محمد ماکویی
وقتی سر جایمان نیستیم!؟
علیرغم این موضوع، در سرزمین ما "هرگز چنین نیست" و علیرغم تقاضا و عرضه بالا (که اولی توسط بازار کار ایجاد شده و دومی به دست توانمند دانشکدهها و دانشگاههای کشور اجرایی گشته است) مشکل بزرگی به نام بیکاری اقشار دانش آموخته وجود دارد.
جالب اینجاست که دانشکدهها و دانشگاههایی که به همراه کنکور سراسری باید متهم ردیف اول عدم کسب علم و دانش دانشجویان و کممایگی و بیسوادی فارغالتحصیلان شناخته شده و بابت این موضوع تاوان حسابی پس دهند، کلا بیخیال این ماجرا شده و هم و غم خویش را معطوف شناسایی، شکار و دستگیری آنانی که کنکور نداده یا پول نداده و سر از ادامه تحصیل درآوردهاند کرداند.
ماجراهای بالا که میتوان به آنها اتفاقات خوشمزه و بامزه دیگری را افزود، قادر است ما را در جای یکی از قهرمانان داستان آموزنده زیر نشانیده و موجب گردد "ناصرالدین شاه وار "در باره خویشتن" خودمان از خودمان خوشمان آمد" را بر زبان بیاوریم:
مردی جهت بازرسی وارد مطب "دکتر قلابی" شد. دکتر پولی کف دست بازرس نهاده و گفت: "من دکتر واقعی نیستم. لطفا این پول را بگیر و صدایش را در نیاور!"
بازرس پول در کف از اتاق "دکتر قلابی" بیرون آمد، اما از بد حادثه با بیماری که شاهد ماجرا بود مواجه گشت.
بیمار به بازرس گفت: "این چه کاری بود کردی؟ پیش خودت نگفتی که این دکتر قلابی ممکن است مردم را به کشتن دهد یا دست کم حال آنها را بدتر از موقع ورود به مطب گرداند؟"
بازرس در جواب گفت: "راستش را بخواهی من بازرس واقعی نیستم و فقط آمدهام تا دکترهای قلابی را حسابی سر کیسه نمایم، اما تو که بیمار هستی میتوانی تماس گرفته و با گزارش دادن، شر این دکتر قلابی را از شر این بیماران کم کنی."
بیمار پاسخ داد:" راستش من هم بیمار واقعی نیستم و فقط آمدهام تا برای چند روزی که سر کار نرفتهام مرخصی استعلاجی بگیرم!"