بهمناسبت انتخاب «باشو، غریبه کوچک» بهعنوان بهترین فیلم ترمیمشده جشنواره ونیز ۲۰۲۵
«باشو، غریبه کوچک» بیضایی؛ نمایش یک واریته فرهنگی به زبان سینما

«باشو، غریبه کوچک»، فیلم بیضایی تصویری اتوپیایی از ایران چندفرهنگی ارائه میدهد: سرزمینی که با وجود تنوع قومی و زبانی، بهسبب پیوندهای ناگسستنی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی امکان همزیستی دارد. این تصویر البته پیش از آنکه بهمنزله یک واقعیت اجتماعی بازنمایی شود، نوعی امید فرهنگی است که بیضایی از خلال هنر سینما مطرح میکند.
علیرضا پیروزان در ایران نوشت: فیلم «باشو، غریبه کوچک» (سال ساخت۱۳۶۴، نمایش در ۱۳۶۸) اثر بهرام بیضایی یکی از نقاط عطف تاریخ سینمای ایران است. این فیلم نهتنها از حیث فرم سینمایی و روایت داستانی، بلکه بویژه در سطح بازنماییهای فرهنگی، اجتماعی و هویتی جایگاهی یگانه دارد. روایت پسربچهای جنگزده که از جنوب به شمال ایران میآید و در بستر فرهنگی – اجتماعی متفاوتی قرار میگیرد، بهمثابه میکروکازم یا جامعه کوچک ایران عمل میکند: کشوری متکثر، چندفرهنگی، و درگیر یک بحران تاریخی.
مسلم است که «باشو، غریبه کوچک»، فراتر از روایت یک داستان انسانی، به سطحی فرهنگی و نمادین ارتقا یافته است. فیلم بیضایی از خلال سرگذشت پسربچهای جنگزده، به پرسشهایی بنیادین درباره هویت، جنسیت، حافظه و امکان همزیستی اقوام یک ملت در ایران میپردازد. بیضایی نه صرفاً به بازنمایی جنگ یا بحران اجتماعی حاصل از آن پرداخته، بلکه پروژهای فرهنگی را پیش چشم مخاطب نهاده است: بازاندیشی در مفهوم ایران بهمثابه خانهای مشترک برای مردمانی با هویتها، رنگها و رسوم گوناگون.
فیلم به ما میآموزد که تفاوتها اگرچه در ابتدا مرز میکشند، اما با پذیرش و همدلی میتوانند به پلی برای پیوند بدل شوند. باشو در پایان دیگر «غریبه» نیست؛ او به بخشی از خانه، زمین و خانواده بدل شده است. و این شاید مهمترین پیام فرهنگی فیلم باشد: امکانِ زیستنِ مشترک در دل تفاوتها.
جنگ و مهاجرت درونی
باشو، کودک جنوبی است که خانهاش در آتش جنگ ویران میشود. او تنها بازمانده خانوادهاش است و بهتنهایی به سفری پرمخاطره، بیآن که بداند مقصدش کجاست، دست میزند. سفر باشو از جنوب به شمال را میتوان استعارهای از مهاجرت درونی در ایران دانست؛ حرکتی از حاشیه به مرکز، از ویرانی به جایی دیگر که امید به بقا در آن هست.
اما این حرکت با دشواریهای عظیم فرهنگی و اجتماعی همراه است؛ چرا که مهاجرت صرفاً یک جابهجایی مکانی نیست، بلکه همواره با چالشهای هویتی و فرهنگی پیوند میخورد. باشو در شمال نهتنها باید بر ترومای جنگ غلبه کند، بلکه باید به زبان، رسوم، غذا و حتی رنگ پوست متفاوت خود در مقایسه با دیگران پاسخ دهد. این امر تصویری عمیق از وضعیت اقلیتها و مهاجرین در درون یک کشور متشکل از اقوام گوناگون را ارائه میدهد.
قومیت، زبان و بدنِ غریبه
یکی از مهمترین ابعاد فرهنگی فیلم، مسأله زبان است. باشو به عربی سخن میگوید و اطرافیانش در آغاز او را نمیفهمند. زبان، نهتنها ابزار ارتباط، بلکه ابزار هویتیابی و قدرت است و اینعدم فهم، هم نشانگر فاصله زبانی است و هم بازنمایی فاصله فرهنگی.
بیضایی با هوشمندی نشان میدهد که زبان میتواند هم مرز بکشد و هم پل بزند. نایی (زن شمالی که باشو نزد او پناه میگیرد) در ابتدا باشو را درک نمیکند، اما بهمرور از طریق زبان بدن، نگاه، و نهایتاً تلاش برای یادگیری و تطبیق، ارتباطی فراتر از زبان کلامی بین آن دو شکل میگیرد. در اینجا بدن باشو – سیاهپوست و متفاوت از بدن سفیدپوست و روشن مردمان شمال – نیز به نشانهای از «دیگری» بدل میشود. دیگران با نگاهی حاکی از بیگانههراسی به باشو مینگرند.
این وضعیت یادآور مباحث ادوارد سعید در شرقشناسی است: دیگریسازی از طریق زبان و بدن. باشو، در ابتدا نه بهعنوان یک کودک، بلکه بهعنوان «دیگری» تعریف میشود. تنها «نایی» است که با نادیده گرفتن این مرزها، امکان همزیستی را رقم میزند.
نقش «نایی» و بازتعریف هویت و جنسیت
در سطحی دیگر، فیلم بیضایی خوانشی فرهنگی از نقش جنسیت ارائه میدهد. نایی، زنی شمالی است که همسرش به جبهه رفته و او ناچار است بار زندگی، کشاورزی و فرزندداری را بهتنهایی بر دوش کشد. در بافت فرهنگی سنتی، زن معمولاً در غیاب مرد در موقعیتی فرودست قرار میگیرد. اما نایی نهتنها زندگی را سرپا نگه میدارد، بلکه با پذیرش باشو، نقش مادری فراگیر و مقاومتی فرهنگی ایفا میکند.
این به ما امکان میدهد تا نایی را بهعنوان بازنمایی از زن ایرانی در دل جنگ و بحران بخوانیم: زنی که هم از مرزهای قومیت عبور میکند و هم در برابر سنتها میایستد. او با تصمیمگیری مستقل برای پذیرش باشو، نهتنها مرزهای خانوادگی و قومی، بلکه مرزهای جنسیتی را نیز جابهجا میکند.
طبیعت، زمین و خانه
یکی از مؤلفههای تکرارشونده در سینمای بیضایی، پیوند انسان با زمین و طبیعت است. در «باشو، غریبه کوچک» نیز زمین شمال، شالیزارها، باران و مه حضور پررنگ دارند. این طبیعت نهتنها بستر زندگی نایی و خانوادهاش است، بلکه بستری برای همزیستی فرهنگی است. در تضاد با ویرانی و خشکی جنوب جنگزده، شمال بهمثابه فضایی بارور و زایا تصویر میشود. اما این باروری تنها در صورتی معنا دارد که «دیگری» نیز در آن پذیرفته شود. زمین در اینجا استعارهای از ایران است: سرزمینی که میتواند مهاجر و بیگانه را در خود جای دهد، اگر از مرزهای تعصب عبور شود.
حافظه، رنج و تروما
باشو همواره با خاطره ویرانی و مرگ خانوادهاش دستوپنجه نرم میکند. تصاویر ذهنی او از بمباران و آتش، بارها در فیلم تکرار میشود. این بازگشت خاطرات تروماگونه را میتوان با نظریههای فرهنگی – روانکاوانه درباره حافظه جمعی و تروما مورد بازخوانی قرار داد. جنگ هشتساله نهتنها رویدادی سیاسی و نظامی، بلکه زخمی بر حافظه جمعی ایرانیان بود. باشو، حامل این زخم است. او بدن و زبان دیگری است که با خود حافظه ویرانی و خشونت را حمل میکند. پذیرش او در خانواده نایی، بهنوعی پذیرش این حافظه جمعی و امکان آشتی با آن است.
باشو بهمثابه استعاره ایران چندفرهنگی
یکی از مهمترین خوانشهای فرهنگی از فیلم، بازنمایی ایران بهعنوان کشوری متشکل از اقوام گوناگون است. باشو نماد جنوب و عربزبانهاست؛ نایی و خانوادهاش نماد شمال و گیلکها هستند. در آغاز، فاصله زبانی، قومی و فرهنگی آنها را از هم جدا میکند.
اما در نهایت، پیوند انسانی بر همه این مرزها غلبه میکند. از این منظر، فیلم بیضایی تصویری اتوپیایی از ایران چندفرهنگی ارائه میدهد: سرزمینی که با وجود تنوع قومی و زبانی، بهسبب پیوندهای ناگسستنی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی امکان همزیستی دارد. این تصویر البته پیش از آنکه بهمنزله یک واقعیت اجتماعی بازنمایی شود، نوعی امید فرهنگی است که بیضایی از خلال هنر سینما مطرح میکند.