليل است كه من در اين حوزه، ظرفيت عظيمي را مي‎بينم. ما همين‎طور تنبل نشسته‎ايم و مي‎گوييم چرا خوب نمي‎شود؟ ما كي و كجا در چارچوب مدل عقلانيت اسلامي طراحي كرديم كه موفق نبود؟

به‎طور مثال، در مورد زنان، امام فرمودند كه بر روي آموزش زنان سرمايه‎گذاري كنيد و قوانين را تنقيح كنيد تا زنان وارد عرصه فعاليت‎هاي جمعي شوند. امام فرمودند كه يك تبليغ عمومي كنيد كه فعاليت اجتماعي براي زنان خوب است. ما در مبحث آموزش زنان سرمايه‎گذاري كرديم و نتيجه هم گرفتيم: انبوهي از زنان تحصيل‎كرده. اما براي مراحل بعدي‎اش هيچ كاري نكرديم، مانند شرايط و محيط كار. بعد مي‎گوييم چرا مشكلات اجتماعي پيدا شد؟ پاسخ است كه ايده‎پردازي نكرده‎ايم. ولي طرح‎هاي توليد نداريم، نتيجه‎اش اين مي‎شود كه طرح‎هايي كه كه ديگران ساخته‎اند و در بازار آماده است را مي‎آوريم و متوجه مي‎شويم كه به‎درد هم نمي‎خورد.

يك عده هم اصلا مسئله را رها كردند و گفتند: خودت را خسته نكن! برويم سيستم‎هاي اجتماعي كه دمكراسي ليبرال دارد را برگيريم و اتفاقا جواب هم داده است، چون آلمان را آلمان كرده، ژاپن را ژاپن كرده و آمريكا را آمريكا كرده است. حالا شما مي‎خواهيد چيزي را از صفر شروع كنيد، اين كه نمي‎شود. به نظر من اين مسايلي است كه در چالش امروز ما و نسل جديد و تحصيل‎كرده‎هاي ما بايد مورد توجه قرار گيرد كه در فضاي عقلانيت اسلامي، ما چه نوآوري‎ها و ابداعاتي خواهيم داشت؟

اشكالي كه به علوم سياسي و اجتماعي در ايران وارد است، فراتر از غربي بودن و مسايلي از اين دست بوده و به نظر من اين‎ها يك بحث كاملا درجه دومي است. مسئله اصلي اين است كه آيا ما جرأت داريم در فضاي عقلانيت اسلامي وارد شويم و از ساختارهاي جديد بحث كنيم؟

اين بخش را با اين سئوال به پايان مي‎برم كه اين عقلانيت اسلامي كجاست؟ آيا جايي در متن جامعه يا فرهنگ ما وجود دارد؟ و به تعبير هايدگري كه «بايد به آواي هستي گوش كنيم»، بايد اجازه دهيم تا خودش را بروز داده و به ما نشان دهد؟

يا آن‎گونه كه منتقدان و مخالفان نظريه سياسي جمهوري اسلامي مي‎گويند، انگار وقتي مي‎گوييم اين عقلانيت و به‎طور كلي خود دين، در جايي وجود دارد، انگار صاحب هم دارد و يك عده مالكش هستند. مرجعيتي (منظور مرجعيت ديني نيست) وجود دارد كه آن‎ را مي‎فهمد و مي‎گويد جامعه بايد در آن مسير پيش برود. در حالي‎كه اين مخالفان و منتقدان معتقدند كه دين و عقلانيت ديني (اگر آن‎طور كه مدنظر شماست، قايل باشند)، چيز كاملا متغيري است كه بنابر شرايط جامعه كل و تغييراتي كه در بيرون و در «اين‎جا» اتفاق مي‎افتد، شكل مي‎گيرد. ما آن را مي‎سازيم. نظر شما چيست؟

عقلانيت اسلامي، سرچشمه‎هاي مشخصي دارد: كتاب و عترت.

به‎خصوص اين‎جا مكتب اهل بيت است كه خود را نشان مي‎دهد، چون يك مدل از عقلانيت اسلامي وجود ندارد، بلكه «مدل‎ها» وجود دارد. در مكتب اهل بيت، عقلانيت اسلامي، پايگاه خيلي مهمي دارد. يعني ما قرآن و عترت را داريم و عقل بر همه اين‎ها حاكم است. همه را در چارچوب عقل مي‎فهميم و قسمت نزديك به سطح آن هم، مصلحت است. لذا عقلانيت اسلامي ما، هم پايه دارد هم متحول است. ما بايد به اين دوسويگي توجه داشته باشيم.

توجه كنيد كه موضوع «ولايت» كه عنصر فارق بين مكتب اهل بيت و مكتب غيراهل بيت در جهان اسلام است، خود چهار ويژگي مهم دارد. يكي، مسئله «حساسيت عمومي» روي مشروعيت است. يعني اين‎كه امام رضا(ع) فرمود: پايه‎هاي اسلام پنج‎تاست، نماز، روزه، حج، زكات و ولايت. اين ولايت تئوريك نيست، ولايت عملي است. اگر عقلانيت، مربوط به فضاي عمل است، ولايت در عمل اول‎اش، حساسيت است. يعني هر مسلمان به‎عنوان متمسك به اهل بيت، بايد در هر شرايطي سؤال كند كه «من تحت چه حاكميتي هستم؟» آيا حاكميت مشروع است يا نه؟

مسئله دوم در مبحث ولايت اين است كه اگر حاكميت مشروع بود، حمايتش واجب و اگر مشروع نبود، هرگونه حمايت از آن حرام است. پايه سوم مشروعيت، تشخيص ملاك‎هاي مشروعيت است، يعني ما معتقد هستيم كه هر سيطره مشروعي، بايد نهايتا به امر ولايت فقيه منجر شود. يعني در غيبت كبري، ما سلسله مشروعيت را بايد به نواب عام ختم كنيم. اين خودش، يك مكانيزم است. ركن چهارم، تشخيص مصداق است.

يعني خيلي از افراد ممكن است بگويند از لحاظ نظري اين‎ها درست است ولي حالا و به دليلي، در عمل، مهم نيست! يعني من گاهي احساس مي‎كنم بعضي پرچم ولايت دارند، اما از مصداق امروزي ولايت امر حمايت نمي‎كنند. اين چه جور ولايتي است؟! در واقع، هر چهار ركن ولايت، با هم و يكجا، بايد حاضر باشد. اين مكتب اهل بيت است. يعني شما اگر مي‎خواهيد عقلانيت مكتب اهل بيت را تشخيص دهيد، مجبوريد ركن ولايت را در كنار اركان ديگر ببينيد.

اين ركن آن‎قدر مهم است كه پيغمبر فرمود: اگر شما هزار سال، بين صفا و مروه عبادت كنيد، به‎گونه‎اي كه شكم شما عين يك مشك خشك شده باشد ولي ولايت را نفهميده باشيد، كل عبادتتان به‎جايي نمي‎رسد. اين سياسي‎ترين تلقي از دين است، اصلا دغدغه مشروعيت، آغاز بيداري سياسي است. مي‎خواهم بگويم كه چنين تفكري را در هيچ‎يك از مكاتب سياسي دنيا نديدم كه تا اين حد راجع به مشروعيت، حساس باشد. مشروعيت، مي‎دانيد كه جوهر ماهيت سيطره است.

شما هر تئوري‎اي راجع به حكومت داشته باشيد، اگر راجع به مشروعيتش ساكت باشيد، يعني در حقيقت، راجع به جوهر حكومت چيزي نگفته‎ايد. اين، مكتب اهل بيت است. ممكن است در ديگر مكاتب اسلامي، تلقي از دين در جايي و به‎طور ثابت وجود داشته باشد كه راهي هم به تحول ندارد. اما در مكتب اهل بيت، سرچشمه‎هاي عقلانيت زنده و مشخص است. در عين‎حال، جوشش از اين سرچشمه‎ها، به تناسب زمان و ظرفيت خودمان است.

يعني بنا به اين كه ما چقدر ظرفيت وجودي و فكري داريم، به همان اندازه مي‎توانيم دريافت داشته باشيم و اين يك پويش بسيار عجيب در مكتب اهل بيت است. مكتب اهل بيت، حادثه خاصي است. حادثه‎اي بزرگ در تفكر اسلامي است؛ حادثه‎اي معمولي نيست

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات