رونمایی از نسخۀ خطی ۶۶۰ ساله دیوان جلال الدّین شاه خوافی در تبریز

«محمدامین سلطان القرائی» فرزند مرحوم شیخ الفقها آیت الله العظمی حاج «شیخ جواد سلطان القرایی» با اشاره به رونمایی از نسخه خطی نادر و نفیس دیوان «جلال الدین شاه خوافی» موجود در کتابخانه این خانواده کهن در تبریز گفت: نسخه دوم این کتاب نادر در مجموعۀ خطی کتابخانۀ خدیویۀ قاهره مصر نگهداری میشود و بیش از ۲ نسخه از آن در دنیا موجود نیست.
سلطان القرائی، فرزند مرحوم شیخ الفقها آیت الله العظمی حاج «شیخ جواد سلطان القرایی»، اظهار کرد: نسخۀ خطّی ۶۶۰ ساله دیوان جلال الدّین شاه خوافی در قطع ۱۲.۵ در ۲۰.۷ سانتی متر با قطر ۲.۳ سانتی متر، رکابه دار، در ۲۲۸ صفحه با مسطر ۱۷ (حدود ۱۵ یا ۱۷ بیت) در مجموع حدود سه هزار و ۵۰۰ بیت با جلد روغنی (رویههای بیرون و درون هر دو گل و بوته و تجلید مجدّد یافته) به خطّ کاتب «مسعود بن منصور بن احمد متطبب» در ماه صفر ۷۸۷ هجری قمری تحریر یافته است.
به گزارش ایرنا، وی افزود: نسخۀ خطّی یاد شده استادانه متن و حاشیه شده، صفحهبندی شده و بالای هر صفحه شمارهاش ذکر شده است، خطّ نسخه نستعلیق شیوۀ شیرازی است و جلد آن در دوره فتحعلی شاه قاجار ترمیم شده است.
سلطان القرائی ادامه داد: در ابتدای هر بخش سرلوح مذهّب و ظریف و لطیف و زیبایی کار شده است، تمام صفحات مجدول (جدول کشی شده و دارای فهرست) به رنگ لاجورد و کمند مشکی بوده؛ بین خطوط جدول طلا کاری شده و عناوین داخل کتیبهها یا سرلوحهای کارشده تحریر شده اند.
وی اضافه کرد: در وسط صفحۀ ما قبل اوّل عنوان نسخۀ خطّی داخل ترنج مذهّب به قلم زر نگاشته شده است، مضمون آن چنین است: «دیوان صاحب اعظم سعید مغفور خواجه جلال الدّین شاه الخوافی طاب ثراه».
وی گفت: در انتهای بخش رباعیّات، در آخر صفحۀ ۱۲۶ دیوان، کاتب تاریخ کتابت نسخۀ خطّی سلطان القرّائی را چنین مینگارد: «تمّ الکتاب بعون الله تعالی و حسن توفیقه علی یدی العبد الاصغر مسعود بن منصور بن احمد المتطبّب اصلح الله شأنه. حرّره فی شهر صفر ختم بالخیر والظّفر سنه سبع و ثمانین و سبعمائه». (کتاب به مدد خداوند و به دست عبدالاصغر مسعود بن منصور بن احمد المتطبب به بهترین نحو در ماه صفر سال ۷۸۷ نگاشته شد.)
نسخهی خطّی حاضر شامل قصائد، غزلیّات، رباعیّات، ملمّعات، ترجیع بند و مثنوی «گل و نوروز» میباشد. در ۱۱۶ صفحهی نخست نسخهی سلطان القرّائی به ترتیب، در صفحهی ما قبل اوّل ترنج یاد شده قرار دارد. در قسمت فوقانی صفحهی اوّل سرلوحی ظریف و لطیف با لفظ و عبارت «و له کرّ اعلی» واقع است و زیر آن بعد از ثنا و ستایش باری تعالی بخش قصائد آغاز میشود که عموماً مدایح بزرگان و صاحب منصبان وقت خویش است. از آن جمله
«دیوان صاحب اعظم سعید مغفور خواجه جلال الدّین شاه الخوافی طاب ثراه»
مدح امیر مسعود شاه اینجو با مطلع: حکم تؤتی الملک را امروز امضا کردهاند / جای نصرالله را توقیع طغرا کرده اند، در ۹۳ بیت از صفحهی ۵ نسخهی خطّی حاضر تا صفحهی ۱۱ آن نسخه تحریر شده است. حدوداً نیمهی اوّل این ۱۱۶ صفحه مختصّ قصائد میباشد و نیمهی دوّم آن به غزلیّات پردازش شده است. نمونه هائی از آنها آورده میشوند.
غزلی از بخش غزلیّات (صفحۀ ۸۳ نسخۀ خطّی سلطان القرّائی):
خطّی بر آن عذار منوّر نبشتهاند حرفی ز مشک بر سمن بر نبشتهاند
از وصف ماه چارده یعنی عذار تو شیرین خطی نشسته به عنبر نبشتهاند
آب حیوه در دم آتش نهادهاند خطّ غبار بر لب کوثر نبشتهاند
نبل جفاش بر رخ لاله کشیدهاند سوز هواش بر در آذر نبشتهاند
احوال من چو قصهی مجنون بهر مقام امروز بر جریده و دفتر نبشتهاند
عیبم مگیر خواجه که هیچ آفریده را روشن نمیشود که چه بر سر نبشتهاند
راز جلال دلشده پنهان از آن نماند کز خون دیده بر ورق زر نبشتهاند
غزلی دیگر (صفحات ۸۴ و ۸۵):
ساقیا فصل مهرگان آمد باده در ده که وقت آن آمد
آب چون طبع و چشم مشتاقان اشکریزان و در فشان آمد
آب با باد ماجرا دارد که زمستان به ما خزان آمد
باده با خود به خشم میجوشد مگر از خم دلش به جان آمد
خون خمخانهگر بجوشیده ست زو چرا رطل سر گران آمد
ورنه ساغر کنار مجلس خواست چون کمر بسته وا میان آمد
دوش در بزم رفت ذکر لبی جام را آب در دهان آمد
میچکد از سواد شعر جلال زآن سبب همچو جان روان آمد
باز غزلی دیگر (صفحۀ ۹۰):
رویت تب آفتاب بسته زلفت دم مشک ناب بسته
بر دیدهی پر خمار نرگس چشمت به کرشمه خواب بسته
ره زلف تو بر خطا گشاده در چشم تو بر صواب بسته
بر عارض لاله، دست حسنت از سنبلتر نقاب بسته
بیروی تو دیده بان چشمم در خندق دیده آب بسته
کردی جگرم کباب یک دم دل در جگر کباب بسته
در جان جلال، عاشقی را زلفت به هزار تاب بسته
باز غزلی دیگر (صفحۀ ۹۴):
ای به تو میمون شده فالم دگر روشن از ابروت هلالم دگر
بود خیالم که تو داری وفا نقش خطا بست خیالم دگر
از همه عالم چه، که از جان خود بیتو گرفتست ملالم دگر
میطلبم وصل ترا چارهای در پی تدبیر محالم دگر
عرض دهم قصّهی خود، گر دهد حاجب ابروت مجالم دگر
زخم زنی بر دل و جانم از آن جنگ صفت پیش تو نالم دگر
حال جلال از من شیدا مپرس زانکه مبّرا ز جلالم دگر
باز غزلی دیگر (صفحۀ ۱۱۶):
تابد آن طلعت، نیابنده گزند خالش افکندست بر آتش سپند
طلعتش عشّاق را ماهی تمام قامتش مشتاق را سروی بلند
از رخش پروانهای را شمع حور با لبش ویرانهای بیپسته قند
مشک را گوید خطش دم بر میار پسته را گوید لبش بر خود مخند
قلب بیکامان شکستن تا به کی حلق بینامان بریدن تا به چند
چون جلالت را به هر صورت که هست کام از آن لب میگشاید؛ در مبند
در پایان بخش قصائد و غزلیّات از صفحهی ۱۱۷ تا صفحهی ۱۲۶ نسخهی خطّی حاضر، در بخش رباعیّات، تعداد ۵۵ رباعی تحریر شده است و در انتهای آن در صفحهی ۱۲۶ نسخهی خطّی سلطان القرّائی تاریخ و رقم کتابت نسخه به شرحی که گذشت؛ آمده است.
رباعی از بخش رباعیّات نسخۀ خطّی دیوان جلال الدّین شاه خوافی (صفحۀ ۱۱۷):
یاران موافق ز غمم بستانید از دست فراق یک دمم بستانید
هم همدم من بود؛ چو من درگذرم خون دل من ز همدمم بستانید
رباعی دیگر از این بخش (صفحۀ ۱۱۸):
از چشمۀ خورشید رخت آب برد وز زلف بنفشه سنبلت تاب برد
رخسار تو آب کار ابکار دهد ابروی تو آبروی محراب برد
رباعی دیگر (صفحۀ ۱۱۹):
ای مرغ روان در قفس تن چونی پروردۀ گلشنی به گلخن چونی
تا بر کندت هواء کاشانۀ قدس حال باری، درین نشیمن چونی
باز رباعی دیگر (صفحۀ ۱۲۰):
کس چون تو ز سرّ غیب آگه نبود نعل سم توسن تو جز مه نبود
بادات بکام، دایما خلوت و عیش لیکن نه چنان که بنده را ره نبود
باز رباعی دیگر (صفحۀ ۱۲۱):
زنهار ز جام میمرا قوت کنید وین چهرۀ کهربا چو یاقوت کنید
چون درگذرم به میبشویید مرا وز چوب رزم تختۀ تابوت کنید
رباعی دیگر (صفحۀ ۱۲۲):
ای سلسلۀ زلف تو دیوانه مثال پیمان مرا شکسته پیمانه مثال
چون خطّ تو، شمع نزد رویت برخواند دل قصّۀ سوز خویش پروانه مثال
رباعی دیگر (صفحۀ ۱۲۳):
با زلف چو شب، عذار چون روز خوشست در فرقت او آه جگر سوز خوشست
در خاطر من هوای نوروز بود در فصل، چنین هوای نوروز خوشست
باز رباعی دیگر (صفحۀ ۱۲۴):
تا روز من از زلف تو تاریکترست جانم به دهان و کام نزدیکترست
از تاب غمت گسسته شد رشتۀ عمر جایی گسلد رشته که باریکترست
باز رباعی دیگر (صفحۀ ۱۲۵):
خورشید که روشناس در آفاقست او نیز چو من به طلعتت مشتاقست
بر روی تو، ابروی تو میدان چی است جفتی که در آفتاب گردش طاقست
بعد از تحریر رباعیّات، در صفحهی ۱۲۷ تنها یک تک بیت عربی با تذهیب کارسازی شده است. سپس در صفحهی ۱۲۸ سرلوحی زیبا فراهم شده که در مرکز آن عنوان «کتاب الملمّعات» نگارش گردیده است.
ملمّعات از صفحهی ۱۲۸ تا صفحهی ۱۴۶ نسخهی حاضر نگاشته شده است، از صفحهی ۱۴۷ تا صفحهی ۱۵۱ نسخهی خطّی سلطان القرّائی، ترجیعبندی با ۱۱ بند با بیت ترجیع مکرّر آن: بر خیزم و توبه بشکنم باز / شوری به جهان در افکنم باز، تحریر شده است.
در صفحهی ۱۵۲ آن نسخهی خطّی، تعداد ۵ رباعی دیگر نوشته شده است و در اوّل و آخر آنها نیز کتیبه هائی پردازش شده است. از صفحهی ۱۵۴ تا آخر کتاب، صفحهی ۲۲۸ نسخهی خطّی سلطان القرّائی، مثنوی «گل و نوروز» کتابت شده است.
در این بخش علاوه از این که در ابتدای صفحهی ۱۵۴ نسخهی خطّی، سرلوحی زیبا و مذهّب و ظریف کار شده است؛ در ابتدای هر قسمت مثنوی نیز عناوین در داخل کتیبههای مناسب کارسازی شده است.
در آخر کتاب، در صفحهی ۲۲۸ نسخهی خطّی حاضر نیز، کتیبهی مذهب زیبائی پردازش شده است و تحریر کلام با این نوشته داخل تذهیب پایان مییابد: تمّ بحمد الله و حسن توفیقه.
شاعر نسخه شاه جلال خوافی، جلال الدّین محمّد بن علی معروف به شاه خوافی و متخلّص به جلال، وزیر، شاعر و نویسندهای که در نیمهی دوم سدهی ۷ قمری متولّد شده، نیمهی اول سدهی ۸ قمری در مناطق کرمان و یزد و شیراز به سر برده است.
شاعر دیگری نیز معاصر با او و همنام او و معاصر خواجه شمس الدّین محمّد حافظ شیرازی که چند سالی بزرگتر از او بوده است. او جلال الدّین احمد بن یوسف بن الیاس، طبیب و شاعر، هم متخلّص به جلال و هم متخلّص به طبیب، احتمالاً در قرن هفتم قمری از خواف خراسان به شیراز کوچ کرده و در آنجا ساکن شده است. به همین سبب او را خوافی شیرازی خوانده اند. از این جهت است که بسیاری در مورد این دو شاعر دچار اشتباه شدهاند و این امر، گمانهها را در این موضوع متنوّع و متکثّر کرده است. چنانچه کاتب نسخهی
حاضر، مسعود بن منصور بن احمد المتطبّب نیز از این مورد تخلیط مستثنا نبوده است. خصوصاً کاتب یاد شده مثنوی «گل و نوروز» که سرودهی جلال طبیب خوافی شیرازی میباشد؛ در نسخهی خطّی حاضر در زمرهی سرودههای شاه جلال الدّین خوافی تحریر نموده است.
جلال طبیب خوافی شیرازی منظومهی «گل و نوروز» را در سال ۷۳۴ قمری به غیاثالدّین کیخسرو اینجو (وفات به سال ۷۳۹ قمری در حبس برادرش جلال الدّین مسعود شاه اینجو درگذشتهی ۷۴۳ قمری) تقدیم نموده است. بدین سبب با در نظر گرفتن آن که تاریخ تولّد و وفات هیچ کدام از دو شاعر خوافی یاد شده، معلوم نیست؛ برای روشنگری هر چند اندک هم شده؛ ترجمه حال کوتاهی از هر دو شاعر در این محلّ آورده میشود.
نخست شاه جلال خوافی، ترجمه حال کوتاهی از مقالهی آقای نصراللهپور جوادی (نوشتهی جمعه ۳ آبان ۱۳۹۸) آورده میشود.
ابتدای مثنوی گل و نوروز نسخۀ خطّی – صفحۀ ۱۵۴ و ۱۵۵
دوّم جلال طبیب خوافی شیرازی که ترجمه حال او از مقالهی آقای نصراللهپور جوادی (نوشتهی دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۸) در این محلّ آورده میشود.
جَلالِ طَبیبِ خوافیِ شیرازی (سدۀ ۸ ق / ۱۴م)، جلالالدّین احمد بن یوسف بن الیاس، طبیب و شاعر، متخلّص هم به جلال، هم به طبیب، معاصر خواجه شمسالدّین محمّد حافظ. وی منسوب به خانوادهای اهل علم و ادب بود که برخی از ایشان به طبابت اشتغال داشتند و احتمالاً در قرن ۷ق / ۱۳م از شهر خوافِ خراسان به شیراز کوچ کرده و در آنجا ساکن شده بودند. به همین سبب او را خوافی شیرازی نیز خواندهاند.
عموی جلال، نجمالدّین محمود طبیب فقیه یکی از علمای زمان خویش در شیراز بود و از طرف خواجه رشیدالدّین فضلالله همدانی (مق ۷۱۸ق / ۱۳۱۸م) رئیس بیمارستان دروازۀ سلم شیراز، معروف به دارالشّفای اتابکی، شده بود و جلال طبیب در مثنوی گل و نوروز خود از وی به عنوان استاد و حکیمی حاذق یاد کرده است.
جلال طبیبی بود حاذق که برای پادشاهان اینجو و آل مظفر در فارس طبابت میکرد. در مقام شاعری نیز برخی از ایشان را مدح گفته است. جنید شیرازی او را طبیی فاضل و ادیبی کامل خوانده است که به پادشاهان نزدیک بود و اموال خود را به صوفیان انفاق میکرد.
وی در ۷۳۴ق / ۱۳۳۴م در شیراز در دستگاه غیاثالدّین کیخسرو اینجو، فرزند شرفالدّین شاه محمود اینجو، به سر میبرد، چنانکه در نوروز همین سال مثنوی عاشقانۀ گل و نوروز خود را که سروده بود، به کیخسرو تقدیم کرد.
تاریخ سرودن این منظومه نشان میدهد که جلال طبیب در این سالها دستکم دهۀ سوم عمر خود را سپری میکرد، و از شاعر معاصرش حافظ، که هیچ یک از آن دو تن را مدح نگفته است، چند سالی بزرگتر بود. جلال طبیب شاه شیخ ابواسحاق، برادر غیاثالدّین کیخسرو اینجو را که از ۷۴۴ تا ۷۵۴ق در شیراز حکومت میکرد، در نسخۀ تجدیدنظر شدۀ مثنوی گل و نوروز دعا کرده است.
جلال طبیب احتمالاً شاهد انتقال قدرت در شیراز از خاندان اینجو به آل مظفّر بود. اوحدی بلیانی در عرفات العاشقین مینویسد: «در اوایل حال ملازمت شاه محمود برادر شاه شجاع کردی و بعد از وی به خدمت شاه شجاع قیام نمودی و به غایت صاحب قدرت بودی».
دولتشاه سمرقندی در تذکره الشّعراء مینویسد که مولانا جلال طبیب برای شاه شجاع معجونی نشاط آور ساخت و خواصّ آن را در شعر نظم کرد و نزد شاه فرستاد.
جلال طبیب اگرچه شیرازی بود و در شیراز زندگی میکرد، اما ظاهراً سفرهایی هم به شهرهای دیگر کرده است. گفتهاند که وی در ۷۵۴ق / ۱۳۵۳م یک بار هم به مصر رفته است. جلال طبیب دارای فرزندانی بود اهل فضل و یکی از نوادۀ او به نام منصور بن محمّد بن احمد (د ۸۱۰ ق / ۱۴۰۷م) صاحب کتاب تشریح منصوری است که به چاپ رسیده است (تهران، ۱۳۸۳ش).
تاریخ وفات جلال طبیب دقیقاً معلوم نیست. براساس یکی از نسخههای خطّی کتاب شدّ الازار (معین الدّین ابوالقاسم جنید شیرازی – سال تألیف ۷۹۱ ق) سال فوت او ۷۴۴ق / ۱۳۴۳م است که صحیح نیست. ریو (ریو چ. ، کاتالوگ نسخ خطّی پارسی درموزۀ بریتانیا، اکسفورد ۱۹۶۶م) سال ۷۹۵ق / ۱۳۹۳م را سال درگذشت او ذکر کرده است که باز هم به نظر صحیح نمیرسد؛ چه، در مجموعهای خطّی (کتابخانۀ ملک، شمارهی ۵۸۷۴) که پارهای از اشعار جلال در آن نقل شده ودر ۷۸۵ق / ۱۳۸۳م کتابت شده است، از جلال به منزلۀ شاعری که دیگر در قید حیات نبوده، یاد شده است.
از جلال طبیب دیوان اشعاری باز مانده که به کوشش نگارنده جمعآوری و تصحیح شده است. نسخهای خطّی از این دیوان که در ۸۲۳ ق / ۱۴۲۰م کتابت شده، در دارالکتب مصر (شمارهی ۶۴۵) نگهداری میشود. قصاید و غزلهای پراکندهای نیز از این شاعر در دست است که در جُنگهای خطّی و تذکرههایی مانند عرفات العاشقین ثبت شده، و برخی در مقالهای به قلم احمد گلچین معانی با عنوان «جلال طبیب» و پارهای دیگر در تاریخ ادبیّات در ایران، به قلم ذبیحالله صفا به چاپ رسیده است. جنید شیرازی نیز در شدّ الازار یک غزل عربی و یک رباعی فارسی از او نقل کرده است. برخی از اشعار جلال طبیب به عربی و برخی به صورت ملمّع، اما بیشتر آنها فارسی است.
به نوشتۀ احمد گلچین معانی پارهای از اشعار جلال عضد یزدی به جلال طبیب نسبت داده شده است. همچنین بسحاق اطعمه غزلی را به جلال طبیب نسبت داده، و به آن جواب گفته است؛ امّا همین شعر در دیوان جلال عضد یزدی آمده، و نظام قاری یزدی نیز در دیوان البسه آن را به جلال عضد نسبت داده است.
نظام قاری خود غزل دیگری با مطلع «بده ساقی شراب لایزالی / به دست عاشقان لاابالی» را از جلال طبیب دانسته و جواب گفته است، در حالی که این غزل نیز از جلال عضد است. همچنین پارهای از اشعار شاعری دیگر به نام جلال خوافی، معروف به شاه الخوافی، که در همان عصر در کرمان و حوالی آن میزیست، به جلال طبیب نسبت داده شده است؛ از جمله قصیدهای که در مدح غیاثالدّین محمّد (مق ۷۳۶ق / ۱۳۳۶م)، فرزند رشیدالدّین فضلالله سروده شده و در عرفات العاشقین به جلال طبیب نسبت داده شده، از جلالالدّین محمّد شاه خوافی است.
دو رسالۀ کوتاه نیز اخیراً تصحیح و چاپ شده، و به غلط به جلال طبیب نسبت داده شده است. یکی از آنها «رسالۀ شمع» است که محمّد جعفر یاحقّی تصحیح کرده، و دیگری مناظرهای است میان شمشیر و قلم که جزو آثار جلال طبیب به چاپ رسیده است؛ در حالی که، هر دو اثرِ جلال شاه خوافی است. غزلیّاتی که صفا به اسم جلال طبیب در تاریخ ادبیّات فارسی آورده، اصیل است.
همچنین پارهای از ابیات جلال طبیب در رسالۀ «جواهر البحور» او که دربارۀ عروض است، درج شده است. این اثر به ضمیمۀ دیوان او (پورجوادی نصرالله، دیوان جلال طبیب احمد) زیر چاپ است. علاوه بر دیوان و رسالۀ «جواهر البحور» اثر کاملی که از جلالالدّین طبیب تصحیح و چاپ شده، منظومۀ گل و نوروز است.
مثنوی گل و نوروز که داستانی عاشقانه است و در عهد امیر غیاثالدّین کیخسرو اینجو، در ۷۳۴ق سروده شده، گویا نخستین منظومۀ عشقی است که در آن شخصیّتهای داستان با صفات و نام موجودات غیرانسانی، به خصوص گل و مرغ، ظاهر میشوند. شاعر خود به ابتکاری بودن این اثر در انتهای منظومۀ
گل و نوروز اشاره کرده و گفته است: من این رمز لطیف از خویش گفتم / برآوردم دُر از دریا و سفتم. (صفحۀ ۲۲۷ نسخۀ خطّی سلطان القرّائی).
شخصیّت اصلی داستان شاهزادهای است در شهر نوشاد (در حوالی بلخ) که در نوروز از مادر زاده میشود و چون رویش همچون نوروز فرّخ است، نام یا لقب نوروز به او میدهند. این شاهزاده شبی در خواب دختری را میبیند همچون سرو، با ساغری در دست. شاهزاده از او میپرسد که کیست و او جواب میدهد که نامش گل است و از شهر فرخار چین است. نوروز چون از خواب بیدار میشود، خود را عاشق گل مییابد و به جست و جوی او میپردازد. روزی جوانی را میبیند که از شهر فرخار آمده و نامش بلبل است. نوروز از بلبل میخواهد که به سوی گل گذر کند و او را از حال زارش با خبر سازد. گل چون حدیث عشق نوروز را از زبان بلبل میشنود، مهر او را به دل میگیرد.
گل دایهای دارد به نام سوسن که همچون خار همدم گل است. گل داستان عاشقی خود را با سوسن در میان میگذارد و شبی از او میخواهد که به نزد بلبل رود و دربارۀ نوروز از او سؤال کند. داستان با یک سلسله حوادث و معرّفی شخصیّتهای دیگر ادامه مییابد و سرانجام دوران فراق عاشق و معشوق از یکدیگر به وصال بدل میگردد. این نوع داستان عاشقانه در ادبیّات پارسی از اواخر دورۀ ایلخانی و دورۀ تیموری به صورت گونهای ادبی در آمده است. آثاری چون نوروز و گل خواجوی کرمانی، جمشید و خورشید سلمان ساوجی، جلال و جمال امینالدّین نزلآبادی، و دستور عشّاق فتّاحی نیشابوری نمونههایی از این گونۀ ادبی است.
گل و نوروز از همان ابتدا مورد توجّه اهل ادب قرار گرفت. دولتشاه سمرقندی مینویسد: «آن کتاب شهرتی عظیم یافته و در میان مبتدیان و جوانان متداول است». ۱۰ سال پس از سرودن آن، خواجوی کرمانی مثنوی نوروز و گل خود را (که اغلب گل و نوروز خوانده شده است) به تقلید از مثنوی جلال طبیب سرود.
گلچین معانی پنداشته که دولتشاه سمرقندی به اشتباه گفته است که جلال طبیب گل و نوروز داشته و فقط خواجو مثنویای به این نام سروده است؛ در حالی که، گل و نوروز به درستی متعلّق به جلال طبیب است، و نام مثنوی خواجو نوروز و گل است. دولتشاه مینویسد: «مولانا نسیمی نیشابوری در یک ماه ۲۰ نسخۀ گل و نوروز نوشته» است. در ۸۱۴ ق نیز شاعری ترک زبان به نام لطفی آن را به ترکی ترجمه، و در شیراز به اسکندر میرزا نوۀ تیمور گورکانی اهدا کرد.
شعر جلال طبیب مانند بیشتر شعرای آن زمان، در مواردی رنگ عرفانی و صوفیانه دارد؛ تصوّف او هم البتّه تصوّفی عاشقانه است، مانند تصوّفی که در شعر سعدی و حافظ و خواجو مشاهده میکنیم. برخی از مضامین عرفانی غزلیّات جلال طبیب بسیار شبیه به حافظ است، مثلاً این بیت در غزلی از وی: «عکسی از پرتو روی تو به عالم افتاد / وز ازل تا به ابد عشق بر آن باختهاند»؛ که بیت معروف حافظ: «در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد…» را به یاد میآورد.
حافظ در بیت یاد شده حسن و عشق را در مقابل یکدیگر آورده، کاری که در میان بسیاری از شعرا و نویسندگان رایج بوده است. همچنین جلال طبیب در دو بیت به ازلی بودن عشق که در شعر حافظ از آن سخن به میان آمده، پرداخته است.
جلال طبیب همچنین در اشعار خود به مسائل عرفانی رایج در شعر عرفانی فارسی اشاراتی دارد، از جمله مسئلۀ دیدن صورت معشوق الٰهی در آیینۀ دل و برتری عشق بر عقل. برخی از غزلهای جلال طبیب از جمله غزلی به مطلعِ «دوستگر دست دهد از سر جان برخیزم» از سوی شاعران معاصر وی همچون کمال خجندی و سلمان ساوجی استقبال شده است. حافظ نیز غزلِ «مژدۀ وصل تو کو کز سر جان برخیزم» را از غزل جلال طبیب استقبال کرده، و در مقطع غزل نیز همچون جلال طبیب دربارۀ از لحد برخاستن به بوی معشوق، سخن گفته است.
در غزلهای جلال طبیب سه دسته از تعبیرات مجازی به وضوح به چشم میخورد: نخست گل و گیاه و درخت و سبزه و مرغ و بلبل و باغ؛ دوّم اعضای بدن معشوق مانند رخ، روی، زلف، چشم، مژگان، ابرو، خط، خال و دهان؛ و سوّم می، جام، خرابات، پیر مغان، ساقی، شاهد، مطرب و امثال آنها. در غزلهای جلال طبیب دستۀ اول بیش از دو دستۀ دیگر به چشم میخورد. در این میان درخت مورد علاقۀ او سرو است که قامت آن در بسیاری از غزلهای جلال طبیب دیده میشود. جلال طبیب مانند شاعران عارف مسلک دیگر رخ و دیدن آن را نمودگار یا سمبل ایمان و زلف را نمودگار کفر میداند، کفر باطنی.
در غزلهای حافظ تعبیرات دستۀ سوم که مربوط به خرابات و میخانه و میو ساقی و جام و شاهد است، برجستگی دارد. در اشعار جلال طبیب نیز این تعبیرات به کار رفته، ولی نه به اندازهای که حافظ به کار برده است. برخی از ابیات او همچون بیت «تا عکس لب لعل تو در جام شراب است / صوفی به خرابات مغان مست و خراب است» را میتوان حافظانه دانست.
یکی از غزلهای جلال به مطلع «دوش رفتم به کوی میخانه…» با واقعۀ خیالی شاعرانه آغاز میشود، که نظیر آن را در دیوانهای شاعرانی چون عطّار، عراقی و حافظ هم میتوان دید.
با میو میخانه سر و کار داشتن مسلّماً خلاف زهد است، و جلال نیز باکی ندارد از اینکه – همچون حافظ – زاهد گوشهنشین و مغرور را کوچک بشمارد و او را به استهزا بگیرد: «آن زاهد مغرور که با گوشهنشینی / دزدیده در آن گوشۀ چشمت نگران است».
روحیّۀ رندی و قلندری نیز در بعضی از ابیات جلال طبیب به وضوح دیده میشود، مانند غزلی با این مطلع: «ما لولیان خانه برانداز عالمیم / شکّر لبان پردهدر راز آدمیم».
جلال طبیب همانند سایر شاعران عارفمشرب عصر خود، از جمله خواجو و حافظ، برای پادشاهان زمان خود مدیحه سروده است، از جمله برای امیر غیاثالدّین اینجو و برادرش شیخ ابواسحاق و شاه شجاع مظفّری؛ ولی این مدحگوییها را میتوان در عین حال با معنایی عرفانی در نظر گرفت. یکی شدن ممدوح و معشوق در سنّت شعر پارسی سابقهای دراز دارد، و بردن معشوق زمینی به آسمان نیز در عصر جلال طبیب و خواجو و حافظ کاری بود متداول، و از همین طریق است که صفات ممدوح، مانند جمال و قدرت و قهر و غلبه، بر اثر مبالغه و اغراقگویی بیش از حدّ شاعر، نمایانگر صفات الٰهی میگردد.
دورانی که جلال در آن به سر میبرد، دوران فتنه و آشوب بود و شیراز در عهد شاهان اینجو و آل مظفّر صحنۀ کشمکش و جنگ و خونریزی. این اوضاع آشفته در اشعار جلال طبیب نیز منعکس شده است. مثلاً در این بیت: «دل و چشم مردم در این روزگار / زخوناب و خواب آن پر است این تهی».
در غزلهای جلال طبیب گاهی موجودات غیر ذیروح به زبان حال سخن میگویند، مثل «گفت و گوی شاعر با گل».
خرد نیز در یکی از غزلهای جلال طبیب به دل غمگین او نصیحت میکند: «دوش میگفت خرد با دل غمگین طبیب / که ترا پیشه بهجز آنکه غماندوزی نیست».
در قصیدهای که جلال طبیب در مدح یکی از شاهان (احتمالاً شاه شیخ ابواسحاق) سروده، مناظرهای کوتاه، یا به قول خود شاعر، «ماجرایی» ترتیب داده است میان نوروز و عید، ظاهراً به دلیل تلاقی عید نوروز با عید اضحی یا فطر که به نظر میرسد در ۷۵۳ق رخ داده باشد. خطاب شاعر ابتدا با خود شاه است: «خسرو صاحب قران شاه مبارک قدم / گوش کن این ماجرا از سر لطف و کرم»، و سپس بلافاصله داستان با آمدن این دو، یکی از دیار عرب و دیگری از دیار عجم، و تلاقی و جنگ آنها آغاز میشود. این جنگ و دعوا البتّه لفظی است و دو عید با هم به زبان حال پیکار میکنند و هر کدام یک بار سخن میگوید و سپس شاعر قضیّه را برای داوری نزد شاه میبرد.
جلال طبیب از علوم دیگر نیز بیبهره نبوده، به طوری که از اصطلاحات منطق، موسیقی و خوشنویسی در اشعار خود استفاده کرده است.
وی مانند اکثر شاعران شیرازی به شهر خود علاقۀ بسیاری داشته و در ابیات متعدّد در دیوان خود از شیراز یاد کرده است. در یکی از قطعات خود نیز اشاره میکند که مقیم شیراز است و در آنجا نیز دفن خواهد شد: «گر ترا باز به شیرازگذاری افتد / بر سر خاک من آ و نفسی منزل کن»، و در این رباعی به واقعهای تاریخی اشاره میکند: «در چرخ چو باز میر پرواز گرفت / آن مرغ ز دست رفته را باز گرفت / /ای گرگ گریخته چو آهو از پارس / بگریز که شیر شرزه شیراز گرفت».
مع الأسف در چهار جلدی احوال و آثار خوشنویسان دکتر مهدی بیانی به نستعلیق شیوهی شیرازی (دارای ویژگیهای دو قلم نسخ و تعلیق و در واقع ترکیب این دو قلم) و یکی از نمود و آغازگران خوشنویسان این قلم یعنی کاتب نسخهی حاضر، مسعود بن منصور بن احمد المتطبّب پردازش نشده است؛ با وجود آنکه دکتر مهدی بیانی عموماً نسخ خطّی مجموعهی سلطان القرّائی را دیده است.
شیوهی نستعلیق شیرازی که کاربردش از نیمهی سدهی هشتم هجری قمری آغاز شده و نمونههای پختهی آن در نیمهی نخست سدهی نهم قمری پدید آمده است؛ با خلق نستعلیق شیوهی تبریزی در تبریز و ترویج آن، که از پختگی و زیبایی وافری برخوردار میباشد؛ شیوهی شیرازی تا پایان سدهی نهم رفته رفته منسوخ شده است. نستعلیق شیوهی تبریزی که پایهی نستعلیق ادوار بعدی به شمار میآید و مستقلّ از شیوهی نسخ و تعلیق است؛ با گذشت زمان تکوین یافته و خوشنویسان بزرگی در این باب پرورده است.
به خطّ و قلم کاتب نسخهی حاضر، مسعود بن منصور بن احمد المتطبّب نسخ دیگری نیز کتابت شده است. حال به سه مورد از آنها از مقالهی آقای علی صفری آق قلعه (گزارش میراث، دورهی دوم، سال پنجم، شمارهی چهل و نهم، بهمن و اسفند ۱۳۹۰، صفحات ۲۰ تا ۲۳) اشاره میشود.
نخست جُنگ ۲۸۰ چلبی عبدالله افندی: جُنگی است به نظم و نثر از آثار گوناگون عربی و فارسی مورّخ ۷۶۳ قمری در ۱۰۷ برگ که به شمارهی ۲۸۰ در مجموعهی چلبی عبدالله افندی در کتابخانهی سلیمانیّهی استانبول نگهداری میشود. فیلمی از این جُنگ به شمارهی ۵۰۸ در کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود که به اختصار در فهرست میکروفیلمهای کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران (ج۱، صص ۴۹۴ - ۴۹۳) شناسانده شده است.
دوّم شاهنامهی فردوسی شمارهی ۱۵۱۱ خزینهی طوپقاپی سرایی: این نسخه مورّخ ۷۷۱ قمری بوده و ششمین دستنویس تاریخ دار شناخته شده از شاهنامهی فردوسی است. کاتب از دقّت خوبی در کتابت برخوردار بوده است. نسخه دارای ۱۲ نگاره است.
سوّم مجموعهی ۱۷۶۲ کتابخانهی ایا صوفیا: این مجموعه دارای دو منظومهی حدیقه الحقیقهی سنائی مورّخ صفر سال ۷۹۱ قمری و تحفه العراقین خاقانی مورّخ ربیع الآخر سال ۷۹۱ قمری و همان نسخه است که مهر بایسنغر تیموری در آن دیده میشود. هر دو اثر مندرج در این مجموعه توسّط مسعود بن منصور بن احمد متطبّب در شهر شیراز کتابت شده است.
امید چنان است که چاپ انتقادی و بری از تخلیطهای نا روای دیوان جلال الدّین شاه خوافی با مقابله و مراجعه به تمامی نسخ خطّی موجود در جهان فراهم آید. تا نور و روشنگری مکفی به وسیلهی محقّقین و پژوهشگران لایق به وادی تاریکی برخی نسخ خطّی بتابد و حقایق مکتوم ماضی هویدا شوند و در آیینهی روزگار نیازمندان فرهنگ و ادب منعکس گردند.
نسخۀ توصف شده در چهارمین سال فقدان بانو ناهید خواجه نصیری پرده برداری گردید. بانو ناهید خواجه نصیری خانۀ جدّ مادریش، خانۀ علامۀ فقید جعفر سلطان القرّائی را که به همّت میراث فرهنگی استان در خرداد ماه سال ۱۳۸۶ به شمارۀ ۱۹۲۰۴ در فهرست آثار ملی کشور ثبت شده بود؛ در اسفند ماه ۱۳۸۷ به اداره میراث فرهنگی و گردشگری آذربایجان شرقی واگذار نمود. خانۀ سلطان القرّائی که علامه جعفر سلطان القرّائی و برادران بزرگوارش آیت الله العظمی حاج میرزا جواد آقا و استاد ادب عرب حاج میرزا علی آقا و پدرش شیخ ابوالقاسم و جدّش شیخ عبدالرّحیم در آن نشو و نما یافته و بالیده اند؛ تاریخ دویست سالۀ ادب و هنر و فرهنگ و فقه تبریز و آذربایجان و ایران را در سینه خود دارد.
لیکن خانۀ سلطان القرّائی که بعد از تعمیر و تجهیز جهت مرکز تبریزپژوهی در نظر گرفته شده است؛ امروز با گذشت سی و هفت سال از وفات علامه جعفر سلطانالقرّائی هنوز متعلّقات آن تملیک نشده و اقدامات جانبی آن نیز پایان نیافته است. البتّه ناگفته نماند که جای بسی تقدیر و قدردانی و تشکّر از ادارۀ محترم میراث فرهنگی و گردشگری آذربایجان شرقی میباشد اینکه مساعی وافر در این باب مبذول گشته، از جمله درب ورودی خانۀ سلطان القرّائی کارسازی شده و سردر خانۀ سلطان القرّائی نیز به نحو احسن
آماده و نصب شده است. امید چنان است که با آزادسازی محوطه و متعلّقات آن خانه و با اتمام اقدامات جانبی به شکل آبرومند، خانۀ سلطانالقرّائی به عنوان تاریخ مکتوم دویست سالۀ تبریز در به روی ارباب علم و فرهنگ و ادب بگشاید.
بانو ناهید خواجه نصیری به روز پنجشنبه ۱۸ بهمن ماه سال ۱۳۴۱ در تبریز متولّد شد و به روز سهشنبه ۲۳ شهریور ماه ۱۴۰۰ به ۵۹ سالگی در اثنای واگیری کرونا از رنج هستی آسود. پدرش حاج محمّد علی خواجه نصیری پیر فرهنگ آذربایجان، بیش از نیم قرن به آموزش و پرورش و فرهنگ آذربایجان خدمت نمود. مادرش بانو ناهید سلطان القرّائی یگانه فرزند علامه جعفر سلطان القرّائی بن شیخ ابوالقاسم بن شیخ عبدالرّحیم سلطان القرّاء تبریزی است. بانو حاجیه خانم ناهید خواجه نصیری که قلمی نیز در نگارش داشت با واگذاری خانۀ سلطان القرّائی به ادارۀ میراث فرهنگی اثری نیک از خویشتن به یادگار گذاشت.
به گزارش ایرنا، جَلالِ خوافی، جلالالدین محمد بن علی، معروف به شاه خوافی و متخلص به جلال، وزیر، شاعر و نویسندهای که در نیمۀ دوم سدۀ ۷ق / ۱۳م متولد شده، و نیمۀ اول سدۀ ۸ ق / ۱۴م را در مناطق یزد، کرمان و شیراز به سر برده است، تاریخ درگذشت او معلوم نیست.
خواجوی کرمانی در دیوان اشعار خود در یک ترجیع بند و دو قصیده او را مدح گفته است؛ از روی این مدایح میتوان تا حدودی به جنبههای اخلاقی و شخصیت اجتماعی و سیاسی وی پی برد. در ترجیعبندی که خواجو در مدح شاه خوافی سروده، او را با صفاتی چون سخا، تمکین و جلال دین و دنیا ستوده، و پس از وصف سخا و کرم او، به بیان هنر شاعری، صفات رزمی و مجلسبزم او پرداختهاست (نک: ص ۱۱۱.۱۱۶، ۱۳۹.۱۴۱، ۱۷۲). در قصیدهای دیگر نیز که خواجو در مدح وی با عنوان «الصاحب السعید» با ردیف «وظیفه» سروده است، از ممدوح تقاضای وظیفه کرده (نک: ص ۱۱۳-۱۱۴) و در قصیدهای دیگر که با ردیف «زیلوچه» سروده، او را «جلال دولت و دین» خطاب کرده است (ص ۱۱۶).
در مجموعۀ خطی کتابخانۀ خدیویۀ قاهره (شم ۱۴۲۸) که عکس آن در کتابخانۀ مینوی موجود است، دیوان اشعار وی و همچنین رسالهای باعنوان الوردیة – که بهغلط العددیه آمده – درج شده است (نک: دانش پژوه، ۱۲۹). اشعار دیگری که گوشههایی از شخصیت شاه خوافی را نشان میدهد، قصاید و غزلیات خود او ست که در دیوان وی آمده، اما در برخی تذکرهها اشتباهاً بهنام جلال طبیبثبت شده است (اوحدی، ۲ / ۹۶۲.۹۶۳؛ گلچین معانی، ۱۷۸-۱۸۱).
جلال در یکی از قصاید خود (نک: دیوان، ۱۷۴)، خواجه غیاث الدین محمد (مق ۷۳۶ ق / ۱۳۳۶م)، فرزند رشیدالدین فضل الله همدانی و در قصیدهای دیگر شمسالدین محمود بن صاین قاضی (همان، ۱۷۷) و همچنین در یک قصیده پسر شمسالدین محمود به نام رکنالدین عمیدالملک (همانجا؛ نک: وزیری، ۴۸۹) را ستوده است.
جلال در مدح تاجالدین عراقی نیز که مدتی در دستگاه امیر مبارزالدین به سر میبرد و زمانی وزارت شاه شیخ ابواسحاق اینجو را به عهده داشت (نک: خواندمیر، ۲۴۰-۲۴۲)، دو قصیده سروده است (دیوان، ۱۸۲). قصیدۀ دیگر او در مدح تاجالدین در ۲۷ بیت است با ردیف «استر» (همان، ۱۸۵).
این قصیده را اوحدی بلیانی در تذکرۀ عرفات العاشقین (همانجا) به نام جلال طبیب (ه م) ثبت کرده است. همچنین قصیدۀ دیگری با ردیف «خیمه» در عرفات العاشقین (۲ / ۹۶۲) به غلط به نام جلال طبیب ثبت شده که از جلال شاه خوافی در مدح شاه محمود اینجو ست.
شاه خوافی قطبالدین نیکروز، فرزند ناصرالدین، حکمران کرمان و همچنین ابوسعید، امیر مصر را که به دستور ایلخان ابوسعید بهادر برای تنبیه قطب الدین به کرمان رفته بود، مدح گفته است (نک: دیوان، ۱۹۰)؛ همچنین در مدح امیر مصر گوید: «دارای سروران جهان مصر خواجه بیگ / کز چرخ بر زمین نهدش روی آفتاب» (همان، ۱۹۲).
افزون بر دیوان اشعار و رسالة الوردیة که از آن یاد کردیم، دو رسالۀ کوتاه پارسی و چند نامه نیز از شاه خوافی به جا مانده است. یکی از این دو رساله مناظرهای است به زبان حال میان شمشیر و قلم که در کتاب زبان حال تألیف نگارنده تصحیح و چاپ شده است (نک: پورجوادی، ۵۱۰-۵۱۳.۸۸۳).
در ابتدای رساله، تصریح شده که این اثر از «المولی الاعظم جلال الملة و الدین شاه الخوافی…» است، اما مصحح آن را اشتباهاً به جلال طبیب نسبت داده است؛ همین اشتباه در رسالۀ دیگر با عنوان «رسالۀ شمع» از طرف مصحح رساله، محمد جعفر یاحقی صورت گرفته است (همو، ۵۱۰؛ یاحقی، ۲ / ۴۱-۴۲).
از میان نامههای شاه خوافی که به چاپ رسیده است (نک: یوسف اهل، ۲ / ۱۵۳-۱۵۶)، نامهای خطاب به سید عضد یزدی، پدر جلال عضد یزدی (ه م) است که تا ۷۱۷ق / ۱۳۱۷م در شیراز متصدی شحنگی پارس بوده، و سپس به یزد رفته است. نامهای دیگر از جلالالدین خوافی در بیاض تاجالدین احمد وزیر، به چاپ رسیده است (نک: ۱ / ۱۶۴-۱۶۵).
نامههای چاپ نشدۀ خوافی در مجموعۀ خطی کتابخانۀ بریتانیا در لندن است (شم Or ۵۳۲۱). موضوع یکی از آنها بیان اشتیاق، دیگری تهنیت ورود یکی از بزرگان به شهر، و یکی دیگر تهنیت تولد یکی از بزرگان است.