ترنج موبایل
کد خبر: ۸۹۰۴۶۴

راز مشترک شادی در تمام فرهنگ‌ها

راز مشترک شادی در تمام فرهنگ‌ها

روابط عاشقانه، خانوادگی و اجتماعی، نقشی تعیین‌کننده در سلامت روان و رضایت از زندگی ایفا می‌کنند و این تأثیر، فراتر از تفاوت‌های فرهنگی یا اقتصادی است.

تبلیغات
تبلیغات

فرارو-  پژوهش‌های جهانی در طول چند دهه نشان می‌دهند که کیفیت روابط انسانی، مهم‌ترین عامل در افزایش شادی و رفاه فردی در فرهنگ‌های گوناگون است.

به گزارش فرارو به نقل از ام آی تی پرس، ​ بررسی‌های چنددهه‌ای در سطح جهانی نشان می‌دهد که یک عامل، فرای مرزهای جغرافیایی و فرهنگی، نقشی اساسی در رفاه روانی انسان‌ها ایفا می‌کند: کیفیت روابط اجتماعی و خانوادگی. از سال ۱۹۸۱، پروژه «پیمایش ارزش‌های جهانی» (World Values Survey) با هدف بررسی دیدگاه‌ها، باورها و اولویت‌های مردم در بیش از ۱۰۰ کشور آغاز شده و داده‌های گسترده‌ای را در زمینه رفاه و رضایت از زندگی جمع‌آوری کرده است.

این پایگاه داده بزرگ، بستر مناسبی را برای تحلیل روندهای زمانی و مقایسه‌های فرهنگی فراهم آورده و به دانشمندان اجازه داده تا با تکیه بر نتایج آن، عوامل کلیدی مؤثر بر شادی و رفاه انسان‌ها را شناسایی کنند.

یکی از چهره‌های برجسته در این زمینه، جان هلیول، اقتصاددان و ویراستار گزارش جهانی شادی است. او در همکاری با رابرت پاتنام، جامعه‌شناس مشهور، در سال ۲۰۰۴ به بررسی نتایج پیمایش‌های صورت‌گرفته از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۷ پرداخت؛ داده‌هایی که بیش از ۸۷ هزار نفر از ۴۶ کشور را در بر می‌گرفت. یافته‌های این تحلیل، پنج عامل اصلی در تعیین سطح رضایت از زندگی را مشخص کرد:

۱. روابط عاشقانه و خانوادگی

۲. وضعیت مالی

۳. شغل

۴. جامعه و دوستان

۵. سلامت

به‌وضوح، چهار مورد از پنج عامل مهم در این فهرست، به نوعی با روابط انسانی مرتبط هستند. چه رابطه عاشقانه باشد، چه روابط خانوادگی، اجتماعی یا شغلی، آنچه پایه‌های زندگی مطلوب را شکل می‌دهد، کیفیت تعاملات انسانی است. سؤال اساسی آن است که چرا روابط تا این اندازه اهمیت دارند؟ برخی نظریه‌پردازان پاسخ این پرسش را در الگوهای «هدف‌محور» از رضایت می‌یابند؛ مدل‌هایی که رفاه را وابسته به امکانات محیطی می‌دانند. روت فینهون، جامعه‌شناس هلندی، در نظریه خود تأکید می‌کند که «زیست‌پذیری» (شرایط محیطی مطلوب) و «توان زندگی» (ظرفیت فرد برای بهره‌گیری از این شرایط)، هردو توسط روابط انسانی تقویت می‌شوند. در همین راستا، روان‌شناس مثبت‌گرا، رابرت بیسواس-دینر، پیشنهاد می‌کند که روابط می‌توانند تا حدی آثار روانی ناشی از فقر مادی را کاهش دهند.

پژوهش‌های دیگر نیز اهمیت این روابط را تأیید می‌کنند. در یکی از مطالعات، نزدیک به ۶۰ هزار نفر در ۴۲ کشور بررسی شدند و نتیجه نشان داد که وضعیت تأهل همبستگی مثبتی با سطح رفاه دارد. در مقابل، جدایی از شریک زندگی تأثیر منفی قابل‌توجهی بر سلامت روان دارد. دلایل این اثرگذاری ممکن است هم  به نیاز  پیوندهای انسانی مربوط باشد و هم به مزایای عینی و ملموسی که چنین روابطی فراهم می‌آورند؛ مانند تقسیم وظایف، حمایت عاطفی و اهداف مشترک. با این حال، فرهنگ نیز نقش مهمی در میانجی‌گری این اثرات دارد. برای مثال، در برخی فرهنگ‌ها، زندگی مجردی  با هزینه‌های اجتماعی بیشتری همراه است و به همین دلیل تأثیر ازدواج بر رفاه بیشتر به چشم می‌آید. حتی تأثیر بیوه‌گی نیز بسته به جایگاه فرهنگی بیوه‌ها متفاوت است. اما به‌رغم تفاوت‌های فرهنگی، در اکثر جوامع، روابط خانوادگی پایدار و همراه با محبت، یکی از قوی‌ترین پیش‌بینی‌کننده‌های رفاه محسوب می‌شوند.

علاوه بر خانواده، شبکه‌های اجتماعی گسترده‌تری مانند دوستان و جامعه نیز نقشی اساسی دارند. پاتنام و هلیول با استفاده از مفهوم «سرمایه اجتماعی» که توسط پیر بوردیو معرفی شده، توضیح می‌دهند که این سرمایه شامل منابعی است که فرد از طریق عضویت در شبکه‌های پایدار و به‌رسمیت‌شناخته‌شده از روابط متقابل به‌دست می‌آورد. سرمایه اجتماعی ممکن است فردی باشد (روابط نزدیک) یا جمعی (توان جامعه برای تحقق اهداف مشترک)، و در قالب‌های مختلفی چون اعتماد اجتماعی، مشارکت نهادی، همبستگی درون‌گروهی و پیوندهای بین‌گروهی ظاهر شود. اهمیت این سرمایه در رفاه، مثال‌های روشنی دارد. در یکی از مطالعات در فنلاند، پژوهشگران متوجه شدند  اقلیت سوئدی‌زبان یک منطقه ساحلی، به‌طور قابل‌توجهی سالم‌تر و طولانی‌تر از اکثریت فنلاندی‌زبان زندگی می‌کنند. این در حالی بود که دو گروه از نظر ژنتیک، وضعیت اقتصادی، سطح تحصیلات و دسترسی به خدمات درمانی تفاوتی نداشتند.

پژوهشگران این اختلاف را به سطح بالاتر سرمایه اجتماعی در میان جامعه سوئدی‌زبان نسبت دادند؛ از جمله مشارکت داوطلبانه، شبکه‌های دوستی گسترده و حضور فعال در فعالیت‌های مذهبی. با وجود این شواهد، متأسفانه در برخی جوامع مدرن به‌ویژه در غرب، اهمیت روابط انسانی در حال کم‌رنگ شدن است. نظریه‌پردازان، فردگرایی روزافزون را عامل این روند می‌دانند؛ نگرشی که در آن، انسان بیشتر به‌عنوان موجودی مستقل، خودبسنده و جدا از گروه‌ها درک می‌شود. در نقطه مقابل، فرهنگ‌های جمع‌گرا بر پیوند با دیگران و اهداف گروهی تأکید دارند. هرچند این دوگانه شرق/غرب در برخی موارد ساده‌سازی بیش از حد است، اما به‌عنوان یک کلیت قابل‌بررسی، می‌تواند بازتاب‌هایی واقعی در تجربه‌های انسانی داشته باشد.

این نگرش فردگرایانه، حتی در علم روان‌شناسی غربی نیز نمود دارد. بسیاری از مفاهیم رایج در روان‌شناسی مثبت‌گرا از جمله «عزت‌نفس»، «خودمختاری» و «اصالت» نیز بازتاب همین دیدگاه فردمحور هستند. یکی از آثار شناخته‌شده در این حوزه، پژوهش سونیا لیوبومیرسکی و همکارانش است که سهم عوامل مختلف در شادی را بررسی کرده‌اند. آن‌ها معتقدند تنها حدود ۱۰ درصد از تغییرات در شادی، به شرایط اجتماعی مربوط می‌شود، در حالی که ۵۰ درصد به ژنتیک و ۴۰ درصد به فعالیت‌های هدفمند مانند مدیتیشن و تمرین قدردانی بازمی‌گردد. با این‌که این تحلیل‌ها مفیدند، اما گاه به‌شکل نادرستی تفسیر می‌شوند.

رقم ۱۰ درصد، اگر هم در سطح جمعیت درست باشد، لزوماً در مورد هر فرد صادق نیست. در واقع، در شرایط اجتماعی دشوار، این رقم می‌تواند بسیار بالاتر باشد. برای مثال، مردان در پایین‌ترین طبقه اقتصادی در انگلستان سه برابر بیشتر از ثروتمندترین‌ها در معرض اختلالات روانی رایج هستند. شواهد فراوان دیگری نیز نشان می‌دهد که شرایط اجتماعی تأثیر چشمگیری بر سلامت جسم و روان دارند. با وجود جریان‌های قوی فردگرایانه در برخی فرهنگ‌ها، نمی‌توان از اهمیت بنیادین روابط انسانی در سلامت روان و رفاه اجتماعی چشم‌پوشی کرد. خوشبختانه، این واقعیت جهانی و بین‌فرهنگی می‌تواند مسیری برای تجدیدنظر در ارزش‌گذاری‌های فرهنگی باشد؛ به‌ویژه در جوامعی که روابط انسانی را به حاشیه رانده‌اند. تنها کافی‌ست آنچه همواره اهمیت داشته را دوباره به رسمیت بشناسیم.

تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات