این رستاک است که می خواهد تغییر کند
بهنظر میرسد رستاک شبیه معلم مهد کودکی است که کودکان ناآشنا با نوعی از گفتمان و زبان را آهستهآهسته جلو میبرد. مخاطب جوان امروز با این نوع از موسیقی فاصلهای داشت که با کار گروه رستاک تقریبا یک آشتی نسبی اتفاق افتاد. شما در ابتدا مبنا را بر موسیقی نواحی قرار دادید اما در آلبوم اخیرتان کمی از آن مبنا فاصله گرفته شده است. متر و معیارتان چیست و تا کجا ادامه خواهید داد؟ هرچند تنوعطلبی مخاطبان امری اجتنابناپذیر است اما اگر مسیر شما بخواهد از سوی سلیقه مخاطب دگرگون بشود، تکلیف چه خواهد شد؟
سپهر سعادتی: این سوال در ٢ حوزه مختلف برای من چالشبرانگیز است. تفسیری مانند معلم مهدکودک برای من یک تعریف است و تعریف بزرگی هم محسوب میشود. من به هیچوجه نه از ابتدا و نه درحال حاضر فکر نمیکنم بتوانیم چنین ادعای بزرگی داشته باشیم. از صمیم قلب میگویم که فکر میکنم اگر وقتی هم اینطور بوده، پس اتفاق خوبی را ایجاد کرده است. هرچند این اتفاق نسبت به دنیای پهناور موسیقی که در آن هستیم، خیلی کوچک است. فقط میتوانم بگویم اتفاقی بوده که باعث افتخار ما است. من و همه بچهها به اتفاقی که افتاده، افتخار میکنیم.
یعنی مبنا خودتان هستید و کاری که گروه به اجماع میرسد را انجام میدهید؟
بهزاد مرادی: دقیقا ولی یک نکته هم در این میان وجود دارد، تمام کار ما در این راستاست که به شعور مخاطب احترام بگذاریم. اینطور نیست که بخواهیم خیلی راحت یک چیزی را تخطئه کنیم و مثلا خودمان را در یک حد خیلی بالایی قرار دهیم. همانطور که گفتم محصول هنری خودمان را در جایگاه مخاطب میبینیم. اگر بپذیریم که میخواهیم به آن شعور احترام بگذاریم طبعا به سایر مخاطبان هم احترام میگذاریم. بنابراین اول خودمان نخستین مخاطب خودمان هستیم، پس باید از آن لذت ببریم، چون نمیخواهیم به ورطه تکرار بیفتیم.
آلبوم دوم شما با یک فاصله زمانی ٤ساله نسبت به آلبوم قبلی روانه بازار شد. با توجه به توضیحاتی که ارایه دادید، اثر جدید شما چه تفاوتی با آلبوم قبلی دارد؟ چه المانهایی در این اثر رعایت شده که پیش از آن در کارهای رستاک وجود نداشته است؟
بهزاد مرادی: ٢ نکتهای که عرض کردم به صورت همزمان باعث میشود در رستاک و کاری که تولید میکند، تغییراتی ایجاد شود تا در ورطه تکرار نیفتد. اتفاقی که برای ما افتاده در همین راستا بوده است. آلبوم نخست ما سال ١٣٩١ بیرون آمد و آلبوم بعدیسال ١٣٩٥ منتشر شد و شاید مخاطب تصور میکند همه چیز در این ٤سال فاصله زمانی رخ داده اما واقعیت این است که پروسه تولید این کارها از ٢سال قبلش یعنی نزدیک به ٦سال پیش آغاز شده است. در طول این ٦سال خودمان میخواستیم از آن فضایی که برای خودمان ایجاد کردهایم، فاصله بگیریم، چون دایما داشتیم اجرا میکردیم و با قطعات و نگاهها برخورد داشتیم.
فرزاد مرادی: کمی سعی کردهایم جسورانهتر برخورد کنیم. این تغییری است که ایجاد شده، البته ما به شکل کارگاهی کار میکنیم و فکر میکنم یکی از جذابیتهای تفکر انسان این است که قابلیت تغییر دارد. هیچ وقت در مورد خودم نمیتوانم بگویم که میدانم ٥سال بعد در مورد این فضای کاری به چه فکر میکنم. ما باید بپذیریم که مدام درحال تغییر هستیم. شاید برخی فکر کنند زمانی که از یک کار استقبال شده باید تا ابد آن مسیر را ادامه داد ولی ما معتقدیم باید تغییر کرد. بنابراین فکر میکنم کلیت فضا همین است.
بهنظر میرسد مبنا همان موسیقی نواحی است که از اول بود، یعنی در پس زمینه آن را با برداشت خودتان حفظ و بهنوعی رستاکیزه میکنید و از فیلتر خودتان میگذرانید و قرائتی نو ارایه میدهید. با این توضیح، ویدیویی در اثر جدید دیدیم که ابهام داشت. اگر موسیقی نواحی مبنای کار شماست چرا آقای سپهری باید در بیابان، ساز کنترباس روی شانهاش باشد و دوتار نباشد؟ آیا این کار با تعریف مبنایی، تعارض ایجاد نمیکند؟ چون عجیبترین ساز گروه را روی دوش گرفتهاید و در بیابان میروید...
سپهر سعادتی: موقعی که این ویدیو را داشتیم آماده میکردیم به این مسائل فکر میکردیم. شاید واقعیت این است که اگر کسی بخواهد عادی به قضیه نگاه کند، متوجه نکات ریز نشود ولی وقتی میبینید یک منتقد خیلی حرفهای دارد کار گروه را تأیید میکند، خوشحال میشوید. وقتی چیزی برای شما چالشبرانگیز است و مدتهاست با آن دستوپنجه نرم کردهاید، زمانی که یک فرد آگاه بیرونی سریعا روی همان نکته انگشت میگذارد، یک نفس راحت میکشید و حس خوبی پیدا میکنید.
بهزاد مرادی: وقتی که «سپهر» کنترباس را گرفت و از خودرو خارج کرد، این ساز کاملا نشان داد متعلق به هیچکدام از این فرهنگها نیست. ما اگر به قول شما دوتار در دست میگرفتیم، ممکن بود یک مخاطب بیرونی فکر کند این ساز مربوط به موسیقی همان منطقه است و شاید فکر میکرد دوتار برای کرمان است. ما نمیخواستیم این اتفاق رخ دهد، درحالیکه کنترباس کاملا از بدنه این موسیقی جدا بود. وقتی که «سپهر» با این ساز به بیابان رفت، من فکر میکنم کمی طنزآلود به نوعی خود حرکت رستاک را نشان میداد که یک فرد الزاما متعلق به هیچکدام از این فرهنگها نیست ولی دنبال این است که یک تجربه جدیدی را با فرهنگ شنیداری متفاوت شکل دهد.
رستاک احتمالا یکی از منحصربهفردترین گروهها در ارایه آلبوم است، زیرا همیشه آلبوم را با تصویر همراه میکند. با وجود اینکه بسیاری از مردمان ما شاید اصلا رخ ساز را به چشم ندیدهاند، رستاک چگونه در شرایط اجتماعی کنونی و آیا اصلا دانسته این پادزهر را ایجاد کرده برای اینکه مردم بتوانند با این سازها آشنا شوند یا اینکه مبنای دیگری در ذهن داشته است؟ میبینیم که کودکان حالا میتوانند اسم سازها را بگویند. در مورد تصویر و برای اکتهای بچهها از منابع مکتوب و کلاسها استفاده کردید یا خیر؟
فرزاد مرادی: بدون هیچ ادعایی باید خدمت شما عرض کنم که ما هیچ ذهنیتی در مورد اتفاقی که قرار است بعد از نخستین آلبوم تصویری بیفتد، در رابطه با موجی که ایجاد کرد و خیلی از دوستان و حتی بچهها یکدفعه جلب موسیقی شدند و کمی عالمانهتر در مورد دیدهشدن ساز، نداشتیم. این اتفاقی بود که همانطور که در مورد سوال قبل عرض کردم باعث افتخار ما است. ما سعی کردیم تنها روی کار خود تمرکز کنیم و کاری ارایه دهیم که در ابتدا خودمان را راضی کند و قضاوت را به مخاطب بسپاریم.
فرزاد مرادی: ماجرایی که اتفاق افتاد این بود که میخواستیم مجموعهای تصویری آماده کنیم و حتی خودم فکری در این مورد نداشتم که شاید این کار نتواند بیرون بیاید، البته خوشبختانه بدون مشکل خاصی اجازه تولید به آن داده شد. چیزی که در مورد اکتها فرمودید ٢ ماجرا را شامل میشد. صحبت شد که ما چطور به مقولهای شبیه سوژهای که از آن بهره میبریم، نگاه میکنیم.
یک پرسش از سیامک سپهری سرپرست گروه رستاک
بسیاری از آهنگسازان یا سرپرستان گروه صرفا به اجرای صحیح قطعات توسط نوازندگان توجه میکنند. چه مسألهای باعث میشود شما حسوحال نوازنده را هم در درجه اهمیت قرار دهید؟
سیامک سپهری: رهبری ارکستر همیشه برای من فوقالعاده جذاب بوده است. شاید احساس میکردم آن لحظه رهبر ارکستر، حسی را که نسبت به آن قطعه در جان و وجودش جاری است، به نوازندهها منتقل میکند و آنها هم به مخاطب انتقال میدهند. از همان وقتی که صحبت شد تا کنسرت بگذاریم و مجموعه تصویری آماده کنیم، به شکل جدی از بچهها خواستم که قطعه را درک کنید و اگر قطعهای مثلا کُردی داریم و اساس آن قطعه بر تحرک است، سعی کنیم همان تحرک را در وجودمان نشان دهیم.
اگر فرضا یک قطعه خراسانی میزنیم و قطعه خیلی درونگرایانهتری است، نمیتوانیم همان حس را داشته باشیم که مثلا در قطعه آذری داریم. این تلاشی بود که از اول با تمام بچهها انجام دادیم، برای اینکه همان حس تا جایی که ممکن است منتقل شود. حس انسان در هر لحظه ممکن است به بسیاری از عوامل بیرون و درونی خود مربوط باشد ولی بههرحال وقتی این کار انجام میشود، بزرگترین محرک همان قطعه موسیقی است که اجرا میکند.
بنابراین حس میکردم باید آن محرک موسیقایی، همان حس را به وجود آن آدم منتقل کند، بنابراین اکتها اینطور شکل میگرفت. وقتی کار گروهی انجام میدادیم براساس اینکه کار یک کار گروهی است، باید همان حس به صورت گروهی هم منتقل میشد، نه اینکه حالا ١٠، ١٥نفر کنار هم نشستهاند و تنها برای این موضوع به همدیگر نگاه کنند که چطور قطعهای را با هم شروع کنند و بعد هرکسی در فضای خودش باشد. خیر، کار گروهی بود و این نیاز احساس میشد که این بدهوبستان به صورت فعالانه در تمام قطعه جاری باشد.
اعضای گروه رستاک همیشه سعی کردند به معنای واقعی کلمه، یک گروه باشند. فکر میکنم استقبال مخاطبان نشان میدهد خوشبختانه این اتفاق رخ داده است.