گفتگو با پلیس زنی که به مادر باردار کمک کرد تا دخترش را به دنیا آورد
جزئیاتی از نخستین زایمان در متروی تهران

البته همانطور که گفتم تاریخی که برایش تعیین شده بود، ٥ مرداد بود. اما ظاهرا درد ایشان زیاد شده بود و به همین دلیل هم راهی بیمارستان شده بودند. همراه همسر و پسر سهسالهاش سوار خط تجریش شده بودند، اما درد بیش از حد آنها را در ایستگاه دروازه دولت متوقف کرد تا اینکه مامور مترو آن خانم را دید.
واقعا باورکردنی نبود و البته هنوز خودم هم باور ندارم. خدا را شکر که هم بچه سالم است، هم مادر. البته من مامایی نکردم، فقط کنار آن خانم حضور داشتم و سعی کردم آرامش کنم.
بله، من آنجا بودم، اما کار اصلی را بچههای اورژانس انجام دادند. من فقط سعی داشتم او را آرام کنم. ماساژ میدادم و برایش دعا میکردم. من اصلا فکر نمیکردم این زایمان در مترو انجام شود. تصور من این بود که اورژانس او را با خودش میبرد، اما خب قسمت این بود.
ابتدا یکی از ماموران متوجه موضوع شده بود. ظاهرا آن خانم شرایط مساعدی نداشته و مامور مترو هم از همسرش پرسوجو میکند و معلوم میشود که پا به ماه است. اصلا آنها سوار مترو شده بودند تا به بیمارستان شهدای تجریش بروند، البته آنطور که آن خانم به من گفت، تاریخ زایمان ٥ مرداد تعیین شده بود، اما به دلیل درد شدیدی که داشته، همراه همسر و فرزندش راهی بیمارستان شدند که درد شدید باعث شد در ایستگاه دروازه دولت پیاده شوند.
بله، البته همانطور که گفتم تاریخی که برایش تعیین شده بود، ٥ مرداد بود. اما ظاهرا درد ایشان زیاد شده بود و به همین دلیل هم راهی بیمارستان شده بودند. همراه همسر و پسر سهسالهاش سوار خط تجریش شده بودند، اما درد بیش از حد آنها را در ایستگاه دروازه دولت متوقف کرد تا اینکه مامور مترو آن خانم را دید.
مامور مترو موضوع را به من اطلاع داد. او را به نمازخانه بردم. از ظاهرش معلوم بود که موقع وضع حملش است. راستش ابتدا ترسیده بودم. خب تجربه نداشتم، اما سعی میکردم او را آرام کنم. فضا را برای او مهیا کردم. شانههایش را ماساژ میدادم و برایش دعا میکردم. صلوات میفرستادم و آیتالکرسی میخواندم. البته همان ابتدا هم به اورژانس اطلاع دادیم. نیروهای اورژانس رسیدند. وقتی آنها رسیدند، من خیالم راحتتر شد. اما آنها دو مرد بودند و هیچ زنی هم همراه آنها نبود. همین باعث شد تا آن خانم معذب شود. بههرحال برای هر زنی سخت است. من خودم مادرم و همه این شرایط را تجربه کردهام. آن خانم وقتی فهمید هیچ زنی همراه نیروهای اورژانس نیست، خیلی خجالت کشید و استرسش بیشتر شد. وقتی این شرایط پیش آمد، من تصمیم گرفتم کنار او بمانم و به پرسنل اورژانس کمک کنم. البته این سومین زایمان این خانم بود، او دو پسر ٣ ساله و ١٣ ساله دارد.
حدود ساعت ٧:٥٠ شروع شد و ساعت ٨:١٥ هم نوزاد سالم به دنیا آمد.
بله، خیلی عجیب بود. بههرحال در مقایسه با بیمارستان امکانات ما در حد صفر بود. هرچند ملحفه، حوله، پوشک، پتو و برخی وسایل اینچنینی را نیروهای اورژانس همراه داشتند، اما بههرحال کار سختی بود. خدا را شکر که ختم به خیر شد. این زن و شوهر هم غریب بودند. آنها اصالتا اهل سقز هستند. ساکن همانجا هم هستند، اما قصدشان این بود که در تهران فرزند دومشان را به دنیا آورند.
بله، من دو فرزند دارم، اصلا به همین دلیل هم دوست داشتم به این خانم کمک کنم.
حدود ١٨ سال. البته من درجهدار نیستم و نیروی اداریام. همین دو هفته پیش هم به ایستگاه متروی دروازه دولت منتقل شدم.