آیا جهان شرایط صلح آمیزتری می داشت اگر زنان در قدرت بودند


به گزارش سرویس بین الملل فرارو به نقل از الجزیره، پینکر در کتاب خود با عنوان «فرشتگان بهتر در طبیعت ما» با ارائه اطلاعاتی نشان می دهد که خشنونت انسانی که هنوز هم با ما همراه است، به تدریج رو به کاهش است. ضمن اینکه وی معتقد است «طی دوره طولانی از تاریخ، زنان نیروی تسکین دهنده بوده و خواهند بود. جنگ سنتی، بازی مردان است: زنان قبیله ای هیچ گاه به منظور حمله به روستای همجوار متحد نشده اند.» مادران و زنان انگیزه های تکاملی دارند که باعث می شود شرایط صلح آمیز را حفظ کنند تا فرزندان شان در آن پرورش بیابند و همواره در تلاش بوده اند نوزادان شان نجات یافته و به نسل بعد برسند.
منتقدان این مسئله سریعاً تاکید می کنند که زنان جنگی را آغاز نکرده اند چراکه به ندرت بر سر قدرت بوده اند. و اگر در جایگاه رهبران قرار می گرفتند، شرایط آشفته جهانی آنها را مجبور به اتخاذ همان تصمیمات جنگویانه ای می کرد که مردان در دستور کار قرار دادند. مارگارت تاچر، گولدا مایر و ایندیرا گاندی زنان قدرتمندی بودند؛ وهمه آنها کشورشان را به جنگ کشاندند.
اما باید به این نکته توجه داشت که این زنان با شرکت در بازی که براساس قواعد سیاسی «جهان مردان» انجام می شد، به قدرت رسیدند. موفقیت آنها انطباق با ارزش های مردانه بود که باعث قدرت گرفتن شان شد. در جهانی که زنان سهم متناسبی از جایگاه رهبری (برابر با مردان) داشته باشند، کاملاً متفاوت عمل خواهند کرد.
بنابراین سوالی جامع تر مطرح می شود: آیا ژن واقعاً در مسئله رهبری تاثیر دارد؟ در اصطلاحات کلیشه ای، مطالعات روانشناختی نشان می دهد که مردان به کسب قدرت برای دستور دادن گرایش دارند و این در حالی است که زنان درک مستقیمی از قدرت نرم جاذبه و تشویق دارند. آمریکایی ها رهبری را با عبارت کلیشه ای مردان سخت توصیف می کنند اما مطالعات اخیر در مورد رهبری کشورها از افزایش موفقیت آنچه زمانی «سبک زنانه» خوانده می شد، خبر می دهند.
سبک مردانه
در جوامع مبتنی بر اطلاعات، شبکه های ارتباطی جایگزین سلسله مراتب می شوند و کارمندان آگاه و با بصیرت چندان مورد توجه نیستند. مدیریت زنجیره سازمان ها در حال تغییر در مسیر «رهبری مشترک» و «رهبری تقسیم شده» است و رهبران به جای آنکه در راس هرم قدرت قرار بگیرند، در مرکز دایره قدرت ایستاده اند. اریک اشمیت، مدیر اجرایی سابق شرکت گوگل می گوید در دوره فعالیت خود باید ناز کارمندان خود را می خرید.
حتی ارتش نیز با چنین تغییراتی روبرو است. در آمریکا، پنتاگون می گوید فرماندهان تمرین نظامی ارتش کمتر سر دیگران فریاد می زنند زیرا نسل امروز واکنش بهتری در قبال مربیانی که بیشتر نقش مشاور را ایفا می کنند، دارند. موفقیت ارتش در برابر تروریست ها و شورشیان نیازمند سربازانی است که قلب و ذهن مردم را به دست می آورند نه اینکه تنها ساختمان ها و انسان ها را نابود می کنند.
جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا زمانی نقش خود را با عنوان « تصمیم گیرنده» توصیف کرد اما رهبری مدرن چیزی بیش از این توصیف است. رهبران جهان مدرن باید توانایی استفاده از شبکه ارتباطی برای همکاری و ترغیب مردم به مشارکت را داشته باشند. سبک غیرسلسه مراتبی زنان و مهارت های ارتباطی آنها مناسب نیاز رهبری در جهان جدید سازمان ها و گروه های دانش محوری است که مردان به طور میانگین چندان آماده مقابله آن نیستند.
در گذشته زمانیکه زنان در تلاش برای رسیدن به جایگاه اول سازمان ها بودند، اغلب مجبور به سازگاری با «سبک مردانه» می شدند و این امر ناقض هنجارهای اجتماعی «طبیعت» زن بود. حال با توجه به اینکه انقلاب اطلاعات و دموکراتیزه شدن نیازمند رهبری مشارکتی است، «سبک زنانه» در حال تبدیل شدن به مسیری برای رهبری تاثیرگذارتر است. مردان برای رهبری موفقیت آمیزتر نه تنها باید برای این سبک در میان همکاران زن خود ارزش قایل شوند، بلکه باید تلاش کنند همین مهارت ها را کسب کنند.
این امر یک گرایش است و هنوز قطعی نشده است. زنان هنوز در کسب موقعیت های مدیریتی و رهبری با مشکل روبرو هستند. تحقیقاتی که از یک هزار و 941 رهبر در کشورهای مستقل طی قرن بیستم صورت گرفت، تنها 27 زن را در میان رهبران یافت که تقریباً نیمی از آنها به عنوان بیوه ها یا دختران یک رهبر مرد به قدرت رسیده بودند. کمتر از یک درصد از رهبران قرن بیستم زنانی بودند که به طور مستقل توانستند قدرت را به دست بگیرند.
جهان زنان
بنابراین با توجه به خرد متعارف جدید در مطالعات رهبری که ورود به عصر اطلاعات را به معنای ورود به جهان زنان می داند، باید پرسید چرا عملکرد زنان بهتر نیست؟
بی تجربگی، مسئولیت اولیه پرستاری و تبعیضی که از ابتدا وجو داشته، همگی عواملی هستند که شکاف جنسیتی را توصیف می کنند. مشاغل سنتی و هنجارهای فرهنگی که زنان را ساخته و پرورش داده، مهارت های آنان برای کسب جایگاه های مدیریتی و رهبری در بسیاری از زمینه های سازمانی را تقویت نکرده است.
تحقیقات نشان می دهد حتی در جوامع دموکراتیک زنان با خطرات اجتماعی بالاتری نسبت به مردان روبرو هستند و به طور کلی باید گفت که به خوبی با شبکه ارتباطی مردان که بر سازمان ها تسلط دارند، ادغام نشده اند و مسئله کلیشه ای جنسیت هنوز هم مانع اصلی زنان برای رسیدن به اهداف شان است.
این تعصب در جوامع اطلاعات محور در حال تغییر است اما اشتباه اصلی می تواند این باشد که نوع جدید رهبری که جوامع امروز نیازمند آن هستند را عصر اطلاعات که به معنای «جهان زنان» باشد، تعریف کنیم. حتی کلیشه های مثبت هم برای زنان، مردان و رهبران منفی است.
رهبران باید کمتر در قالب قهرمان هایی که دستور می دهند توصیف شوند و تلاش کنند مشارکت بیشتری در فعالیت سازمان، گروه، کشور یا شبکه ارتباطی داشته باشند. گزینه های کلیدی در مورد جنگ و صلح در آینده به جنسیت رهبران متکی نیست ، بلکه به تلاش رهبران در ترکیب قدرت های نرم و سخت برای ایجاد استراتژی های هوشمندانه مربوط می شود. مردان و زنان، همگی می توانند چنین تصمیم گیری هایی داشته باشند اما صحت نظریه پینکر در نقطه ای به اثبات می رسد که متذکر می شود بخش هایی از جهان که در کاهش خشونت با مشکل روبرو هستند، دقیقاً همان بخش هایی هستند که در به قدرت رساندن زنان مشکل دارند.