پرتره منوچهر آتشی؛ شاعری که نوجویی را با حماسه پیوند زد

منوچهر آتشی در ۲ مهر ۱۳۱۰ در بوشهر متولد شد. او یکی از شاعران تاثیرگذار و مهم در ادبیات معاصر ایران است.
فرارو- بعد از احمد شاملو و بدعتی که در شعر فارسی به وجود آورد، شاعران زیادی در اشکال مختلف دست به سرایش اشعار بیوزن زدند. عدهای از آنها موفق و عدهای نیز ناموفق بودند. یکی از موفقترین افراد در این زمینه منوچهر آتشی بود.
به گزارش فرارو، آتشی بهسبب تسلطی که بر ادبیات فارسی داشت، در قوالب متنوعی شعر سرود. با این وجود، او را بیشتر بهسبب نوآوریهایی که در سرودن اشعار نو داشت به یاد میآورند. شاید بتوان آتشی را در کنار شاملو، از بهترین شاعران شعر بیوزن در ایران دانست.
زندگی منوچهر آتشی
آتشی در 2 مهر 1310 در بوشهر متولد شد. اجداد او در واقع از کردهای کرمانشاه بودند. آتشی دورههای ابتدایی تحصیلش را در بوشهر سپری کرد و در نهایت برای ادامه تحصیل راهی شیراز شد. او بعد از مهاجرت به شیراز مدتی را به شغل آموزگاری مشغول بود و در نهایت به تهران رفت و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت. آتشی در سال 1339 به شهرت رسید. رفتهرفته او علاوه بر یک شاعر خوب، بهعنوان شاعری پیشرو نیز شناخته شد. دفتر شعر آهنگی دیگر آتشی او را به عنوان شاعری که هم در سرودن اشعار نیمایی و هم در نگاه پیشرو تواناست زبانزد کرد. با این مجموعه بود که نام منوچهر آتشی روی زبانها افتاد و علاوه بر منتقدین، دنبالکنندگان جدی ادبیات نیز او را مورد ستایش قرار دادند. آتشی دو بار ازدواج کرد و هر دو ازدواج او ناموفق بودند.
شعر منوچهر آتشی
منوچهر آتشی یکی از چهرههای اصلی و بهنوعی بنیانگذار شعر ناب بود. آتشی علاوه بر اینکه شاعری جریانساز بود، برای بسیاری از شاعران جوانتر از خود نیز بهعنوان یک مرشد شناخته میشد. او مسیر را برای بسیاری از شاعران جوان که تعداد زیادی از آنها نگاهی نوجویانه به ادبیات داشتند روشن کرد. لحن حماسی اشعار آتشی در کنار تصاویر محلیای که در اشعارش استفاده میکرد، در کنار نگاه نوجویانهای که داشت، او را تبدیل به شاعری کرده بود که سلایق مختلف را در کنار یکدیگر راضی نگه میداشت.
آتشی بهسبب تسلطی که بر ادبیات فارسی و ادبیات دیگر کشورهای جهان داشت، در نهایت توانست با ترکیب این دو، به نوعی از شعر دست پیدا کند که ویژه او بود. تصاویر شعر آتشی گاهی وهمآلود و سورئالیستی و در بسیاری از مواقع، عینی و ملموس بودند. شعر آتشی سرشار از استعاره بود. استعارههایی که گاه سخت و سنگین و گاهی نیز روان و ملموس بهنظر میرسیدند. او در کنار همه اینها، به دلیل زندگی روستایی و عشایرمآبانهای که داشت، به خلوصی رسیده بود که این خلوص در اشعارش نیز خودنمایی میکردند. همین تلفیق عناصر متفاوت بود که آتشی را به عنوان شاعری متفکر و دارای سبک شخصی در محافل ادبی دوره خود مطرح میکرد.
در ادامه شعری «اسب سفید وحشی» را از منوچهر آتشی بخوانید:
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینۀ مفلوک دشتهاست
اندوهناک قلعۀ خورشید سوخته است
با سر غرورش، اما دل با دریغ، ریش
عطر قصیل تازه نمیگیردش به خویش
اسب سفید وحشی، سیلاب درهها،
بسیار از فراز که غلتیده در نشیب
رم داده پر شکوه گوزنان
بسیار در نشیب که بگسسته از فراز
تا رانده پر غرور پلنگاناسب سفید وحشی با نعل نقرهوار
بس قصهها نوشته به طومار جادهها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفهها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر کفل او غروب کرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگهها
بر گردن سطبرش پیچید شال زرد
کهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهلۀ سم او ز خواب
اسب سفید وحشی اینک گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناک
سم میزند به خاک
گنجشکهای گرسنه از پیش پای او
پرواز میکنند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز میکنند
اسب سفید سرکش
بر راکب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشدۀ اوست
میپرسدش ز ولولۀ صحنههای گرم
میسوزدش به طعنۀ خورشیدهای شرم
با راکب شکستهدل اما نمانده هیچ
نه ترکش و نه خفتان، شمشیر، مرده است
خنجر شکسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است:
«اسب سفید وحشی! مشکن مرا چنین
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشۀ خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنۀ من
اسب سفید وحشی!
دشمن کشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته کینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شکر بوسههای مهر
دشمن کمان گرفته به پیکان سکهها
اسب سفید وحشی!
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
ما با کدام مرد درآیم میان گرد
من بر کدام تیغ، سپر سایبان کنم
من در کدام میدان جولان دهم تو را
اسب سفید وحشی!
شمشیر مرده است
خالی شده است سنگر زینهای آهنین
هر دوست کو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین
اسب سفید وحشی!
در قلعهها شکفته گل جامهای سرخ
بر پنجهها شکفته گل سکههای سیم
فولاد قلب زده زنگار
پیچید دور بازوی مردان طلسم بیم
اسب سفید وحشی!
در بیشهزار چشمم جویای چیستی؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشک
آنجا حصار نیست غمی بسته راه خواب
اسب سفید وحشی!
آن تیغهای میوۀشان قلبهای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیکرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترک زمین من
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شیهه بکش، مپیچ ز تشویش
اسب سفید وحشی!
بگذار در طویلۀ پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوسها بیا کنم
نیرو نمانده تا که فروریزمت به کوه
سینه نمانده تا که خروشی به پا کنم
اسب سفید وحشی!
خوش باش با قصیل تر خویش!»
اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناک قلعۀ مهتاب سوخته است
گنجشکهای گرسنه از گرد آخورش
پرواز کردهاند
یاد عنان گسیختگیهاش
در قلعههای سوخته ره باز کردهاند.