ترنج موبایل
کد خبر: ۸۰۱۱۹

چگونه سایت توكلی در عرض ۲۴ ساعت چرخید

تبلیغات
تبلیغات


در حالی كه روز گذشته سایت الف متعلق به احمد توكلی در خبر خود، سرمقاله یك روزنامه را بدون هیچ شرح و توضیح اضافه منتشر نموده بود، امروز ضمن تشریح همان سرمقاله، "اصلاح‌طلب" بودن آن روزنامه و "بی‌ادب" بودن نویسنده آن را نتیجه گرفت!

به گزارش «آینده» روز سه‌شنبه (17 خرداد) سایت الف در مطلبی با عنوان "آقای رئیس، آسیاب به نوبت!" به درج كامل سرمقاله روزنامه ابتكار پرداخت و تنها در ابتدای مطلب خود چنین نوشت:

"روزنامه ابتكار درسرمقاله خود با عنوان "آقای رئیس، آسیاب به نوبت! "به قلم غلامرضا كمالی پناه آورده است:‏"

اما با گذشت 24 ساعت، امروز (18 خرداد) با تغییر ناگهانی ذهنیت خود، در مطلبی با عنوان "تعابیر بی ادبانه روزنامه اصلاح طلب برای مردم ایران" به تشریح انتقادی همان سرمقاله پرداخته و هیچ توضیحی در مورد این تغییر موضع نداده است.

در ابتدای مطلب امروز چنین نوشته شده است:

"یك روزنامه اصلاح طلب در شماره امروز خود در یادداشتی تاسف برانگیز، مردم ایران اسلامی را به "كم شعوری" و "سطحی نگری" متهم كرد."

سپس سرمقاله روزنامه ابتكار را دارای تحلیل‌های "خیالی" و "سطحی" دانسته كه چشم بر "هوشمندی مردم و بصیرت آنان" بسته است. در بخش دیگری از این تفسیر آمده است:

"این روزنامه اصلاح در ادامه یادداشت خود با بی پروایی، توهین های تاسف برانگیزی را به مردم ایران اسلامی روا می دارد و هیچ توضیحی هم درباره علت قلم فرسایی افراطی نمی دهد."

به رسم رعایت انصاف رسانه‌ای، سرمقاله روزنامه ابتكار را به طور كامل ملاحظه بفرمایید:

چندی پیش داستانی می‌خواندم به این مضمون كه یكی از قهرمانان در امریكا وصیت كرد كه لحظه‌ی فرارسیدن مرگش او را به استادیوم ببرند تا مردم لحظه‌ی جان‌كندنش را ببینند. روز موعود فرا رسید و همه‌ی بلیت‌ها فروخته شد و استادیوم از انبوه تماشاگران و هواداران آن قهرمان مملو شد. جسد نیمه‌جان وی را بر بالای سكو قرار دادند. پزشكان بر بالین او بودند و لحظه‌به‌لحظه حال او را گزارش می‌كردند. هیجان‌ها به اوج رسیده بود كه ناگهان پزشكان با بلندگو اعلام كردند حال قهرمان دارد بهبود می‌یابد. ناگهان صدای اعتراض مردم حاضر در استادیوم به عرش رسید. فریاد می‌زدند كه دروغ می‌گویید، دروغ می‌گویید. او باید بمیرد، ما بلیت خریده‌ایم. آری مردم هیجان را دوست داشتند و تماشای جان‌كندن قهرمان چه هیجانی دارد!

سخنرانی جمعه‌شب گذشته‌ی رئیس‌جمهور محترم در ذهن نگارنده، حكایت مزبور را تداعی كرد. این سخنرانی هم هیجان‌انگیز بود هم عبرت‌آموز.

البته هیجانش متفاوت از قبل بود. دیگر آن خشم و خروش و شكوه همیشگی آقای احمدی‌نژاد نبود كه به سخنرانی‌اش هیجان می‌داد و او را در صدر اخبار می‌نشاند و دیگر خبری از آن هواداران سینه‌چاكش نبود كه در تأیید گفته‌هایش عاشقانه فریاد می‌زدند و گوش تیز می‌كردند تا كلام و حرف‌حرفش را از فضا بربایند و در گوش جان بنشانند.

آری، آری این‌بار، هیجان از نوع دیگر بود. همان هواداران دیروزی این روز آمده بودند تا سخنش را بشكنند نه بشنوند. این‌بار هلهله‌ها و شعارها در تأیید او و حرف‌هایش نبود، بلكه علیه او و اطرافیانش بود.

همواره تپق می‌زد، كلمه‌ها و جمله‌ها را اشتباه و جابه‌جا به‌كار می‌برد. داد می‌كشید و با خواهش از حضار می‌خواست تا به سخنانش گوش دهند. هرچه می‌گفت چیزی به پایان سخنرانی‌اش نمانده است و به‌زودی به پایان می‌رسد، شعارهای هواداران دیروزی‌اش علیه او بلندتر می‌شد و هیجانات بالاتر می‌رفت.

نگارنده برق شادی را در چشم برخی از برهم‌زنندگان سخنرانی می‌دید. می‌خندیدند. كیف می‌كردند. با موبایل به دوستانشان اطلاع می‌دادند كه اینجا چه كیفی دارد. ما حال رئیس‌جمهور را گرفته‌ایم.

آنان از اینكه قهرمان خویش را خوار و خفیف می‌كردند و وقارش را به‌هم می‌ریختند، لذت می‌بردند. اما خردمندان، ولو مخالف رئیس‌جمهور، این‌گونه بی‌حرمتی به رئیس‌جمهور یك مملكت بزرگ را شایسته نمی‌دانند و دردمندانه از این وضعیت می‌نالند.

این اتفاق عبرت‌آموز هم بود. درست یك سال پیش، همین قصه برای سیدحسن خمینی تكرار شد. آن روز در سایه‌ی سكوت آقای احمدی‌نژاد، البته بنابه ادعای برخی، رفتار تحریك‌آمیز ایشان، حرمت حرم امام(ره) و خانواده‌اش رعایت نشد و صدالبته این رشته سر دراز دارد.

سال‌هاست در این كشور رسم «بزرگ‌شكنی» باب شده است. سكوت در برابر این پدیده به‌نفع هیچ‌كس نیست. این شتری است كه اگر مهار نشود، درِ خانه‌ی همگان خواهد خوابید. همان‌گونه كه آقای احمدی‌نژاد در پایان سخنرانی‌اش گفت: آقای رئیس نوبت شما هم می‌شود. آسیاب به نوبت!

دیگر اینكه با ریسمان نامطمئن آرا و تأییدیه‌های آنی عامه‌ی مردم نباید خود را در چاهی انداخت كه بیرون‌آمدن از آن ناممكن باشد. مگر همین مردم نبودند كه یك روز می‌گفتند بازرگان بازرگان نخست‌وزیر ایران و فردایش شعار دادند كه بازرگان بازرگان پیر خرفت ایران؟

بد نیست این حكایت را هم بشنوید و بخوانید.

می‌گویند روزی درویشی از جلوی یك مغازه‌ی كبابی رد می‌شد. دید كه شخصی تعدادی گنجشك را كشته و به سیخ كشیده و بر آتش كباب می‌كند. درویش از آن شخص خواست كه یكی از گنجشك‌های كباب‌شده را به او بدهد. آن فرد خودداری كرد.

درویش «كیشی» كرد. ناگهان گنجشك‌ها زنده شدند و پریدند و رفتند. مردم شهر وقتی آن كرامت را از درویش دیدند، دور او جمع شدند و از او شفا و شفاعت خواستند. درویش بی‌اعتنا می‌رفت و مردم هم به دنبال او می‌رفتند. ناگهان درویش به‌سمت مردم برگشت و شلوارش را پایین كشید و به‌سمت آنان ادرار كرد. مردم از او روی گردانیدند و او را دیوانه خواندند.

درویش گفت: «شما مردم به كیشی می‌آیید و به جیشی می‌روید؛ پس شایسته‌ی اعتماد نیستید.»

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات