مرحوم دکتر احمد مهدوی دامغانی شانزده سال پیش در مقالهای به بررسی صحت و سقم داستان ضامن آهو از دل منابع تاریخ اسلام پرداخته است.
مهدوی دامغانی که ارادتی خاص به حضرت رضا (ع) داشت، پس از درگذشت، مطابق وصیتش در آستان قدس رضوی به خاک سپرده شد. متن مقاله مذکور به شرح زیر است:
به گزارش خبرآنلاین، «چندی پیش، به مناسبتی مطلبی در روزنامه اطلاعات درج شده بود و ذکری از آستان ملائک پاسبان اعلیحضرت اقدس علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه و داستان ضامن آهو در مجلسی مورد گفتگو بود. دوست دانشمند عزیزی به بنده گفت: فلانی! من هر قدر هم که میخواهم صحت این «داستان مبتذل» ضامن آهو را به خود بقبولانم نمیتوانم و عقلم نمیپذیرد که این داستان آن چنان که شنیده و خواندهام عقلاً یا وقوعاً ممکن باشد، گو اینکه اساساً این داستان را در هیچ کتاب معتبر و مأخذ قابل مستندی هم ندیدهام و، چون تو را یک طلبه غیر متعصبی میدانم، این است که خواهش میکنم نظرت را در این باره بگویی و اگر تو هم مثل من به این داستان باورنکردنی اعتقادی نداری، چه بهتر که از اینجا، یکی - دو خطی با هم به روزنامه اطلاعات بنویسیم و از مسئولان آن روزنامه درخواست کنیم که از استعمال این القاب و عناوین عامیانه و بیمعنی و غیر مستند که تازه بر فرض صحت هم چیزی بر عظمت مقام امام علیهالسلام و جلال و کرامت آن بزرگوار نمیافزاید، احتراز کند.
گفتم: راست است، زیرا اعتقادی که شیعه واقعی به ائمه طاهرین خود دارد، فوق این امور و بالاتر از صحت و سقم این مسائل است. چو شیعه میگوید و میخواند که «و أمن من لجأ الیکم» (جملهای از زیارت معروف به جامعه کبیره که ظاهرا انشای حضرت هادی علیه السلام است.) باری، از آن دوست عزیز پرسیدم: داستان ضامن آهویی که شما آن را عقلاً و وقوعاً محال میشمارید کدام است و چگونه داستانی است؟ و با نگاه تعجبآمیزی گفت: فلانی! آیا مرا دست میاندازی یا واقعاً تو که هم بچه آخوند هستی و هم خراسانی، از کم و کیف این داستان بیخبری؟
گفتم: نه دوست عزیز! تو را دست نمیاندازم و از کم و کیف داستان هم باخبرم، ولی دوست دارم داستان را از زبان تو هم بشنوم. گفت: از مجموع آنچه در بچگی از بزرگترها شنیده و بعداً هم آن را به شعر عامیانه و به صورت جزوه کوچکی، چاپ سنگی شدهای خواندهام، آنچه به یادم مانده، این است:
صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریففرما بوده است، میاندازد. صیاد که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه میشود، ولی چون آهو را صید و حق شرعی خود میداند، در مطالبه و استرداد آهو مبالغه و پافشاری میکند.
امام حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمیپذیرد و به عرض میرساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، میخواهم و لاغیر ... و آن وقت آهو به زبان میآید و سخن گفتن آغاز میکند و به عرض امام میرساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنهاند و چشمبهراهاند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم....
حضرت رضا علیهالسلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و بهسرعت بازمیگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند. شکارچی که این وفای به عهد را میبیند، منقلب میگردد و آنگاه متوجه میشود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است.
بدیهی است فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت نیز مبلغ معتنابهی به او مرحمت میفرماید و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش میکند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزادشده حضرت میداند اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ لانه و بچگان خود میدود....
به آن دوست عزیز هموطن گفتم: داستان واقعی ضامن آهو که من آن را میدانم بیش از هزار و شصت سال سابقه تاریخی دارد و در کتب معتبر و مستند هم ثبت و ضبط شده و کاملا هم موجه و معقول است و بهکلی با آنچه تو میگویی و من هم به همین ترتیب آن را شنیده و خواندهام، مغایر است.
گمان نزدیک به یقین دارم که منشأ ملقب ساختن مولای ما، حضرت رضا صلوات الله علیه به ضامن آهو، همین داستان موجه و معقول و مسلم و مستندی است که آن را برای تو خواهم گفت. مضافاً بر آنکه ناقلان و راویان این داستان نیز حائز آن چنان مقام مذهبی و ملی و علمی شامخی هستند که جای هیچ تردید در صحت، و مجال هیچگونه شبههای در اصالت آن باقی نمیماند.
مخاطب که بر شنیدن داستان صحیح و واقعی و موجه و مستند ضامن آهو سخت مشتاق شده بود، از من خواست که فوراً داستان را برای او بازگو کنم و مدرک و سند آن را هم به او نشان دهم. گفتم: به دیده منت دارم، النهایه، چون الآن کتاب مستند را در دسترس ندارم، نقل داستان و ارائه سند آن را به فردا موکول میکنیم و او هم پذیرفت.
خوشبختانه و از حسن اتفاق آنکه در جمله کتب معدودی که این بنده در این سفر با خود آورده است، یکی هم کتاب شریف نفیس مستطاب «عیون اخبار الرضا» تألیف منیف شیخ اجل امجد اعظم، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، معروف و ملقب به صدوق رضوان الله تعالی علیه است. ایشان یک کتاب از مجموع چهار کتاب اساسی و اصولی حدیث و فقه شیعه یعنی «من لایحضره الفقیه» را تألیف کرده و در محل معروفی به نام نامی خودش در سر راه تهران به شهر ری مدفون است؛ مکانت والا و مقام معلای آن بزرگوار در نزد شیعه معلوم و مشهور است.
فردای آن روز این کتاب مستطاب را با خود نزد آن هموطن بردم و داستان را از روی کتاب برای او خواندم. او بسیار خشنود شد و دانست که داستان واقعی ضامن آهو، چیزی غیر از آنی است که در ذهن اوست و بنده، چون گمان میبرم هنوز بسیاری هستند که از بن داستان بیخبرند، بیفایده ندانستم که آن را عیناً برای درج در این کتاب بنگارم؛ خاصه آنکه موضوعاً نیز با مبنا و موضوع این کتاب بیتناسب نیست.
البته خوانندگان فاضل و گرامی استحضار دارند که شیخ صدوق قدس سره این کتاب را جهت اتحاف و اهدا به وزیر جلیل و بزرگوار ایرانی یعنی صاحب اسماعیل بن عباد طالقانی (متوفی در سال ۳۸۵هجری) که خود یکی از بزرگترین ادبا و شعرا و متکلمین و ناقدین ادب در قرن چهارم است، تألیف فرموده و این کتاب شریف، علاوه بر احتوایش بر اخبار مربوط به حضرت رضا علیه السلام از لحاظ ادبی و تاریخ نیز مرجع معتبر و مستندی به شمار میرود.
شیخ (ره) در این کتاب همچنان که از بسیاری ثقات مشایخ روات و محدثین رضوان الله علیهم اجمعین (که ذکر اسامی شریف آنها خود رساله مفصلی خواهد شد) نقل و روایت میکند از بسیاری از ادبا و شعرا و مورخین به نام نیز، چون ابراهیم بن عباس صولی و محمد بن یحیی صولی و مبرد و ابن قتیبه و عمرو بن عبید و دعبل و ابی نواس و ابی جعفر عتبی و برخی افراد خاندان نوبختی و دیگران بهواسطه یا بیواسطه نیز نقل و روایت میفرماید.
شیخ (ره) که به مناسبت اقامتش در ری اختصاص و ارتباط کاملی با رکن الدوله دیلمی داشته است، در رجب سال ۳۵۲ هجری (۱۰۴۴ سال پیش از این) از رکن الدوله جهت تشرف به خراسان و زیارت مرقد منور مطهر حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه اجازه میگیرد. امیر سعید رکن الدوله نیز ضمن التماس دعا و زیارت نیابی با این درخواست موافقت میکند و شیخ (ره) روانه خراسان میشود و چند ماهی در آن صفحات و خصوصاً در نیشابور و طوس اقامت میفرماید.
اینکه عرض کردم رکن الدوله از شیخ (ره) التماس دعا و تقاضای زیارت نیابی میکند، به تصریح خود شیخ است. ظاهراً همواره زمامداران بزرگوار شیعه ایران قلباً توجه خاصی به حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیة و الثناء داشته و خود را از مدد آن حضرت مستمد میدانستهاند؛ لذا بد نیست که عین عبارت خود شیخ را برای شما نقل کنم:
قال مصنف هذا الکتاب، لما استأذنت الامیر السعید رکن الدوله فی زیارة مشهد الرضا علیه السلام و اذن لی فی ذلک فی رجب سنة اثنین و خمسین و ثلاث ماة، فلما انقلبت عنه ردّنی. فقال لی: هذا مشهد مبارک قد زُرته و سألتُ الله تعالی حوائج کانت فی نفسی فقضاها لی فلا تقصر فی الدعا لی هناک و الزیارة عنی فان الدعاء فیه مستجاب، فضمنت له ذلک و وفیت به، فلما عُدت من المشهد علی ساکنه التحیة والسلام و دخلت الیه قال لی: هل دعوت لنا وزرت عنا؟ فقلتُ نعم، فقال لی قد احسنت قد صح لی ان الدعاء فی ذلک المشهد مستجاب (صفحه ۳۸۱).
مصنف این کتاب چنین گوید که، چون از امیر سعید رکن الدوله دیلمی برای زیارت مشهد امام رضا علیه السلام اجازه خواستم و او نیز اجازه فرمود و این در ماه رجب سال ۳۵۲ بود. همین که از پیشگاهش برگشتم که بروم، دوباره مرا بازگردانید و فرمود: این فرخنده زیارتگاهی است که من نیز آن را زیارت کردهام و از خداوند تعالی نیازها و آرزوهایی که در دل داشتم مسئلت کردهام و خداوند همه آن را برآورد! بنابراین، در آنجا برای من در دعا و زیارت نیابی، کوتاهی مکن.
من هم دعا و زیارت جهت او را بر عهده گرفتم و به عهده خود نیز وفا کردم. وقتی که از مشهد که بر ساکنش درود و آفرین باد، بازگشتم و بر رکن الدوله وارد شدم، فرمود: آیا برای ما دعا و از طرف ما زیارت کردی؟ گفتم: بلی! فرمود: کار بسیار خوبی کردی پیش من ثابت و نزد من درست است که دعا در آن مشهد مستجاب است.
باری، برگردیم به داستان ضامن آهو که شیخ آن را در همین کتاب و به مناسبت همین سفر نقل مینماید. شاید قبلاً ذکر این نکته بیفایده نباشد که در خلال کتاب «عیون» چند بار که شیخ حدیث یا مطلبی را نقل فرموده که خود صد درصد اعتقادی به صحت روایت یا وثوقی به سلامت سند آن یا اطمینانی به ثقه بودن راوی آن نداشته است (ولو آنکه آن را از مشاهیر هم نقل فرموده باشد) بیاعتمادی خود را به آن مطلب تصریح میفرماید.
(از جمله در صفحه ۳۵۰ که میفرماید: قال مصنف هذا الکتاب، روی هذا الحدیث بریئی من عهدة صحته یا در صفحه ۱۹۲: کان شیخنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رضی الله عنه سیئی الرأی فی محمد بن عبد الله المسمعی راوی هذا الحدیث وانما اخرجت هذا الخبر فی هذا الکتاب لانه کان فی کتاب الرحمه و قد قرأته علیه فلم ینکره و رواه الی)؛ و اینک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانید و روات آن به عرض خوانندگان میرساند سپس سند و روات حکایت را بازگو میکند که خوانندگان ملاحظه بفرمایند چه بزرگوار کسانی این داستان را نقل کرده و به صحت آن گواهی داده یا به اصطلاح روزنامهنویسها خود قهرمان آن داستان بودهاند تا بدانجا که این روایت صد درصد مورد قبول شیخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادنی شبهه در صحت آن به خاطر شریفش خطور نکرده است:
... فلما کان یوم الخمیس استأذنته فی زیارة الرضا (علیه السلام) فقال: اسمع منی ما احدثک به فی امر هذا المشهد: کنت فی ایام شبابی اَتعصب علی اهل هذا المشهد و اَتعرض الزوار فی الطریق و اَسلُب ثیابهم و نفقاتهم و مرقّعاتهم، فخرجت متصیداً ذات یوم و اَرسلت فهداً علی غزال، فمازال یتبعه حتی التجأ الی حایط المشهد فوقف الغزال و وقف الفهد مقابله لایدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان یدنو منه فلم ینبعث و کان متی فارق الغزال موضعه یتبعه الفهد فاذا التجأ الی الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً فی حائط المشهد فدخلتُ الرباط و قلت لابی النصر المقری این الغزال الذی دخل هیهنا الان، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذی دخله فرأیت بعر الغزال و أثر البول و لم أر الغزال و فقدته، فنذرت الله تعالی ان لا آذی الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبیل الخیر و کنت متی ما دهمنی أمر فزعت الی هذا المشهد فزرته و سألت الله تعالی فیه حاجتی فیقضیها لی و لقد سألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً حتی اذا بلغ وقتل عدت الی مکانی من المشهد و سألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً آخر و لم أسأل الله تعالی هناک حاجة الا قضاها لی فهذا ماظهر لی من برکة هذا المشهد علی ساکنه السلام. (صفحه ۳۸۶).
چون روز پنجشنبه برای زیارت رضا علیهالسلام از او اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این مشهد (یعنی این محل شهادت) با تو چه میگویم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران میشدم و لباسها و خرجی و نامهها و حوالههایشان را بهستیزه میستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز همچنان به دنبال آهو میدوید تا بهناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد. یوز هم رو به رویش ایستاد، ولی به او نزدیک نمیشد.
هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمیجست و از جای خود تکان نمیخورد، ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور میشد، یوز هم او را دنبال میکرد. اما همین که به دیوار پناه میبرد، یوز بازمیگشت تا آنکه آهو به سوراخ لانهمانندی در دیوار آن مزار داخل شد.
من وارد رباط [معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است.](تعبیر جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسیدم: آهویی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت: ندیدمش.
آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهای آهو و رد پیشابش [ادرار]را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان درنیابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی میآورد و گرفتاریای پیدا میکردم، بدین مشهد روی و پناه میآوردم و آن را زیارت و از خدای تعالی در آنجا حاجت خویش را مسئلت میکردم و خداوند نیاز مرا برمیآورد و من از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید.
خدا پسری به من مرحمت فرمود و، چون آن پسربچه به حد بلوغ رسید، کشته شد. من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود. هیچگاه از خدای تبارک و تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.
حال ملاحظه بفرمایید که شیخ (ره) این داستان را از که روایت میکند و این واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کیست؟
گوینده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ایرانی پاکنهاد و آریایینژاد و امیر دلیر و بزرگوار و نجیب و آزاده خراسانی خراسان، یعنی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه ابومنصوری» است که او خود داستانش را برای حاکم رازی مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمینان ابوجعفر عتبی، وزیر نامدار سامانیان - در هنگامی که حاکم به رسالت و جهت تقدیم پیامی از طرف عتبی به ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی لابد به نیشابور رفته و در آنجا بوده است - حکایت کرده و حاکم هم آن را برای ثقه جلیلالقدر ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل السلیطی که از اجله مشایخ روایت صدوق است، روایت کرده و صدوق هم روایت را از شیخ خود سلیطی نقل میفرماید و اینک عین عبارت صدوق مشتمل بر اسانید روایت و مقدمه حکایت را نقل میکند:
حدّثنا ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعیل السلیطی (رض) قال سمعتُ الحاکم الرازی صاحب ابی جعفر العتبی یقول: بعثنی ابوجعفر العتبی رسولا الی ابی منصور بن عبد الرزاق، فلما کان یوم الخمیس ... الخ که بقیه را قبلاً به عرض خوانندگان گرامی رسانید. (عیون اخبار الرضا، باب ۷۳، ذکر ما ظهر للناس فی وقتنا من برکة هذا المشهد و استجابة الدعاء فیه)
به هر صورت، ظاهراً اصل داستان و روایتی که سبب ملقبساختن حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه به «ضامن آهو» شده است، باید همین داستان باشد و لا غیر؛ و به قراری که ملاحظه فرمودید، داستان کاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر میرسد؛ و اینک میپردازد به بیان مقصد دیگری که از نوشتن این سطور دارد و لذا به مصداق الکلام یجرالکلام و به اصطلاح اهل منبر به مطلب مهم و اساسی دیگری نیز گریزی میزند و آن این است که حال که ذکر خیر و نام عزیز این ایرانی شریف نجیب بزرگوار والاتبار یعنی ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی به میان آمد و از آنجا که متأسفانه اطلاع زیادی از حال او در دست نیست و سوای مأخذ تاریخی که مرحوم مبرور علامه قزوینی طاب ثراه در پاورقی مقاله نفیس خود تحت عنوان «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» ذکر فرموده است، و تحقیقات حضرت استاد محیط طباطبایی و دو - سه مورد مشابه دیگر، نامی از این آزادهمرد نژاده، به چشم نمیخورد؛ او که از اولین کسانی بوده که به سائقه وطندوستی و عرق ملیت (و در صورت ثبوت تشیع او شاید بتوان گفت تا اندازهای هم به سبب تشیعیش و بغضاً لبنی العباس) همت والای خود را بر گردآوری شاهنامه ایران و نشر مآثر و احیای آثار نیاکان مصروف داشته است، بد نیست که مزید اطلاعی را که از این مرد بزرگ در همین کتاب مستطاب عیون مذکور است نیز به عرض خوانندگان فاضل برساند، باشد که به اصطلاح سرنخ تازهای به دست محققان و فردوسیشناسان داده شود تا جهت معرفی بیشتر او و معرفت کامل به حال و طرز تفکرش در این گونه از کتب و مراجع نیز تفحص و تصحفی بفرمایند.
شیخ اجل صدوق (ره) در همان باب ۷۳ مذکور و پیش از نقل داستان آهو، حکایت دیگری از این بزرگمرد روایت میفرماید که در ذکر داستان آهو نیز به آن به نحو دیگری المام فرموده است، بدین شرح:
حدثنا ابوطالب الحسین بن عبد الله بن بنان الطائی قال سمعتُ ابامنصور محمد بن عبدالرزاق یقول للحکم بطوس المعروف بالبیوری هل لک ولدٌ فقال لا فقال له ابومنصور لم لا تقصد مشهد الرضا علیه السلام و تدعو الله عنده حتی یرزقک ولداً؟
فانّی سالت الله تعالی هناک فی حوائج فقضیت لی قال الحاکم فقصدتُ المشهد علی ساکنه السلام و دعوتُ الله عزوجل عند الرضا علیه السلام ان یرزقنی ولداً فرزقنی الله ولداً ذکراً فجئتُ الی ابی منصور بن عبد الرزاق واخبرتُه باستجابته الله تعالی فی هذا المشهد فوهب لی و اعطانی و اکرمتی علی ذلک (صفحه ۳۸۰)
شیخ میفرماید: ابوطالب حسین بن عبد الله بن بنان طایی برایم حدیث کرد و گفت که از ابومنصور بن عبد الرزاق شنیدم که به حاکم طوسی که به بیوردی معروف بود، میگفت: آیا فرزندی داری؟
بیوردی گفت: نه ...
ابومنصور به او گفت: چرا روی به مشهد رضا علیه السلام نمیآوری تا در کنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی که به تو فرزندی عطا فرماید؟ زیرا که من خود در آنجا، از خدا نیازمندیها و حاجتهایی را مسئلت کردم که همه آن برایم آورده شد.
سپس حاکم (بیوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت: قصد زیارت آن مشهد را که بر ساکنش درود باد کردم و در مزار رضا علیه السلام به دعا از خدای عز وجل درخواست کردم که به من فرزندی عنایت کند و خداوند فرزند ذکوری به من مرحمت فرمود من نزد ابی منصور بن عبد الرزاق آمدم و از این که خدای تعالی دعای مرا در این مشهد مستجاب فرموده است او را با خبر کردم. ابومنصور مرا بخششی فرمود و عطایی داد و بدین سبب بر من اکرام و احترام کرد.
به طوری که ملاحظه میفرمایید، نشانههای جوانمردی و فتوت و صداقت و ایمان راستین، از همین چند سطر در رفتار و گفتار و پندار محمد بن عبد الرزاق طوسی آشکار است، و بنده امیدوار است که فضلای خوانندگان، ان شاء الله بتوانند به اخبار و اطلاعات دیگری از این ایرانی بزرگوار و خراسانی نامدار در کتب مشابه دست یابند.
والحمد الله اولاً و آخراً وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
منبع: چهار مقاله، احمد مهدوی دامغانی، تهران، نشر بین الملل، ۱۳۸۵