ترنج موبایل
کد خبر: ۱۷۲۶۵۶

بهبود اقتصاد مانع قتل طایفه‌ای در بلوچستان

هنوز برخي بلوچ‌ها براي گرفتن انتقام خون پدر، پسر يا برادر خود اسلحه‌هايشان را بر شانه مي‌اندازند و در كمين مي‌نشينند تا قاتل يا افراد ديگري از طايفه او را به گلوله ببندند.

تبلیغات
تبلیغات
هنوز برخي بلوچ‌ها براي گرفتن انتقام خون پدر، پسر يا برادر خود اسلحه‌هايشان را بر شانه مي‌اندازند و در كمين مي‌نشينند تا قاتل يا افراد ديگري از طايفه او را به گلوله ببندند. هرچند «شگام» و انتقام‌گيري‌هاي طايفه‌يي رسمي كهنه در ميان بلوچ‌هاست اما مرور اخبار منتشر شده در اين باره نشان مي‌دهد نزديك به دو سال است كه در شهرستان‌هاي ايرانشهر، خاش، سراوان و ميرجاوه قتل‌هاي زنجيره‌يي و قومي رونق گرفته و همين امر موجي از نگراني‌ها را درپي داشته است. «شگام» همان طعنه‌هايي است كه به بستگان قرباني مي‌زنند تا آنها را براي گرفتن انتقام تحريك كنند. انگار قرار نيست كابوس زندگي كردن زير سايه سياه اين طعنه‌ها براي مردم سيستان و بلوچستان پايان يابد.

كابوسي كه طي آن، درگيري‌هاي طايفه‌يي هرچند وقت يك‌بار خون بي‌گناهان را بر زمين مي‌ريزد و به گفته «حميدرضا پشنگ»، نماينده مردم خاش، ميرجاوه و نصرت آباد در مجلس «حتي مسوولان امنيتي نيز نتوانسته‌اند در برخورد با آنها موفق عمل كنند.» با اين همه دكتر «محمود زند مقدم» كه بيش از 50 سال از عمر خود را صرف تحقيق در بلوچستان كرده، معتقد است كه در جامعه امروزي بلوچستان، دليل برادركشي‌ها با گذشته تفاوت دارد. او كه به گواه اساتيد جامعه‌شناسي، تك نگاري‌هايش در پنج جلد، معتبرترين سندي است كه فرهنگ بلوچ را به تصوير كشيده و كتاب ششم او شش سال است كه در انجمن آثار و مفاخر ايران در انتظار انتشار است، در گفت‌وگو با «اعتماد» از روزهايي مي‌گويد كه هميشه داوطلب سفر به بلوچستان بوده است. سرزميني كه به گفته او «در دهه چهل شمسي، گويي فاصله‌اش با پيدايش تاريخ تنها دو قدم بوده است.» اما دكتر زند مقدم مي‌گويد كه زمانه براي بلوچ‌ها عوض شده است: «امروز ديگر ساختار قبيله در بلوچستان مانند گذشته نيست. مردم هويت خود را از قبيله نمي‌گيرند اما فقر آموزشي و معيشتي آنها را از معناي واقعي شهرنشيني دور نگه داشته و نيازهاي تغيير يافته مردم برآورده نشده است. » با او در اتاق كارش در خانه قديمي و كوچكش به گفت‌وگو نشسته‌ايم.

به نظر مي‌رسد شگام و انتقام‌گيري هميشه در ميان بلوچ‌ها وجود داشته است اما قواعدي نانوشته داشته است. مثلا در انتقام‌گيري‌ها زنان و كودكان را نمي‌كشتند اما در درگيري‌هاي دو سال گذشته شاهد كشته شدن زنان و كودكان در انتقام‌گيري‌هاي طايفه‌يي بوده‌ايم. فكر مي‌كنيد دليل اين تغيير چيست؟
متحول شدن و تغيير يافتن، خصلت سنت‌هاست. متناسب با تغيير روزگار، بخش‌هايي از سنت خودش را با شرايط جديد وفق مي‌دهد. آن بخشي كه نمي‌تواند وفق يابد، ميراست و از بين مي‌رود اما سنت‌ها هميشه وجود دارند هرچند در شكل و فرم جديد. در بلوچستان ساخت طايفه‌ها و قبيله‌ها مخصوص به خود و كاستي (طبقاتي) بود. چيزي شبيه آنچه در نظام كاستي هند وجود دارد. خانواده سردار (خان طوايف بلوچ را سردار مي‌گفتند) در بالاي هرم بعد قوم و خويش سردار و بعد درزاده‌ها و بعد دهقان‌ها و بعد مي‌رسد به غلام‌ها و لري‌ها (كولي‌ها) بلوچ‌ها و فرهنگ بلوچ هم مثل ساير نقاط ايران تغيير كرده‌اند.

براي بررسي درگيري‌هايي كه امروزه در بلوچستان رخ مي‌دهد بايد دو نكته را در نظر داشته باشيم كه ما ديگر با آن بلوچستان قبيله‌يي مواجه نيستيم. دوم اينكه وقتي ساخت تغيير كرده است، نيازها و خواست جامعه نيز عوض شده، بنابراين وقايعي كه در جامعه اتفاق افتاده را نبايد در ساختار قبيله‌يي جست‌وجو كرد. اگر برويد جست‌وجو كنيد خواهيد ديد كه مشكلات ديگري هم در اين درگيري‌ها دخيل بوده است. مثلا قاچاق كرده‌اند و پول يكديگر را نداده‌اند يا موضوعاتي چون گروگانگيري و... اين رخدادها فقط اينكه يكي ديگري را بكشد و فرد ديگري به خونخواهي برود و آدم بكشد نيست.

در ميان بلوچ‌ها نشانه‌هاي زيادي هستند كه رنگ و بوي طايفه و قبيله با خودشان دارند. چه نشانه‌يي وجود دارد كه ساخت قبيله‌يي ديگر وجود ندارد؟
بلوچ‌ها دو دسته بودند. كوه‌نشين و كاه‌نشين. از آنجا كه بلوچ‌ها بر اساس گويش دوره پهلوي كه به ايران مي‌گفتند ايرانشهر، هنوز حتي به روستاهاي خود هم شهر مي‌گويند، هر جمعيت ساكني را شهرنشين مي‌دانند. كاه‌نشين‌ها شهرنشين بودند. آنها جمعيتي ساكن بودند و كار توليدي مي‌كردند و دام در كنار اين توليد توسعه پيدا مي‌كرد. نه از طريق كوچ و حركت. اما كوه‌نشينان تفنگدار بودند و جنگجو و از طريق حمله به كاه نشينان به آذوقه و ثروت دست پيدا مي‌كردند. اما در حال حاضر بلوچ ديگر فرهنگ غارت ندارد. اقتصاد بلوچ تغيير كرده است و نحوه زندگي آنها هم تغيير كرده است. همين امر سبب شده تا ساخت جامعه از شكل قبيله‌يي به شهري تغيير كند.

پيوستگي‌هاي جامعه ديگر مانند گذشته نيست. اقتصاد در بلوچستان دگرگون شده است. در بلوچستان كارخانه‌هايي وجود دارد. بندر آزاد در اين منطقه وجود دارد. ديگر بلوچ نياز ندارد تفنگدار باشد و برود بالاي كوه زندگي كند و براي گذران زندگي غارت كند. تجارت رشد كرده و سيستم ماهيگيري مدرن شده است حتي مي‌توان ماهي‌ها را منجمد كرد تا در ساير استان‌ها به فروش برسند. الان بيشتر از 10 دانشگاه در بلوچستان فعال است. اما اين تغييرات نيازهاي بلوچ را جواب نمي‌دهد. توسعه در بلوچستان مغفول مانده است. بلوچ امروزه ديد طايفه‌گرايي، قبيله‌گرايي و جغرافياگرايي را كنار گذاشته است. امروز وقتي جوانان بلوچ از فقر يا توسعه، از آموزش يا اشتغال يا تبعيض سخن مي‌گويند از تمام كشور صحبت مي‌كنند. امروز نگاه آنها ملي است و خود را به واسطه نياي قبيله از بقيه جدا نمي‌دانند. اين اثر آموزش است كه يكدفعه از ابتداي تاريخ آدم‌ها را برمي‌دارد و به دوران معاصر مي‌آورد كه نگاهش امروزي است و از لاك قبيله‌گرايي بيرون مي‌آيد. اين تحولاتي كه طي اين مدت در بلوچستان ايجاد شد.

نماينده خاش در مجلس گفته است كه نيروهاي امنيتي در برخورد با درگيري‌هاي طايفه‌يي موفق نبوده‌اند به نظر شما كه ساخت بلوچستان را به خوبي مي‌شناسيد نيروي انتظامي چه بايد بكند؟
در گذشته وقتي شكل قبيله حفظ شده بود كار نيروهاي انتظامي يا ژاندارم‌ها راحت‌تر بود. اما وقتي ساختار قبيله از هم پاشيده شد و بلوچ شهرنشين شد، سردار‌ها (خان ها) موقعيتي را كه داشتند از دست دادند و وقتي سردار كه قبيله را رهبري مي‌كرد، حذف شد ديگر محوري وجود نداشت كه افراد حرف آن را گوش كنند. آن موقع اگر مشكلي پيش مي‌آمد نيروهاي انتظامي سردار را مسوول مي‌دانستند و او پيش فرمانده ژاندارمري مسوول و پاسخگو بود. چون ساختار قبيله وجود داشت اما وقتي شهرنشيني حاكم شد سردارها هم كم‌كم نفوذ خود را از دست دادند امروز وقتي به ريش‌سفيد بگوييد جلوي جوان‌ها را بگير مي‌گويد كه جوان حرف من را گوش نمي‌دهد.

بايد باور كنيم كه آن سنت‌ها از بين رفته است چون نتوانسته است خود را با شرايط موجود وفق دهد و آنچه نتواند خود را با شرايط موجود وفق دهد، ميراست. در دهه چهل به همراه يكي از سردارهاي منطقه از مسيري عبور مي‌كرديم. چند ماشين ژاندارمري را ديدم كه از دور مي‌آيند. به هم كه رسيدند پياده شدند و سرهنگي به سردار گفت كه زد و خورد شده است و در فلان منطقه يك نفر را كشته‌اند. مي‌رويم تا قاتل را دستگير كنيم. سردار بلوچ به او گفت كه شما چرا مي‌رويد؟ من خودم قاتل را پيش شما مي‌فرستم و سرهنگ از همان راه آمده، برگشت و سردار بلوچ قاتل را به پاسگاه فرستاد.

بنابراين بايد نيروي انتظامي علاوه بر اختصاص بودجه‌هاي مصوب براي مرزباني در زمينه برقراري نظم اقدام كند و بودجه داشته باشد. فرهنگ طايفه و قبيله از بين رفته است اما چيز جديدي هم جايگزين نشده است. در شرايطي كه خلأ بزرگ اقتصادي و بيكاري و آموزشي در اين منطقه وجود دارد بايد انتظار چنين برخورد‌هايي هم داشت. خلئي وجود داشت اما كسي نتوانست آن را پركند. وقتي تفنگ از دست بلوچ گرفته شد تا پاياني بر فرهنگ ياغي‌گري باشد و او شهرنشين شد بايد برنامه‌ريزي‌هايي براي آنها انجام مي‌شد تا به جاي تفنگ چيز ديگري در دست او بگذارندو به دليل قصور در برنامه‌ريزي‌ها و گاهي برنامه‌ريزي‌هاي بدون پژوهش، همچنين نفوذ گروه‌هاي تندروي مذهبي كشورهاي همسايه بلوچستان امروزي با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم مي‌كند. بدون شك نيروي انتظامي هم در كنار مرزباني بايد تقويت شود در اين منطقه.

به عنوان فردي كه تاريخ بلوچستان را به خوبي مي‌دانيد از پيشينه شگام و انتقام‌گيري بگوييد.
شگام و انتقام‌گيري طايفه‌يي از قديم‌الايام در بلوچستان وجود داشته است. نمونه سمبليك آن هم ماجراي«دادشاه» است. او مشكلاتي درباب ملك و زمين داشته است و شب احساس مي‌كند كه فردي وارد پلاس (چادري كه از موي بز مي‌بافند) شده تا به خانواده‌اش تعرض كند. افراد طايفه به او طعنه مي‌زنند و او به ناچار رد آن فرد را دنبال مي‌كند و مي‌رود به مسقط در كشور عمان و او را كه آشپز شده بود با تفنگ مي‌كشد و بعد خانواده قرباني براي انتقام‌گيري قصد كشتن دادشاه را مي‌كنند.

او با همسرش نازك و برادرانش سر به كوه و بيابان مي‌گذارد و جنگ و جدل شروع مي‌شود. در آن زمان سه طايفه با هم خصومت داشتند شيراني‌ها با لاشاري‌ها و مباركي‌ها. لاشاري‌ها و مباركي‌ها دادشاه را براي تسويه حساب با سردار شيراني به عامل خودشان مبدل مي‌كنند. اختلاف اوليه هم بر سر گرفتن ماليات از روستاها بوده است. دادشاه مدت‌ها در كوه و كمر جنگيد و كشته داد و كشت و اين خان‌ها بودند كه به او اسلحه و بودجه مي‌رساندند و حمايتش مي‌كردند تا اينكه حكومت مركزي به آنها اولتيماتوم داد.

اما ماجراي دادشاه از يك اختلاف شخصي به درگيري قبيله‌يي تبديل شد و پس از آن مورد توجه همه جهان قرار گرفت و وزارت خارجه وقت را تحت فشار قرار داد!
دقيقا همين طور است. واقعه‌يي بود كه يك نفر براي انتقام شخصي خود يك نفر ديگر را كشت و در تاريخ ثبت شده است كه آنقدر موضوع در روند همين انتقام‌گيري‌ها رشد كرد كه تبديل به معضلي مملكتي شد و حتي خارجي‌ها هم در جريان اين انتقام‌گيري‌ها كشته شدند و موضوع بازتاب بين‌المللي پيدا كرد. اين اقدام دولت مركزي به اين دليل بود كه كارل امريكايي (رييس اصل چهار) به بلوچستان آمده بود تا از آنجا بازديد كند و دادشاه كه مي‌خواست به ماشين پست حمله كند تا حقوق كارمندان چابهار را كه در جيپ پست بود، ببرد، اشتباهي به ماشين كارل حمله كرد و او را كشت.‌دار و دسته دادشاه پايين رفتند و ديدند كه اشتباه آمده‌اند و زن كارل زنده در ماشين است.

بر اساس سنتي كه وجود داشته و زن را نمي‌كشتند، او را نكشتند. دادشاه مجبور بود زن كارل را هم با گروهش به كوه ببرد. مسافتي را طي كردند و ديدند كه زن كارل نمي‌تواند پا به پاي آنها بيايد دادشاه چون مي‌ترسيده كه ماموران ژاندارمري برسند زن را به برادرش سپرد كه آرام‌تر حركت كند و آن را نيز همراه خود بياورد اما برادرش زن را كشت چون او در راه مانده بود و ديگر نمي‌توانسته حركت كند. از طرف ديگر آنها زنان را نمي‌كشتند اين رسم بسيار بااهميت بوده است. پس دادشاه وقتي از ماجرا مطلع شد برادرش را كشت. چون رسم آنها را زيرپا گذاشته بود. رسم ديگر كه زير پا گذاشته شده بود اين بود كه خان شيراني مي‌گفت شما ‌ميهمان ما را كشتيد آخر بلوچ كه ‌ميهمان كش نيست. بنابراين حتي انتقام‌گيري‌ها هم رسم و رسوم مربوط به خودش را داشت. همين امر سبب شد كه وقتي دولت مركزي اولتيماتوم داد، حمايت‌كنندگان دادشاه تصميم بگيرند او را تحويل ژاندارم‌ها بدهند و دادشاه طي همين ماجرا كشته شد.

گفتيد ساخت قبيله‌يي تغيير كرده و به دنبال آن نيازها هم متحول شده است. اين نيازهاي جديد چه هستند؟
اگر ساخت قبيله را از پايين به بالا بررسي كنيم از پايين كه هلك‌ها (خانوارها) بودند. 10 الي 15 هلك يك تيره را و دو تا تيره يك قبيله را درست مي‌كردند و آن بالا هم سردار (خان) بود. آنها بزهايي داشتند كه در منطقه مربوط به اين قبيله مي‌چريدند و كشاورزي ديم انجام مي‌دادند. اما اين نوع زندگي ديگر از بين رفته است.

آن موقع شهر در بلوچستان وجود نداشت. ايرانشهر يك خيابان بود. چابهار چهار محله داشت اما الان غالب جمعيت شهرنشين هستند. بلوچ ديگر حس شهروندي دارد. ديگر هويت خود را از طايفه نمي‌گيرد و خود را در جامعه‌يي وسيع مي‌بيند. با پيشرفت تكنولوژي مانند گذشته خود را تنها در شنزار نمي‌بيند. در قبيله هويت را از نياي قبيله مي‌گيرند اما اكنون ديگر اين گونه نيست، ديگر دانشجوي بلوچ كه مهندسي مي‌خواند كاري ندارد كه جد اولش از كجا آمده بوده است؟ او اكنون دو نياز عمده دارد؛ آموزش و اقتصاد.

آموزش چگونه مي‌تواند وضعيت كنوني بلوچستان را متحول كند؟
در دهه 40 به همراه يكي از مديران مدرسه از منطقه بازديد مي‌كرديم كه گفت‌وگوي يك روحاني را با او شنيدم. آنها درباره علم آموزي و مدرسه و سواد باهم صحبت مي‌كردند. يكي از معلمان به من گفت كه به قدري بلوچ‌ها به من محبت مي‌كنند و شام و ناهارم را مي‌دهند و به من جاي خواب داده‌اند كه فقط كارم اين است كه صبح به صبح بروم سر كلاس و درس بدهم. در واقع مدرسه آنها يك كپر بود اما آن معلم برايم تعريف كرد كه اول فقط پسرها مي‌آمدند اما بعد چند دختر هم آمدند و او بسيار از اين موضوع خوشحال بود.

از طرف ديگر يك روز به روستاي «اسپكه» كه از آبادي‌هاي بزرگ و معتبر بلوچستان است رفته بودم و بيشتر مردم آنجا فكر مي‌كردند كه بهترين كاري كه برايشان انجام شده تاسيس مدرسه بوده است و اينكه از سربازمعلم‌ها براي تدريس استفاده شده بود. كدخداي آنجا به من گفت كه «هر كسي در مدرسه درس خواند ديگر تفنگ دستش نگرفت تا در كوه ياغي شود.» يك پسرش در اداره ثبت احوال كار مي‌كرد و پسر ديگرش تحصيلاتش را در دانشسرا ادامه داده بود. البته اين اشتياق همه جامعه ايراني به درس خواندن را نشان مي‌دهد. در گذشته هم همين طور بود هرجا مدرسه‌يي ساخته مي‌شد از آن استقبال مي‌شد.

اين نشان مي‌دهد كه ايراني، ملتي است كه در نهان وجدانش دركي دارد كه مي‌خواهد به توسعه و آباداني برسد. بنابراين آموزش تاثير خودش را بر جامعه بلوچستان نشان داد. اما اين سطح از آموزش كافي نبود. برعكس اين هم وجود دارد. وقتي جامعه‌يي آموزش نبيند پس رفت مي‌كند. در همان روستاي اسپكه قنات‌هاي عظيمي وجود دارد كه در ميان آن خشكسالي سيستان و بلوچستان و در دل كوير هميشه پرآب است. يك كارشناس قنات كه اين قنات‌ها را بررسي كرد به من گفت كه مربوط به دوره ساسانيان هستند چون اين قنات‌ها چهارضلعي‌اند و به طرز خاصي ساخته شده‌اند اما از خود بلوچ‌ها كه مي‌پرسيدم اين قنات كي ساخته شده است مثلا كدخدا پاسخ داد كه «اين كار ديوهاست!» يعني بلوچ در خلأ آموزش آنچنان عقب رفته و كاهل شده بود و توانايي‌ها را از دست داده بود كه در حوزه توانمندي خود نمي‌ديد كه بتواند چنين قناتي را بسازد.

تاثير اقتصاد در كاهش درگيري‌هاي طايفه‌يي چيست؟
اقتصاد بلوچستان بر سه عنصر استوار است. يكي درياست كه عنصر پايدار در اقتصاد اين منطقه محسوب مي‌شود. ديگري كشاورزي است كه به دليل خشكسالي‌هاي پي در پي ممكن است چندسال رونق داشته باشد و چند سال نداشته باشد به همين دليل است كه هيچ‌وقت نتوانسته توسعه پيدا كند يعني به يك جايي كه برسد خشكسالي مي‌شود و آنها نه تنها به گذشته برمي‌گردند بلكه به زير صفر مي‌رسند. سوم تجارت است. تجارت بين دريا و افغانستان بخش عمده اين تجارت را دربر مي‌گيرد و اگر بخواهد ادامه پيدا كند مي‌تواند تا قزاقستان و تاجيكستان نيز ادامه‌دار باشد. اين راهي بوده كه از طريق بندر «تيس»

(كه هنوز هم در نزديكي چابهار وجود دارد) در دوره ساسانيان استفاده مي‌شده است و اين بندر رونق فراواني در آن دوره داشته است. هنوز هم قلعه ساساني به نام «پيروزگته» در اين بندر وجود دارد. از اين بندر كه بخشي از راه ابريشم بوده است كالا را تا آن سوي آسيا مي‌برده‌اند. بنابراين خاصيت ترانزيتي بلوچستان بسيار كهن است. قاچاق هم راه ديگري از تجارت است كه وقتي راه‌هاي ديگر در دسترس نباشد راهي براي امرار معاش مي‌شود و در جريان آن درگيري‌هاي فراواني ايجاد مي‌شود كه آتش كشتن را شعله ور مي‌كند.

چاره چيست؟
به نظر مي‌رسد بخشي كه واقعا مي‌توان بر آن براي رونق بلوچستان سرمايه‌گذاري كرد و از آن پاسخ گرفت اقتصاد درياست. در گذشته بلوچ‌ها با كشتي‌هاي قديمي كه موتوري هم به آن نصب مي‌كردند، مي‌توانستند حداكثر سه روز از ساحل فاصله بگيرند بسياري از آنها هم يخچال نداشتند آنها ماهي‌ها را نمك سود مي‌كردند و براي تجارت به مناطق ديگر مي‌بردند. در آن زمان ديدم چنين معدن غني ثروتي بي‌استفاده مانده و بلوچ هم گرسنه است و به همين دليل به فكر تاسيس دانشگاه دريانوردي افتادم و گفتم كه صنعت دريانوردي نو شود تا اقتصاد توسعه پيدا كند.

به دانشگاه دريانوردي انگليس به عنوان بزرگ‌ترين دانشگاه دريانوردي رفتم براي اينكه ببينم چه اجزايي دارد چند ماهي طول كشيد و در نهايت آنچه در بلوچستان به آن نياز داشتيم در اين منطقه تاسيس شد. دانشگاهي با سه دانشكده كه به سه نياز اقيانوس‌شناسي، ناوبري و ساخت و هدايت سيستم جديد مخابرات پاسخ مي‌داد تا كشتي‌هايي كه براي ماهيگيري مي‌روند بتوانند تا دوردست بروند و البته مجهز به سردخانه باشند. خب متاسفانه مدتي است كه در اين دانشگاه به جاي صنعت دريانوردي، زبان انگليسي تدريس مي‌شود و اين نياز بلوچ را پاسخ نمي‌دهد.

چه پيشنهادي به مسوولان داريد؟
مسوولان ابتدا پژوهش و تحقيق كنند بعد از كارشناسان امر براي ارائه بهترين راه‌حل كمك بخواهند. وقتي پژوهشي علمي انجام نشده تا علت اين درگيري‌ها در بلوچستان معلوم شود آن را به درگيري‌هاي طايفه‌يي نسبت ندهند. ديگر در بلوچستان به آن معنا قبيله نداريم با آن ساختار. ديگر بلوچستان ساختار سنتي‌اش را از دست داده است. چندي قبل يك دانشجوي بلوچ با من تماس گرفت و بعد به همراه چند دانشجوي بلوچ ديگر كه همگي در دانشگاه تهران درس مي‌خواندند به ديدن من آمدند. با آنها درباره موضوعات روز جامعه حرف زديم و به وضوح ديدم كه امروز دغدغه بلوچ‌ها ديگر موضوع بلوچ و طايفه و قبيله نيست. آنها امروز مثل همه مردم ايران به مشكلات موجود در كل جامعه ايران فكر مي‌كنند.
تبلیغات
تبلیغات
ارسال نظرات
تبلیغات
تبلیغات
خط داغ
تبلیغات
تبلیغات