فیاض زاهد در روزنامه اعتماد نوشت: من همچنان بسان آن نوازنده کشتی تایتانیک در حال نواختن بودم. در یادداشت «انجمن شاعران مرده» به همفکران اصلاحطلب خود نیز اتمام حجت کرده بودم که این ره که میرویم به ترکستان است.
جنبش اصلاحی دیگر در حال حاضر موجودیتی ندارد. شاید کلیت این نگره در یک بازه زمانی دیگر احیا شود -که من بر این باورم چنان خواهد شد. متاسفانه اصلاحات و رهبرانش در ایران همانند همه نیروهای سیاسی درگیر در صحنه گرفتار تعصبات قبیلهای و اندیشههای باندی بوده است.
باید به این حقیقت تن داد که نیروی محرک اجتماعی موتورهای کوچک جوانی هستند که بیباک و آرمانخواهند و پس از مدتی تداوم میتوانند موتورهای بزرگ را به حرکت درآورند. این نکته چرا اهمیت دارد، زیرا اگر در انجام گفتگو و بازبینی مشکلات مستقر تاخیر شود، زمان به دشمن حکومت بدل میشود.
امروز فهم من آن است که حاکمیت بنا را بر نشنیدن و عدم اصلاح گذاشته است. نمیدانم این متن چاپ خواهد شد یا نه؟ اما هنوز برای گفتگو دیر نیست. میتوان با شنیدن خواستههای مردم بدون آنکه کسی احساس برد و باخت کند گوش به خواستههای مردم داد. معلوم نیست در آیندهای نه چندان دور این فرصتها نیز فراهم باشد.
بسیاری بر من خرده گرفتهاند که چرا نمینویسم! از استادم بهروز بهزادی تا رفیق و برادرم الیاس حضرتی و دهها دوست دیده و نادیده!
اما راستش را بخواهید گمانم آن است آنچه را که باید بنویسم نمیتوان چاپ کرد و چیزهایی را هم که تاکنون نوشتهام، دو بخش دارد؛ بخشی که به فرهنگ و ادبیات و اجتماع و تاریخ مربوط است، که میتوان همچنان گاهی نوشت.
اما آن بخشی که مربوط به حوزه سیاست است و گاهی از باب نصیحهالملوک نگارش کردهام و همچنان به امید اصلاحی بود، دیگر زمینهای ندارد. البته اگر صادق باشم این فهم دستاورد جدیدی نیست، اما من همچنان بسان آن نوازنده کشتی تایتانیک در حال نواختن بودم.
در یادداشت «انجمن شاعران مرده» به همفکران اصلاحطلب خود نیز اتمام حجت کرده بودم که این ره که میرویم به ترکستان است. اما الان محل نقد و ملامت آنها نیست. یعنی کار از این حرفها گذشته است. جنبش اصلاحی دیگر در حال حاضر موجودیتی ندارد. شاید کلیت این نگره در یک بازه زمانی دیگر احیا شود -که من بر این باورم چنان خواهد شد- علت این عدم موجودیت از سه زاویه قابل فهم است.
اصلاحطلب یعنی نیروی سیاسی موثری که یک پا در سیستم مستقر دارد و پای دیگرش در نیروی تحولخواه است. به اندازه نیروی دینامیک خواهان تغییرات رادیکال نیست و به خواسته نیروی استاتیک طرفدار حفظ وضع موجود نمیباشد. نظام سیاسی در سالهای اخیر تصمیم گرفته که این نیروی منتقد و گاهی موثر در بزنگاهها را برای همیشه از صحنه خارج کند.
نیروی دینامیک که در نتیجه انسداد اصلاحات موثر تمایل به رادیکالیزم بنیادیتری دارد دیگر اصلاحطلبی برایش بیمعناست. ضلع دوم به گسترش نیروی رادیکال و برانداز باز میگردد که نه گفتمان و نه راهبردهای اصلاحطلبی را برای تغییرات در ایران قبول ندارد. نه تنها نگاه مثبتی به اصلاحطلبان ندارد که آنها را شریک حکومت مستقر میداند.
با طرح شعارهای براندازانه و یکی کردن اصلاحطلب و اصولگرا صحنه را از رقیبی قدرتمند خالی میکند تا به تنها بازیگر موثر بدل شود. تا زمانی که اصلاحطلبان قدرت بازیگری داشتند نیروی قابل تاملی نبودند، اما در این روزها که امکان سخنان میانه و معتدل طرفداری ندارد گوشها بهتر صدای آنها را میشنود. البته اینکه تا کجا و چه زمانی خود محل بحث دارد.
در واقع حکومت و براندازها در یک همکاری قابل تامل نیروی رقیب را خلع سلاح کردهاند. اما ضلع سوم به خود نیروی اصلاحطلب برمیگردد. اینکه بداند در چه زمانهای است و باید به چه تغییری در مانیفست و بنیادهایش دست برد. متاسفانه اصلاحات و رهبرانش در ایران همانند همه نیروهای سیاسی درگیر در صحنه گرفتار تعصبات قبیلهای و اندیشههای باندی بوده است.
یعنی نتوانستیم گوشمان را به صداهایی بسپاریم که در حلقه محافل بانفوذمان جایی نداشتهاند. این همان بلایی است که آرنولد توین بیدر نظریه «خون تازه» بر آن تاکید کرده بود. اینکه هیچگاه گوش خود را به سوی نجواهای جدید نبندید.
بر این اساس از اصلاحطلبان چه فردی و چه تشکیلاتی برای اصلاح روندها دیگر کاری ساخته نیست.
اما نکته مهمتری که برای من مساله ساز شده تحلیل شرایط امروز و اینکه دریابیم چه سهمی میتوانیم در شرایط امروز داشته باشیم. شاید این پرسش تعداد دیگری، چون من باشد. آنچه در ایران امروز میگذرد انقلاب نیست، اما ویژگیها، پارادایم، ممیزهها، دلایل و شرایط تبدیل شدن به آن را دارد. همواره در جامعهشناسی سیاسی به گزارهای تامل کردهایم که یک نسل هیچگاه دوبار دست به انقلاب نمیزند.
از این منظر اگر شرایط را تحلیل کنیم تا این لحظه نیروی اجتماعی طبقه متوسط در سنین ۴۰ به بالا بیشتر مترصد و نظارهگر هستند. آنها به دلایلی که میتوان بهصورت انگشتشماری به آنها اشاره کرد از تن دادن به تغییرات سریع خوفناک هستند.
تجربه انقلاب قبلی نشان میدهد که نه تنها وضعیت میتواند بهتر نشود، بلکه جامعه را با بحرانهای بزرگتری درگیر کند.
همواره در شروع جنبشها شباهت بیشتری میان تظاهرکنندگان به منتسکیو و ژان ژاک روسو وجود دارد، اما پس از پیروزی بیشتر با نام استالینها برخورد میشود.
آنکه به میان سالی میرسد چیزهای بیشتری برای از دست دادن دارد و این خصلت محافظهکاری را افزایش میدهد.
در مقابل باید به این حقیقت تن داد که نیروی محرک اجتماعی موتورهای کوچک جوانی هستند که بیباک و آرمانخواهند و پس از مدتی تداوم میتوانند موتورهای بزرگ را به حرکت درآورند. این نکته چرا اهمیت دارد، زیرا اگر در انجام گفتگو و بازبینی مشکلات مستقر تاخیر شود، زمان به دشمن حکومت بدل میشود.
سرکوب گسترده و دایمی نیز آن مردان و زنان میانسال را که نگران وضعیت فرزندان خود در صحنه هستند وادار به حرکت میکند. همواره باید حکومتهای مستقر در فاصله عدم الحاق این دو نیرو دست به کار شوند. تنها در برخی مدلهای اجتماعی این هوشیاری دیده شده است. یعنی تا کار به بحرانهای حل ناشده تبدیل نشده، گفتگوها آغاز شده و به نتایجی هم رسیدهاند و تاریخ بریتانیا نشان میدهد که اتفاقا آنها تجربه تعامل با این دست پدیدهها را داشتهاند.
در مقابل کشوری مثل فرانسه و روسیه از این تبحر بیبهره بوده است. بیمناسبت نیست که در انقلاب مجلل آمده بود که تنها پنج شاه در تاریخ باقی میمانند و همه شاههای جهان سرنگون میشوند. چهار شاه پاسور و پادشاه بریتانیا؟!
در سال ۹۶ در ملاقاتی که میان خانواده دکتر سعید مدنی و آقای خاتمی تشکیل شده بود حضور داشتم. چند ماهی به تحولات دی ماه ۹۶ باقی مانده بود. خاتمی همچنان از محبوبیت زیادی برخوردار بود.
بخش اعظم جلسه به تحلیل بحرانهای اجتماعی گذشت. من در کنار جناب خاتمی نشسته بودم و ساکت بودم. ایشان چندبار از من خواستند حرفی بزنم. من عرض کردم دوست دارم گوش کنم. درنهایت جملهای گفتم که در گفتگو با فرشاد قربانپور روزنامهنگار گیلانی بازتابش دادم. چند ماه قبل از اعتراض دی ماه ۹۶.
«همه نگرانیام آن است که به زودی به جایی برسیم که جناب خاتمی؛ دیگر صدای شما شنیده نشود. چون وقتی سیلاب از راه میرسد جایی برای تبلور رودهای آرام باقی نمیماند!»
خرسند نیستم که آن پیشبینی درست بود. امروز به جایی رسیدهایم که در این دریای مواج هیچ سخن آرامی شنیده نمیشود. تندروهای داخلی و خارجی در سالهای گذشته دایما و مستمر همه نهادها، مراجع، احزاب، روزنامهنگاران منصف و مستقل، سیاستمداران با هویت را خلع حیثیت کردهاند.
حکومت خواسته یا ناخواسته بلای جان خودش شد. آنقدر به تخریب این نهادها همت گمارد که امروز هیچ کس باقی نمانده تا در بحرانها صدایی برای ندا و گوشی برای شنیدن داشته باشد. متاسفم که این جمله را مینویسم. چند صباحی پیشتر یکی از نهادهای امنیتی مرا احضار کرد و به گفتوگویی نه چندان دلچسب منجر شد. در پایان از من پرسیدند بزرگترین تهدید علیه جمهوری اسلامی چیست؟ گفتم پاسخ صریح و صادقانه بدهم؟ گفتند بله حتما.
پاسخ دادم: جمهوری اسلامی! جمهوری اسلامی بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی است. درک دیالکتیکی من از تحلیل ساختار این است که شما اصلا به دشمن نیاز ندارید. شما دشمن خودتان هستید. با ندانمکاری با...
بدیهی است پوزخندی زدند. گفتم پس از داستان سال ۸۸ مرتب ما را به خیابان عراقی دعوت میکردند و از ما درباره موضوعات مختلف تحلیل میخواستند. روزی از من پرسیدند: بزرگترین تهدید علیه جمهوری اسلامی چیست؟ پاسخ دادم محمود احمدینژاد. رییسشان خندید و گفت: آقای زاهد رویاهایش را به نام تحلیل به خورد ما میدهد.
چند صباحی گذشت و معجزه هزاره سوم قهر کرد! با خطی که به من داده بودند تماس گرفتم. پرسیدند فرمایشی داشتید؟ گفتم میخواستم به رییستان یادآوری کنم آن تحلیل هوشمندانه بود نه خیالپردازانه! پاسخ شنیدم نمک به زخم ما نپاشید. گمان نمیکنم این دست رویدادها برای من تنها رخ داده باشد. حتما کثیری از فعالان سیاسی از این دست دلسوزیها داشتهاند و شنیده نشده است.
امروز فهم من آن است که حاکمیت بنا را بر نشنیدن و عدم اصلاح گذاشته است. نمیدانم این متن چاپ خواهد شد یا نه؟ اما هنوز برای گفتگو دیر نیست. میتوان با شنیدن خواستههای مردم بدون آنکه کسی احساس برد و باخت کند گوش به خواستههای مردم داد. معلوم نیست در آیندهای نه چندان دور این فرصتها نیز فراهم باشد.
حداقل من اینگونه فکر میکنم. تا دیر نشده در بسیاری از روشهای حکومتداری تغییر دهید. شاید نوشتن این جمله برایم گران تمام شود، ما در حال فروافتادن در سراشیبی قهر و نزاع و مخاصمه ملی هستیم.
این امر به دشمنان ایران فرصتهای بیبدیلی خواهد داد. حکومت را با بحرانهای بزرگی درگیر میکند. فراتر از امروز. میشود با مردم گفتگو کرد. میتوان دلشان را به دست آورد. به شرطی که این نیاز حس شود. امیدوارم.