نقدی بر سیستم آموزشی در مدارس و دانشگاه
جویبارهای حقیری که به مرداب میریزند!

کودکان و جوانانی که دوران جوانی و بلوغ خود را فارغ از تحصیل، آموزش، و امورات فرهنگی سپری کردهاند؛ به هزار مکافات و با جانکندن گلیم خود را از آب بیرون کشیده یا نکشیدهاند؛ از روشنفکران، آموزگاران یا اساتید دانشگاه خیری ندیدهاند؛ و یاد گرفتهاند که بیرحم و گرگِ بازار باشند؛ آفریننده و سازندهی نسل و جامعهای خواهند بود که هرچهبیشتر کشش و تمایل به سمت فاشیزم، خشونت، تعصب، دلالی، کاسبکاری، پولشویی و در یک کلام زیستی مبتذل، خواهد داشت. این برای آیندهی این مرزوبوم و در دل خاورمیانهی غیرقابل پیشبینی بههیچوجه حالت خوبی نیست.

ممکن است کمی غریب و دیریاب بنماید، اما آتشسوزی در مدارس، در یک ارزیابی نهایی از تحفههای نامبارک نظام اقتصادیِ نئولیبرالیزم است. یکی از اهداف این ساختار اقتصادی، آزادی بیپروای سرمایه، خصوصیسازی، و مادّیسازی یا بهتر است بگوییم پولیکردنِ همهچیز و وارد نمودن آن در عرصهی مبادلات بازاری برای کسب سود است.
در این میان آموزشوپرورش از آنجا که متولی تربیت نیروی انسانی آیندهی کشور است جایگاهی خاص دارد. در بسیاری از کشورهای توسعهیافته؛ یکی از شرایط پذیرفتهشدن در قالب اعضای هیاتعلمی دانشگاهای طراز نخست، تدریس شش تا هفت ساله در دبیرستانهای مناطق محروم است شبیه به طرحی که رزیدنتهای پزشک، در چنین مناطقی میگذارنند. این نشانِ اهمیت آموزشو پرورش است.
به مدارس نه در زاهدان که در هرکجای این کشور اگر سر بزنید با یک نگاه اجمالی و گذرا، متوجه فرسودهبودن ساختمانها و غلغلهی دانشآموزان در فضاهایی تنگ و تاریک هستیم که نه تنها برای اجرای فرایند بسیار مهم و پیچیدهی تدریس که اصولا برای گذران چندساعت اوقات فراغت و تفریح نیز مناسب نیست.
پس از گذشت چندین دهه از تاکید یکجانبه بر خصوصیسازی در قالب اصل ۴۴، حال مسئولین کشور باید دریافته باشند که چنین فرایندی در بسیاری از حوزهها از جمله آموزش و پرورش و صنایع زیربنایی جواب نداده و واکنش معقول عبارت است از بازگشت به هم حاکمیّت و هم تصدیگری دولتی در این حوزهها.

آموزش عالی هم حال چندان خوشی ندارد؛ پذیرش دانشجوی جدید در دانشگاههایی همچون پیامنور، علمی-کاربردی، غیرانتفاعی، و بسیاری از شعبات دانشگاه آزاد، باید متوقف شده تا به عملکرد آنها رسیدگی شود.
مدارس غیرانتفاعی، اما آخرین راه چاره هستند برای آنانکه یا "دیر جنبیدهاند" و از صف تشکیلشده پشت درب مدارس دولتی جا ماندهاند؛ و لذا ناچارند با پرداخت مبلغ هنگفتی پول، آموزش را برای کودکانشان بخرند؛ یا آنانکه در دهکهای متوسط و بالای درآمدی هستند؛ و ناامید از کیفیت مدارس دولتی، همان کیفیت متعارف و معمول آموزشی را که در مدارس دولتی بهدلیل ترافیک و حجم بالای دانشآموز امکانپذیر نیست؛ اینجا در بازار سیاه خریداری میکنند.
بودجهی کشور در خصوص سهمی که به آموزش عالی و آموزش و پرورش دولتی اختصاص داده میشود باید هرچه سریعتر عادلانه، منطقی و شفاف شود.
مدارس کشور نیاز به نوسازی دارند؛ جای آنکه وزیر آموزش و پرورش دست گدایی سوی جامعهی مدنی کشور و خیّرینِمدرسهساز دراز کند که وظیفه شان از اساس چیز دیگری است؛ باید بر سر سهم وزارتخانهی متبوعاش از بودجهی عمومی کشور چانهزنی نماید.
درصورتی که زمینها و فضاهای آموزشیای وجود دارد که از آموزشوپرورش تحت هر عنوانی ستانده شده باید به مایملک این وزارتخانه بازگردد.
تغییروتحولات در محتوای دروس از سوی هر مرجعی که طی سالیان اخیر ایجاد شده با تاکید بر وجوه کاربردی و عملی و آزمایشگاهی، بازخورد مثبتی ایجاد نکرده و نتیجهی مطلوبی نداشته. از این حیث عملکرد نظام قدیم آموزشی به مراتب بهتر بود. طرفه آنکه همین "کاربردی نمودن" آموزش هم، تنها با تکیه و تاکید بر کار آزمایشگاهی و علوم تجربی پیش رفته و مثلا به مهارتهای روانیحرکتی که مصداق بارز آن زنگها و دروس ورزشی است هیچ توجهی نشده؛ مهارتهای هنری و آموزشهای روانشناختی در حوزهی تن و روان، غایباند. هنوزکههنوزه در بسیاری مدارس کشور زنگ ورزش یعنی انداختن توپ در میان تعداد انبوهی دانشآموز و سپردن آنها به امان خدا تا چنددقیقهای سرشان به کار خودشان گرم شود.
سوال اینجاست که چندین دهه ساخت و پرداخت چیزی به نام "معلم تربیتی" در نهاد آموزش و پرورش کشور چه رهاورد و نتیجهی مطلوبی داشته. بروز آسیبهای اجتماعی متعدد میان دانشآموزان و پایین آمدن سن این آسیبها گواهی است بر ناقصبودن و نامناسببودن و غیرضروربودن چنین پست و مقامی.
رسیدگی به امورات معلمان از اوجب واجبات است. علاوه بر پیگیری حقوق و دستمزدها و شرایط سخت کاری معلمان، پایش دقیق و سالانه رزومهی کاری و علمی آنها همچون اعضای هیاتعلمی و چه بسا سختتر از آن، باید در دستور کار قرار گیرد یا اگر هست بهنحو سختگیرانهتر و دقیقی اعمال شود. هرگونه فساد و نقص در این فرایند، لطمات جبرانناپذیری خواهد داشت.
اینها مشکلات اساسی است که اصلاحات رادیکال میطلبد واِلّا با اقدامات سطحی و تنگنظریهای بیمورد و سر خود را زیر برفکردن چیزی عاید هیچکس نخواهد شد.
در چنین شرایطی، گفتمانِ "فرزندِ کمکحالِ خانواده" پس از گذشتِ بیش از یک قرن، از آن زمان که نخستین مدارسِ نوین جای مکتبخانهها را میگرفتند؛ دیگربار سر بر خواهد آورد و نزاع عدم تحصیل/کار در مواجهه با تحصیل/درس، در دل نزاع دیرپای سنت و مدرنیته رشد خواهد نمود. اما این بار به شیوهای تراژیکتر.
به مدارس ایران فکر میکنیم و به یاد این شعر شاعر میافتیم: هیچکس در جویبار حقیری که به مردابی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.