bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۵۳۸۶۰۲
نشریه آتلانتیک بررسی کرد

چرا سیر تحولات جهان به نفع غرب نیست؟

چرا سیر تحولات جهان به نفع غرب نیست؟

شاید جنگ اوکراین غرب را از تردید و تفرقه نجات داده باشد، اما در تصویر بزرگ‌تر چه در کوتاه مدت برای اوکراین و چه در بلند مدت برای نظم غربی وضعیت بسیار ناامید کننده‌تر به نظر می‌رسد.

تاریخ انتشار: ۱۶:۳۶ - ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

فرارو- شاید بحران اوکراین، غرب را از تردید و تفرقه نجات داده باشد. اما تصویر کلان‌تر بسیار ناامیدکننده است.

به گزارش فرارو به نقل از آتلانتیک، پس از حمله روسیه به اوکراین مجموعه‌ای از خود تبریک گویی در غرب به راه افتاده است. مسکو نظم لیبرال را تهدید می‌کند، اما در نگاه رهبران واشنگتن، برلین، لندن یا پاریس غرب به جهان نشان داده که چقدر قوی و متحد است. مقام‌های غربی می‌گویند ابعاد بسته تحریمی علیه روسیه بی‌سابقه است. ایده آزادی خود را قوی‌تر از آن چه ولادیمیر پوتین تصور می‌کرد نشان داده است. روح جمعی نظم لیبرال احیا شده است.

به راحتی می‌توان در موجی از عظمت نسبت به آنچه در اوکراین اتفاق می‌افتد با شجاعت میهن پرستانه اوکراینی‌هایی که برای حق آزادی می‌جنگند کارزار اولیه ارتش روسیه را شکست خورده و واکنش قوی‌تر و بیش از حد انتظار غرب را یک موفقیت قلمداد کرد.

آلمان بالاخره بیدار شد. اتحادیه اروپا به همان نسبت برخاسته است. ایالات متحده رهبری اخلاقی و سیاسی خود را دوباره کشف کرده است. این بحرانی است که به اروپا یادآوری کرده که آمریکا تا چه اندازه بازیگری مهم باقی مانده و اروپا چقدر ممکن است اهمیت پیدا کند.

درست است که ایده بنیادین جهان غرب یعنی آزادی فردی تحت قوانین دموکراتیک هنوز از هر گزینه دیگری قدرتمندتر و درست‌تر است با این وجود، غرب هنوز با واقعیت گسترده‌تر بحران پیش رو مواجه نشده است. گلوله باران شهرهای اوکراین توسط ارتش روسیه نشان دهنده آخرین فریادهای ناامیدانه جهانی اقتدارگرا نیست که به آرامی توسط قدرت لیبرال دموکراسی خفه می‌شود. بعید است که این بحران نشان دهنده پایان چالش برای برتری غرب باشد، زیرا این چالشی در مقیاسی است که رهبران و جمعیت‌های غربی هنوز با ابعاد واقعی آن مواجه نشده اند.

شاید جنگ اوکراین غرب را از تردید و تفرقه نجات داده باشد، اما در تصویر بزرگ‌تر چه در کوتاه مدت برای اوکراین و چه در بلند مدت برای نظم غربی وضعیت بسیار ناامید کننده‌تر به نظر می‌رسد.

بسیاری از کارشناسان اشاره کرده‌اند که پوتین ممکن است بتواند در جنگ پیروز شود و کنترل اوکراین را در دست بگیرد، اما با توجه به مقیاس مخالفت عمومی درباره تلاش استعمارگرایانه روسیه، پوتین نمی‌تواند برای مدت طولانی اوکراین را حفظ کند. این جنگی است که تا کنون برای روسیه بد پیش رفته، اما می‌تواند بدتر شود شاید حتی بقای رژیم پوتین را به خطر بیندازد. اقتصاد روسیه نیز زیر بار حمله‌ای که غرب به راه انداخته در معرض خطر فروپاشی قرار دارد.

با این حال، فراتر از این تحلیل‌های هوشیارانه ادعاهای گسترده‌تری در پایتخت‌های غربی درباره پیامدهای بلندمدت تصمیم پوتین و اجتناب ناپذیر بودن پیروزی نهایی غرب مطرح می‌شود.

جو بایدن در سخنرانی خود از سخنان همتای اوکراینی خود «ولودیمیر زلنسکی» در پارلمان اروپا نقل قول کرد که در آن زلنسکی مدعی شد «نور بر تاریکی پیروز خواهد شد». «اولاف شولتز» صدراعظم آلمان نیز به همین ترتیب استدلال کرد.

شولتز در بوندستاگ (پارلمان آلمان) گفته بود: «مسئله اصلی این است که آیا اجازه داده می‌شود قدرت بر قانون چیره شود یا خیر آیا ما به پوتین اجازه می‌دهیم ساعت را به قرن نوزدهم و عصر قدرت‌های بزرگ برگرداند»؟ وی افزود: «به عنوان یک دموکرات، به یک عنوان اروپایی، در کنار اوکراینی‌ها در سمت درست تاریخ ایستاده ایم!»

با این وجود، باید پرسید آیا واقعا نور همیشه بر تاریکی پیروز می‌شود؟ مطمئنا می‌تواند پیروز شود و در بسیاری از مواقع در طول قرن بیستم این گونه بوده است. اما صرفا به این دلیل که در جنگ جهانی دوم و جنگ سرد نور بر تاریکی پیروز شد این بدان معنا نیست که لزوما در حال حاضر یا در آینده نیز شاهد تکرار آن پیروزی خواهیم بود. در نتیجه، نمی‌توان گفت که پیروزی نور بر تاریکی لزوما سرنوشت حتمی تاریخ است.

تنها به این دلیل که متفقین توانستند آلمان و ژاپن را تسلیم خواسته‌های‌شان کنند و بعدا شاهد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بودند بدان معنا نیست که آن گونه که شولتز گفت سرنوشت تاریخ همواره مشابه است.

آن گونه که «بوریس جانسون» نخست وزیر بریتانیایی گفت حتی اگر پوتین «شکست خورده دیده شود» باز هم نمی‌توان این گونه نتیجه گیری کرد که قرار است نور در دهه‌های آینده پیروز شود. یک نگاه سریع به تحولات سراسر جهان نشان می‌دهد که از آغاز قرن بیست و یکم، تصویر واقعی رویدادها بسیار کم‌تر از لفاظی‌های بایدن، شولز و دیگران خوشبو و زیبا به نظر می‌رسد.

در حال حاضر، چین دومین کشور قدرتمند جهان در حال نسل‌زدایی علیه مردم خود و از بین بردن آزادی‌های یک شهر چند میلیونی است، اما غرب تقریبا به تجارت با چین ادامه می‌دهد گویی که هیچ اتفاقی رخ نداده است. حتی در حالی که دولت‌های غربی به شدت الیگارش‌های روس را تحریم می‌کنند آنان هم چنان به الیگارش‌های سعودی اجازه می‌دهند شرکت ها، تیم‌های ورزشی و خانه‌های‌شان را خریداری کنند علیرغم این واقعیت که ولیعهد آن کشور به گفته نهادهای اطلاعاتی امریکایی قصابی یک روزنامه نگار در یکی از سفارتخانه‌های خود را مورد تایید قرار داده بود.

در سوریه، مدت‌ها پس از آن که باراک اوباما اعلام کرد بشار اسد «باید برود» و پیش بینی کرده بود که او خواهد رفت اسد با حمایت پوتین در قدرت باقی مانده است. در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا، بهار عربی تا حد زیادی به مجموعه جدیدی از دیکتاتوری‌های وحشیانه تبدیل شده است به جز یک یا دو استثنا.

در آفریقا و آسیا، نفوذ چین و روسیه در حال افزایش و نفوذ غرب در حال کاهش بوده است. شاید گفتن این که مشکلات پوتین در اوکراین اکنون قدرت پایدار نظم قدیمی را تثبیت می‌کند آرامش بخش باشد، اما با نگاه کردن به جهان به عنوان یک کل رسیدن به این نتیجه دشوار است.

غرب تصور می‌کند که تاریخ از روندی خطی برخوردار است و برای مشکلات همیشه راه حلی وجود دارد شواهد، اما صحت این مفروضات را به چالش خواهند کشید.

حتی اگر پوتین نتواند در جنگ خود در اوکراین «برنده» شود باید پرسید اگر او آماده باشد فراتر از آنچه تصور می‌شود در سرکوب جمعیت در هر سرزمینی که کنترل می‌کند پیش برود چه خواهد شد؟ یا اگر او بتواند اوکراین را به زور تصرف کند و آن را بخشی از روسیه بزرگ اعلام کند و اگر غرب به هر نحوی در قلمرو جدید او مداخله کند و او ورشو، بوداپست یا برلین را تهدید به نابودی از طریق سلاح هسته‌ای کند چه رخ خواهد داد؟ در آن صورت ممکن است روسیه به کره شمالی دیگری این بار در اوراسیا تبدیل شود کشوری هزاران برابر قدرتمندتر از کره شمالی.

شاید پوتین مایل به پرداخت بهایی برای این قلمرو باشد که غرب آن را غیرقابل تصور می‌داند و ایالات متحده و اروپا را به جنگی جدید (امیدواریم از نوع سرد) متقاعد سازد. ممکن است این وضعیت برای چندین دهه ادامه داشته باشد: در سال ۱۹۵۶ میلادی، مجارستان تلاش کرد تا از حکومت شوروی جدا شود، اما به شکلی وحشیانه سرکوب شد و تا سه دهه دیگر آزادی خود را به دست نیاورد.

چه شولتز دوست داشته باشد چه نداشته باشد غرب در حال حاضر در عصر رقابتی است که در آن «قدرت مجاز است بر قانون چیره شود». در واقع، همیشه همین گونه بوده است. این قانون نبود که مانع از حمله اتحاد جماهیر شوروی به اروپای غربی شد بلکه به مدد قدرت صرف امریکا این امر میسر شد.

امروزه چالش این نیست که قدرت جایگزین قانون شود بلکه قدرت پراکنده است. به عنوان مثال، روسیه قدرت خود را نه تنها در اوکراین بلکه در سراسر آسیای مرکزی، خاورمیانه و بخش‌هایی از آفریقا به کار می‌گیرد. قدرت چین امروز تنها تایوان را تحت کنترل خود ندارد بلکه حضور آن را در سراسر جهان می‌توان حس کرد. سپس کشورهای دیگر از جمله ترکیه، ایران و عربستان سعودی وجود دارند که معتقدند تغییر موازنه قدرت جهانی فرصتی را برای اثبات آنان فراهم می‌سازد.

بایدن در سخنرانی خود استدلال کرد که در نبرد بین دموکراسی و خودکامگی در اوکراین، جهان دموکراتیک در حال «خیزش در لحظه» است و قدرت و عزم پنهان خود را آشکار می‌سازد. با این وجود، آیا این حقیقت دارد؟

بایدن تحریم‌هایی را که غرب علیه روسیه اعمال کرده بود از جمله قطع ارتباط بانک‌های آن کشور با سیستم مالی بین المللی بین بانکی، خفه کردن دسترسی آن کشور به فناوری و مصادره اموال الیگارشی‌ها را در قالب فهرستی به کنگره ارائه کرده است. این فهرست چشمگیر است و تحلیلگران معتقدند که می‌تواند اقتصاد روسیه را خفه کند.

با این وجود، باید توجه داشت تحریم‌هایی که علیه روسیه اعمال شده ممکن است در مقایسه با تحریم‌های ناچیز اعمال شده بر سر تهاجم آن کشور به گرجستان، کریمه، و دونباس یا نسل‌زدایی چین بسیار زیاد به نظر برسند این در حالی است که مواردی، چون نادیده گرفتن نسل‌زدایی جمعیت اویغور توسط دولت چین نشان دهنده ضعف آشکار اخلاقی و ژئوپولیتیکی غرب است.

واقعیت آن است که امروز دولت روسیه هزینه جنگ خود علیه اوکراین را با وجوهی که هر روز از فروش نفت و گاز دریافت می‌کند می‌پردازد. اگرچه دولت بایدن اقداماتی را برای ممنوعیت واردات انرژی روسیه انجام می‌دهد و بریتانیا و اتحادیه اروپا گفته‌اند که وابستگی خود را به این انرژی کاهش خواهند داد، اما در حال حاضر روسیه هر روز ۱.۱ میلیارد دلار از فروش نفت به اتحادیه اروپا درآمد کسب می‌کند.

صندوق مارشال تخمین می‌زند که در مجموع درآمدهای نفت و گاز ۳۶ درصد از بودجه دولت روسیه را تشکیل می‌دهند. این یک موقعیت کاملا پوچ است مانند بخشی از یک رمان طنز. روس‌ها ممکن است جنگی را آغاز کرده باشند و ممکن است هزاران نفر را سلاخی کنند که غرب برای متوقف کردن آن می‌جنگد، اما انرژی روسیه خانه اروپایی‌ها را با قیمتی مناسب گرم نگه می‌دارد.

از برخی جهات، تصویر بزرگ بر اثر فاجعه غرق در خون در اوکراین بدون تغییر باقی می‌ماند: غرب با اتحاد چین و روسیه روبرو شده است که به دنبال تغییر نظم جهانی هستند اتحادی که نیکسون و کیسینجر سرمایه سیاسی زیادی را برای اجتناب از تحقق آن صرف کردند. علاوه بر این، بر خلاف دوران جنگ سرد، ایالات متحده اکنون نمی‌تواند بار یک رویارویی جهانی با چین و روسیه را به تنهایی بر دوش بکشد.

برای محدود کردن پکن، امریکا به کمک شرکای آسیایی و عزم بیشتر اروپا برای مهار مسکو نیاز دارد. اگرچه در تفکر اروپایی‌ها نسبت به روسیه تغییری اساسی صورت گرفته است، اما هنوز مشخص نیست که آیا در سراسر غرب توافقی وجود دارد که یک نبرد تمدنی بین شرق و غرب، بین دموکراسی و استبداد همانطور که بایدن اعلام کرد وجود دارد یا خیر.

اروپا در مخالفت با تهاجم روسیه متحد شده است، اما با گذشت زمان و تغییر پویایی درون اروپا منافع کشورهای اروپایی ممکن است متفاوت از منافع ایالات متحده باشد. اگر اروپا واقعا بخواهد در تحمل بار رهبری جهانی با امریکا شریک شود هنوز راه زیادی پیش رو دارد.

هر اتفاقی که در اوکراین رخ دهد مشخص نیست که سطح وحدت غرب که در حال حاضر به نمایش گذاشته شده احتمالا دوام داشته باشد. حتی مشخص نیست که چنین اتحادی بتواند در صورت ریاست جمهوری دوباره ترامپ دوام آورد چه برسد به این که بتوان چندین دهه توسعه و ادغام قدرت آسیایی بیمناک از ظهور قدرت چین با اروپا را برنامه ریزی کرد.

اگر سال ۲۰۲۲ واقعا سالی محوری در تاریخ غرب مانند سال ۱۹۴۵ یا ۱۹۸۹ میلادی باشد پس منطقی است که انتظار داشته باشیم تغییراتی گسترده در ساختار غرب رخ دهد. پایان هر دو جنگ جهانی دوم و جنگ سرد انبوهی از اصلاحات نهادی را ایجاد کرد و به جهان تازه‌ای را که در حال تولد بود شکل داد.

در سال ۱۹۵۱ میلادی، تنها شش سال پس از سقوط آلمان نازی شش کشور اروپایی از جمله فرانسه و آلمان اولین قدم را در سفر خود به اتحادیه اروپا برداشتند. در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی، پس از فروپاشی دیوار برلین، آلمان متحد شد و واحد پول اروپایی مورد توافق قرار گرفت. یک دهه بعد، اعضای سابق پیمان ورشو به اتحادیه اروپا پیوستند.

چالش‌های امروزی جدید هستند. بنابراین، داربست‌های نهادی تازه‌ای برای ایجاد تعادل مجدد در سهم جهان غرب از حقوق و مسئولیت‌ها و برای متحد کردن جهان لیبرال دموکرات به منظور کسب اطمینان از برتری خود بر رقبای خودکامه ضروری به نظر می‌رسد. در عوض، رهبران غربی در مورد تقویت مجدد نهادهایی که پس از جنگ جهانی گذشته طراحی شده بودند صحبت می‌کنند تا اطمینان حاصل کنند که یک نهاد تازه ایجاد نشده است. به آنان باید گفت: جنگ پیشین تمام شده و جنگ تازه‌ای در حال راه اندازی است.

bato-adv
bato-adv
bato-adv