سرانجام تلخ عاشقی مجنون وار!

بیکار بودم و نمیتوانستم خواستههای همسرم را برآورده کنم او نیز به یک زندگی ساده قانع نبود به همین دلیل خیلی زود آن دوست داشتنهای عاشقانه و عشقهای پرشور و ناگسستنی جای خود را به سرکوفت و سرزنش داد و عشق و عاشقی مجنون وار طوری از هم گسست که دیگر پریسیما با ابراز پشیمانی از این ازدواج، مرا مردی بیعرضه و خاک بر سر خطاب میکرد.
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات جوان ۳۵ سالهای است که با یادآوری خاطرات گذشته هنگام مواجهه با تصمیمات حساس زندگی اش آه سوزناکی از نهادش برمی خاست و بغض غریبی گلویش را میفشرد او که خود را تک پسر و آخرین فرزند یک خانواده پنج نفره معرفی میکرد و در پی شکایت همسرش به کلانتری احضار شده بود درباره روزهای سیاه زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی بود و از نظر مالی در وضعیت مناسبی قرار داشتیم و جزو قشر متوسط جامعه بودیم.
دو خواهر بزرگ ترم ازدواج کرده بودند و پدر و مادرم علاقه عجیبی به من داشتند تا جایی که حتی با خواستههای نامعقولم نیز کنار میآمدند تا خم به ابروی من نیاید. از سوی دیگر فقط به اصرار پدر و مادرم دفتر و کتاب هایم را داخل کیف میگذاشتم و به مدرسه میرفتم تا آنها دلخوش باشند وگرنه درس و مدرسه اهمیتی برایم نداشت.
حدود دو ماه بعد از این ماجرا و در حالی که احساس تنهایی آزارم میداد تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم و در یکی از سایتهای همسریابی با «هدیه» آشنا شدم. زمانی که قصه زندگی کوتاه با پریسیما را برایش بازگو کردم چنان با مهربانی توام با دلسوزی در کنارم قرار گرفت و مرا دلداری داد که احساس کردم این بار پناهگاه محکم و مأمن آسایش و آرامش خود را یافته ام. این گونه بود که تصمیم به ازدواج با او گرفتم، اما هنوز یک هفته از ازدواج مان بیشتر نگذشته بود که «هدیه» روی دیگر اخلاق خوشش را نشان داد چرا که من هنوز بیکار بودم و توانایی تامین مخارج زندگی را نداشتم به دنیا آمدن دخترم نیز کمکی به حل این اختلافات نکرد تا این که هدیه، مهریه اش را به اجرا گذاشت و از نگهداری دخترم نیز سرباز زد. اکنون مادر بیمارم از دخترم نگهداری میکند و من هم آواره کلانتری و دادگاه هستم کاش...
شایان ذکر است پرونده این زوج به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفای مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.