ناگفتههایی از "سالهای ابریِ" علیاشرف

«نیازعلی» اسمش بود و «ندارد» فامیلیاش؛ نشانی بود از سالها تدریس خالقش در مناطق محروم، روستاهایی که بچهها پابرهنه به مدرسه میآمدند، کودکانی که تنها وسیله بازیشان کاغذمچاله شده بود، درست مثل نیازعلی «از این ولایت» که همیشه شرمنده بود از «ندارد»، از نام خانوادگیاش که البته مشترک بود با دیگر همکلاسیهایش.

حال یک سالی میشود که «نیازعلی» دیگر کسی را ندارد که از نداشتههایش بنویسد، از وقتی معلم صدا میکرد: «ندارد؟» و او شرمنده میشد از فامیلی عجیبی که ریشه در زندگیاش داشت. جمعهای که گذشت، چهارم آبان ماه اولین سالگرد درگذشت علی اشرف درویشیان بود؛ مرد آرام داستاننویسی معاصر که تمام زندگیاش صرف نوشتن از مردمش و تلاش برای آزادی شد.
استاد درویشیان قبل از ازدواج دو مرتبهای زندانی شده بود. اطلاعی از آن ماجراها نداشتید که این زندگی مشترک را پذیرفتید؟
نه، این طور نبود که بیخبر باشم، من دختردایی او بودم و او پسرعمه من؛ بنابراین از تمام اتفاقاتی که بر زندگی علی اشرف گذشته بود مطلع بودم. اگر رمان «سالهای ابری» که به نوعی زندگی خود او است را خوانده باشید، من در آن کتاب دختردایی حامد هستم. هنوز اولین مرتبهای که به زندان افتاد را به خاطر دارم با اینکه چهارده سال بیشتر نداشتم.
سومین و آخرین دستگیری حدود یک سال بعد از ازدواجتان بود، آن هم با حکم یازده سال حبس! نسبت به مشکلاتی که زندگی با چنین فردی پیش رویتان میگذاشت آگاهی داشتید؟ نگاه خانوادهتان به زندگی مشترک با او چه بود؟
پدرم خودش از طرفداران سرسخت مصدق بود، با روحیه مبارز علی اشرف مسألهای نداشت، اما نگرانی او از مشکلاتی بود که در مسیر زندگیمان قرار میگرفت. علی اشرف کارشناسی ادبیات دانشگاه تهران و همینطور کارشناسی ارشد علوم تربیتی از دانشسرای عالی را به اتمام رسانده بود، اما بواسطه فعالیتهای سیاسی نه تنها از دانشگاه، بلکه از کار معلمی هم بیکار شده بود و این یکی از نگرانیهای پدرم از ازدواج با او بود.
سومین مرتبه زندانی شدن استاد سال ۵۳ رخ داد؟
بله، همان طور که گفتم تازه ازدواج کرده بودیم، دیر یا زود دستگیر میشد و ما این را میدانستیم. یکی از شبها، وقتی به خانه نیامد متوجه شدم که دستگیر شده، تمام کتابهای علی اشرف که احتمال دردسرساز شدن آنها میرفت را به خانه بیبی «مادربزرگمان» بردیم و آنجا پنهان کردیم.
پس آن مادربزرگی که استاد همواره از او بهعنوان یکی از مشوقهای اصلی علاقهمندیاش به ادبیات یاد میکرد، مادربزرگ مشترکتان بود!
بله، بیبی سواد نداشت، اما هر وقت کنار چرخ خیاطیاش مینشستیم برایمان قصه میگفت و این قصه شنیدنها یک اتفاق مشترک بین ما نوهها بود.
تأکید دارید که خودتان مسائل روز را دنبال میکردید. تصور نمیکنید ازدواج با استاد درویشیان و ضرورت همراهی شما با مشکلاتی که برای او پیش میآمد منجر به آن شد که خودتان قادر به پیگیری مستقیم علاقهمندیهایتان نشوید؟
نه، اینکه خودم به طور مستقیم وارد ماجرا شوم یا اینکه تنها همسرم را همراهی کنم برایم فرقی نداشت؛ به هیچ وجه بحث فدا شدن در میان نبود، خودم دست نوشتن نداشتم، از طرفی آرمانهای من و علیاشرف یکی بود.
ماجرای آن چند کتابی که استاد در زندان نوشته بود و پنهانی به دست شما رساند تا کار انتشارشان را انجام بدهید چه بود؟
آن سالها آنقدر بد بود که علی اشرف همیشه میگفت: برو دنبال زندگیات و ناراحت بود که زندگی من تحت تأثیر شرایط او قرار گرفته است. مرتبه سومی که زندانی شد مدتی از او بیخبر بودیم، نمیدانستیم به کجا منتقل شده که بالاخره فهمیدیم در زندان اوین است. زندان اوین شکل و شمایل حالا را نداشت، چادرهای موقتی به پا کرده بودند که زندانیان با خانوادههای خود ملاقات کنند، بینمان میله کشیده بودند.
آن یادداشتها داستان «فصل نان» بود؟
به غیر از «فصل نان»، داستانهای «رنگینه»، «همراه آهنگهای بابام» و «روزنامه دیواری مدرسه ما» هم در آن یادداشتها بود که در صفحات باریک و با خط بسیار ریزی نوشته شده بودند.
در هر ملاقات تعدادی از صفحات کتابها را به دست شما میرساند؟
نه، همه را در یک نوبت داد، شرایط ملاقات طوری نبود که به دفعات بعدی اعتمادی باشد، بویژه که از جلسه بعد اتاق ملاقات شیشهای شده بود و دیگر امکان هیچ مبادلهای نبود.
در انتشار کتابها با مانعی روبهرو نشدید؟
نه، داستانها را با دستخط بسیار ریزی نوشته بود، ابتدا تصمیم به بازنویسی آنها با خط خودم گرفتم، ولی این احتمال وجود داشت که متوجه تفاوت دستخطها بشوند و بفهمند که از زندان نوشتههایش را به دستم رسانده است؛ بنابراین به سراغ ماشین تحریری که آن را پنهان کرده بودیم رفتم و آنها را تایپ کردم و به نشر «شبگیر» سپردم.
اغلب خرید چه نوع کتابهایی را از شما میخواست؟
کتابهای روز ادبیات، هم در حوزه ترجمه و هم تألیف. با اینکه روزگارش در زندان سپری میشد، اما در تلاش بود تا از جریان روز ادبیات عقب نماند. مرتبه سومی که زندانی شده بود چند سالی در زندان ماند تا اینکه دوم آبان ماه سال ۵۷ بواسطه وقوع انقلاب زندانیان سیاسی آزاد شدند.
از روزگاری که استاد درویشیان به خانه بازگشت، بگویید؟
علی اشرف بعد از سه سال و هفت ماه دوری به خانه بازگشت، این در حالی بود که از مدتها قبل از کار معلمی محروم شده بود و بواسطه برخی مشکلات به ناچار زندگی تقریباً پنهانی پیدا کرده بودیم، بخشی از مشکلاتمان از مرداد ۵۸ که من فرزند نخست مان را باردار بودم و ماجرای کُردها و غائله کردستان اتفاق افتاد، آغاز شد.
با محرومیت از ادامه تدریس چطور کنار آمد، بویژه که از نوزده سالگی و سن کم این کار را آغاز کرده بود!
انفصال او از کار تدریس در دومین مرتبهای که زندانی شد اتفاق افتاده بود، بنابراین برای او تازگی نداشت، هرچند که دور بودن از بچهها برای او همیشه سخت بود. به همین خاطر در تمام سالهایی که به تدریس اشتغال داشتم به محض آن که به خانه بازمی گشتم تمام اتفاقاتی که در کلاسهایم رخ میداد را برایش تعریف میکردم.
تدریس در مناطق روستایی گیلانغرب چقدر در نوع نگاه او به زندگی و نوشتههایش اثر گذاشته بود؟
اصل پایههای تفکرات و آرمانهای او در همان سالها و بواسطه برخورد با بچههای مناطق محروم شکل گرفت. آن یازده سال معلمی تأثیر عمیقی بر روح و روان علی اشرف گذاشت، او حتی من را هم تشویق به نوشتن خاطرات سالهای تدریسم میکردی و قرار بود در تألیف آن همراهیام کند.
استاد درویشیان کار در مشاغل مختلفی را تجربه کرده بود، این تنها به سالهای قبل از ازدواج تان ختم میشد یا بعد از آن هم ادامه داشت؟
وقتی کار تدریس را آغاز کرد دیگر به سراغ هیچ شغلی نرفت، بعد از انفصال از معلمی ترجیح داد که دیگر تمام وقتش را به نوشتن اختصاص بدهد.
برخورد او با جوانانی که به بهانه بررسی آثارشان به سراغش میآمدند چطور بود؟
همه آنهایی که علی اشرف را میشناسند میدانند که همیشه به فکر دیگران بود، هر وقت جوانان به سراغش میآمدند سرحوصله نوشتههای آنان را میخواند. گاهی اوقات آنقدر تعداد این نوشتهها زیاد بود که از من میخواست آنها را بخوانم و آثاری که به نظرم بهتر است به او بدهم.
کتاب ناتمام یا آماده چاپی از استاد در دست ندارید که به انتشار آنها در آینده امیدوار باشیم؟
کتاب ناتمام نه، اما او کار رمانی به اسم «همیشه مادر» را به پایان رسانده بود که قرار بود بعد از بازنگری دوبارهای آن را با همکاری نشر نگاه منتشر کند که متأسفانه زندگی به او فرصت نداد. این رمان درباره خاطرات مادری است که خودش به گروههای چریکی پیوسته و مبنایی واقعی دارد.
از تأثیری که صمد بهرنگی بر نگاه و نوشتههای استاد به جای گذاشت و از سویی رفت و آمد با افرادی همچون سیمین دانشور و جلال آل احمد بگویید؟
تأثیری که صمد بهرنگی بر نگاه و نوشتههای علی اشرف به جای گذاشت آنقدر بود که برخی او را ادامه دهنده راه صمد میدانند. علی اشرف حتی در سوگ درگذشت نویسنده محبوبش کتاب «صمد جاودانه شد» را نوشت. سیمین دانشور و جلال آل احمد هم استادان او بودند و به همین واسطه به آنان علاقه بسیاری داشت، سیمین خانم او را همچون فرزند نداشتهاش دوست داشت.
از نگاه خودتان، علی اشرف درویشیان را معرفی کنید.
در چهل و سه سال زندگی مشترکمان هیچگاه شاهد برخورد بدی از سوی او با دیگران نبودم، برعکس آنقدر مهربان بود که همه دوستان و آشنایان وقتی به مشکلی برمی خوردند به سراغش میآمدند.