۲۲سال پیش نومحافظهکاران آمریکایی، سیاستی را در منطقه غرب آسیا در پیش گرفتند که هیچگاه فکر نمیکردند برنده این سیاست، ایران باشد. بعد از حملات ۱۱سپتامبر۲۰۰۱، آمریکا که بهزعم خود هژمون بینالمللی بود و قدرت نظامیاش رقیبی نداشت، به منطقه یعنی عراق و افغانستان لشکرکشی کرد. این جنگهای بیپایان برای آمریکا فقط خسران و هزینههای گزاف به بار آورد. اما این سیاست نومحافظهکاران آمریکایی، فرصتهایی برای ایران داشت که از جمله میتوان به شکلگیری شبکه بازدارندگی منطقهای اشاره کرد.
کشور برنده یازده سپتامبر
۲۲ سال از حادثه ۱۱ سپتامبر میگذرد؛ حادثهای تروریستی که در قلب نیویورک رخ داد اما پیامدهای آن در سطح نظام بینالملل بهویژه در منطقه غرب آسیا همچنان قابل مشاهده است و فصل جدیدی در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا گشود. بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱، جریانی از درون حزب جمهوریخواهان به نام نومحافظهکاران توانست ظهور و بروز بیشتری در عرصه سیاسی آمریکا داشته باشد. نومحافظهکاران بعد از دولت رونالد ریگان و پایان جنگ سرد در طیفبندیهای سیاسی درون جمهوریخواهان، در اقلیت بودند؛ یعنی نتوانستند قدرت چندانی در دوره پساشوروی بگیرند یا زمینه برای استفاده از افکارشان فراهم نشد. در عین حال واقعه ۱۱ سپتامبر، تجربه بیسابقهای برای آمریکا بود؛ زیرا سرزمین اصلی آمریکا حتی در جنگهای بینالمللی نیز مورد هجوم قرار نگرفته بود.
این واقعه در زمان ریاست جمهوری جورج بوش پسر رخ داد؛ شخصی که با شعار «ما نباید پلیس جهانی باشیم» روی کار آمد. اما تجربه تهاجم به صورت ملموس روی حزب جمهوریخواه تاثیر گذاشت و بعد از ۱۱ سپتامبر ورق برگشت. درواقع چون منبع و منشأ این حملات در منطقه غرب آسیا یعنی افغانستان بود و توسط القاعده و بنیادگرایان سلفی رخ داد، آمریکا تمرکز خود را روی این منطقه گذاشت و عصر استفاده از «قدرت سخت برای تغییرات سیاسی و امنیتی» را در منطقه غرب آسیا به زعم خود آغاز کرد. نومحافظهکاران آمریکایی معتقد بودند که به دلیل فاصله زیادی که آمریکا از نظر قدرت نظامی با قدرتهای بعد از خود حتی چین داشت، فرصتی برایشان فراهم شده و باید از این فرصت استفاده کنند و لحظه هژمونی را تبدیل به عصر هژمونی کنند.
بنابراین بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر، آمریکا ذیل نگاه نومحافظهکاران به قدرت نظامی برتر آمریکا، تحت عناوین متعدد وارد منطقه شد؛ عناوینی مانند مبارزه با تروریسم، ایجاد خاورمیانه جدید یا صدور دموکراسی. آمریکا در سال ۲۰۰۱ با این عناوین از اهرم سخت در منطقه استفاده کرد، ابتدا به افغانستان حمله کرد و در سال ۲۰۰۳ نیز به عراق. درواقع ۱۱ سپتامبر مبدا تحولات بزرگ در سیاست خارجی آمریکا شد ولی حضور نظامی آمریکا در منطقه بهجای عصر هژمونی آمریکا، عصر جنگهای بیپایان را برای این کشور رقم زد. جنگهای بیپایانی که ایالات متحده بعد از ۱۱ سپتامبر آغاز کرد، هزینههای زیادی را برای این کشور رقم زد؛ طبق برآوردها آمریکاییها ۵/۶ تریلیون دلار برای این جنگها هزینه کردند که چون بخشی از این هزینه را از اوراق قرضه استفاده کردند، تخمینها این است با احتساب نرخ بهره استقراضها تا سال ۲۰۵۰ هزینه نظامی برای جنگهای بیپایان به ۱۳ تریلیون دلار میرسد. یعنی ذهینت حاصلشده از ویرانیهای برآمده از برجهای دوقلو، مالیات دهندگان آمریکایی را سالها درگیر کرده و آنها باید تا ۲۰۵۰ هزینههای این ماجراجوییها را بپردازند.
ظهور خاورمیانهستیزی
ورود ایالات متحده به جنگهای بیپایان در منطقه، خود پیامدهای بسیاری به همراه داشت ؛ از جمله اینکه تغییرات عمده دیگری را در سیاست خارجی آمریکا به وجود آورد و نوعی خاورمیانه ستیزی در بین نخبگان سیاسی آمریکا ایجاد کرد. درواقع این پرسش در میان نخبگان ایجاد شد که آیا خاورمیانه ارزش جنگیدن دارد؟ بنابراین آمریکاییها به این سمت رفتند که اگر میخواهند در جایی حضور نظامی داشته باشند، این حضور بهینه باشد. متاثر از این ذهنیت، در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما، مبارزه با تروریسم در قالب دیگری یعنی استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین در پاکستان و افغانستان دنبال شد.
اهرم هژمونی دلار و بازار آمریکا
یکی دیگر از تاثیرات عمده ورود به عصر جنگهای بیپایان و هزینههای ناشی از آن این بود که آمریکا به جای استفاده از اهرمهای نظامی پرهزینهای که در اختیار دارد، برای تامین منافع به سمت اهرمهایی رفت تا هزینه کمتری را به آمریکا و مالیات دهندگان آمریکایی تحمیل کند؛ یعنی استفاده از موقعیت هژمونیک آمریکا و موقعیت دلار این کشور در اقتصاد بینالملل.
خروجی این تفکر و چنین نگاهی، سیاست اعمال تحریمهای ثانویه بود. مکانیزم تحریمهای ثانویه به این صورت است که دیگر شرکتها و کشورها نیز نباید با کشوری که تحت تحریم آمریکاست مبادلهای انجام دهند و در این صورت تحت تحریم ثانویه قرار میگیرند. این در حالی است که بسیاری از کشورها با دلار آمریکا و بازار این کشور کار میکنند و بنابراین نمیخواهند تحت تحریمهای ثانویه قرار بگیرند. بنابراین مجبور هستند به تحریمهای آمریکا التزام عملی داشته باشند. اتفاقا اولین کشوری که سیاست تحریم ثانویه در آن اجرا شد، ایران بود و از سال ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ بیشترین تحریمهای ثانویه علیه جمهوری اسلامی اعمال شد. ایران تا قبل از جنگ روسیه علیه اوکراین، رکورددار تحریمهای ثانویه آمریکا بود ولی بعد از این جنگ، روسیه بیشترین میزان تحریمهای ثانویه را متحمل شد.
دوراهی خروج یا حضور پرشدت
در سالهای گذشته که نخبگان و سیاستمداران آمریکایی با عواقب جنگهای بیپایان مواجه شدند، در خصوص نحوه حضورشان در منطقه نیز بازنگریهایی انجام دادند. آمریکا در یک دو راهی گرفتار شده بود که آیا باید در چنین وضعیتی نیروهایش را از منطقه خارج کند یا حضور پرشدتتری داشته باشد؟سرانجام این منازعات فکری این بود که حضور قوی اما در عین حال مدیریت شده و موثر در منطقه داشته باشد.
یعنی پرسنل آمریکایی در دوره اخیر، از ۶۰هزار به ۳۰هزار نیرو در منطقه کاهش پیدا کرد. در طول دو دهه گذشته یعنی ۲۲ سال گذشته تحولات بزرگی در سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه غرب آسیا به وجود آمد؛ پس از ۱۱ سپتامبر و حضور حداکثری آمریکا در منطقه و به تبع آن اعمال هزینههای حداکثری که ماحصل آن جنگهای بیپایان بود، سیاست خارجی این کشور محافظهکارانهتر و محتاطانهتر از سوی واشنگتن پیگیری شد. البته باید توجه داشت که در این انتقال و جابهجایی از دکترین سیاست خارجی نومحافظهکاران به دکترین سیاست خارجی تقریبا رئالیستی آمریکا، موضوع دیگری نیز کمک بالایی به این جابهجایی کرد که آن افزایش قدرت چین بود. افزایش قدرت چین بخش بزرگی از تمرکز و توجه آمریکا را متوجه این بازیگر کرد و توجهش را نسبت به این منطقه تاحدودی کمرنگتر کرد.
فرصتها و تهدیدها برای ایران
در این بین تجربه زیسته آمریکا در منطقه ما بعد از ۱۱ سپتامبر، فرصتها و تهدیدهایی را نیز برای ایران ایجاد کرد. از جمله تهدیدها این بود که به واسطه سیاست تحریمهای ثانویه، اقتصاد ایران تحت فشار شدیدی قرار گرفت. اما با وجود تحت فشار قرار گرفتن اقتصاد ایران نباید از فرصتهایی که مداخله آمریکا در منطقه برای ایران به وجود آورد، چشمپوشی کرد. حضور آمریکا، نفوذ منطقهای ایران را گسترش داد. این سیاست برای آمریکا پرهزینه و ناکارآمد بود و بنابراین فرصتهایی برای ایران به وجود آمد که توانست از طریق آن، شبکه بازدارندگی منطقهای خود را شکل دهد و تثبیت کند. در عین حال کاهش حضور نیروهای نظامی آمریکا در مرحله بعدی، فضای بیشتری برای مانور قدرت ایران در منطقه خلیج فارس ایجاد کرد.
سیاست نومحافظهکاران برای ایجاد خاورمیانه جدید، برخلاف اهدافی که آنها دنبال میکردند به سود ایران تمام شد؛ موضوعی که رئالیستهایی مانند ویلیام برنز، رئیس کنونی سازمان سیا، در آن مقطع در ساختار بوروکراتیک آمریکا نسبت به آن هشدار میدادند. آمریکا با حمله به قلب خاورمیانه عربی یعنی عراق و از میان بردن مهمترین رقیب ایران یعنی رژیم صدام حسین و استقرار اولین حکومت شیعی در قلب خاورمیانه عربی بعد از فروپاشی عثمانی، در عمل محور ایران را در منطقه تقویت کرد. ضمن اینکه فروپاشی رژیم بعثی صدام و هرج و مرج بعد از آن و ناکامی در فرآیند دولتسازی در عراق باعث شد که ایران نفوذ گستردهای در عراق پیدا کند و از طریق نیروهای مقاومت شیعی در این کشور مانند حشدالشعبی نقشآفرینی خود را تداوم بخشد.
در عین حال حمله آمریکا به عراق زمینهساز تشدید رقابتهای منطقهای بین ایران با کشورهای عربی شد و این مساله همزمان با بهار عربی، رقابتها را به سطح تخاصم رساند. در این وضعیت، دامنه بیثباتیها از عراق به شام و حتی حیاط خلوت عربستان یعنی یمن گسترش پیدا کرد. این خلأهای قدرت زمینه را فراهم کرد تا ایران نفوذ خود را در منطقه تعمیق بخشد و شبکه بازدارندگی منطقهایاش را گستردهتر کند. ایران پیش از این در سوریه متحد خاندان اسد بود؛ اما بعد از گسترش بیثباتیها از عراق به شام، حکومت مرکزی در دمشق تضعیف شد و نیاز و وابستگی دمشق به ایران افزایش چشمگیری پیدا کرد.
به نام آمریکا، به کام ایران
یکی دیگر از فرصتهای حضور آمریکا در منطقه، از بین بردن تهدید طالبان برای ایران بود. زیرا تا پیش از سال ۲۰۰۱، طالبان در افغانستان قدرت داشتند و یکی از دشمنان ایران محسوب میشدند؛ حتی ایران و طالبان تا مرز درگیری نظامی هم پیش رفتند. اما با حمله سال ۲۰۰۱ آمریکا به افغانستان، حکومت طالبان از بین رفت و حکومت فراگیر در افغانستان شکل گرفت که در آن زمان برای ایران در مرزهای شرقیاش مطلوبیت امنیتی داشت.
لذا سیاست نومحافظهکاران در حمله به کشورهایی چون عراق و افغانستان با شعارهایی چون حمله به تروریسم یا صدور دموکراسی برای سیاست خارجی ایالات متحده و مالیاتدهندگان آمریکایی فقط خسران به همراه داشت اما برای ایران فرصتهایی به وجود آورد؛ به بیان دیگر این سیاست نومحافظهکاران به نام آمریکا علمیاتی و اجرایی شد اما به کام ایران تمام شد.
شیفت سوم
همچنین آمریکاییها در دوره دونالد ترامپ به دلیل استفاده بیش از اندازه از ابزار تحریمهای ثانویه سطح منازعات در منطقه را بالا بردند. به همین دلیل در دوره ریاست جمهوری جو بایدن برای مدیریت یا محدودسازی تنشها با ایران، یک بازبینی غیررسمی در خصوص این تحریمها انجام شد. از درون این بازبینی غیررسمی، آمریکاییها از فشار حداکثری در خصوص تحریمها فاصله گرفتند و تحریمهای هدفمند را در رابطه با برنامه موشکی، هستهای یا پهپادی ایران مدنظر قرار دادند. در حالی که ایران بعد از وقایع ۱۱سپتامبر، شبکه بازدارندگی و نفوذ خود را در منطقه گسترش داده، با این حال باید بهدنبال راهحلی برای تحریمهای ثانویه و گفتوگوهای بیشتر در برابر بیشتر با آمریکا باشد.
تبدیل تهدید به فرصت
رحمن قهرمانپور، پژوهشگر ارشد مسائل بینالملل نیز در رابطه با فرصتهای حضور نظامی آمریکا در منطقه برای ایران به روزنامه «دنیایاقتصاد» گفت: «آنچه که در سال ۲۰۰۳ اتفاق افتاد یعنی حمله آمریکا به عراق، باعث شد موازنه قوای سنتی در منطقه شامات یا غرب ایران یا به تعبیری در خاورمیانه مشرق عربی برهم بخورد. از سال ۱۹۷۰ در این منطقه یک موازنه نظامی بین ایران و عراق شکل گرفته بود و دو طرف همدیگر را کنترل میکردند. حتی جنگ هم باعث نشد که این موازنه ادامه پیدا نکند.» قهرمانپور ادامه داد: «اما حمله آمریکا به عراق و حذف حکومت صدام، قدرت نظامی عراق را از بین برد و موازنه قوا به نفع ایران تغییر کرد. ایران هم بدون اینکه در این جنگ آمریکا علیه عراق دخالت کند و هزینهای بدهد از این فرصت استفاده کرد و توانست جایگاه خود را در عراق تقویت کند.»
این پژوهشگر با اشاره به اینکه ایران در دهه ۱۹۸۰ به گروههای کرد عراقی و مخالفان صدام در ایران پناه داده و با آنها آشنا بود، توضیح داد: «بنابراین وقتی حکومت صدام ساقط شد، اصلیترین و دمدستترین سیاستمداران برای اداره عراق همین افرادی بودند که عمدتا در ایران زندگی کرده بودند و روابط شخصی خوبی با مسوولان ایرانی داشتند.»وی ادامه داد: «در عین حال از گذشته، ایران مراودات فرهنگی با عراق داشت و کربلا و نجف همواره در زمره مکانهای زیارتی بوده و هستند که ایرانیها زیاد به آنجا میروند؛ در نتیجه ایران از فرصتهایی که حکومت صدام مانع آنها شده بود، استفاده کرد و توانست قدرت منطقهای خود و نقشآفرینیاش در عراق را افزایش دهد.»
پژوهشگر مسائل بینالملل به فرصتهای بهار عربی برای ایران هم پرداخت و توضیح داد: «در سال ۲۰۱۱ و در جریان بهار عربی در سوریه، مصر و کشورهای دیگر، نیز فرصتهایی برای ایران فراهم شد. بنابراین ابتدا در سال ۲۰۰۳ و سپس در سال ۲۰۱۱، فرصتهایی برای ایران فراهم شد تا حضور خود در منطقه را تقویت و تثبیت کند.»قهرمانپور تصریح کرد: «همچنین جنگ ۳۳ روزه حزبالله با اسرائیل و پیروزی حزبالله در این جنگ نیز برگ برندهای برای ایران در دو دهه اخیر محسوب میشود.»این کارشناس معتقد است که ایران یکی از برندگان سیاستهای نومحافظهکاران آمریکایی بعد از تحولات ۱۱ سپتامبر در منطقه غرب آسیاست.
همچنین قهرمانپور با اشاره به اینکه ایران ریسک کرد ولی از فرصتها چشمپوشی نکرد، توضیح داد: «در آن زمان یعنی سال ۲۰۰۳ بسیاری نسبت به حضور و نقشآفرینی ایران در صحنه سیاسی عراق هشدار میدادند و میگفتند این حضور نفعی برای ایران ندارد و خطر درگیری نظامی با آمریکا را به همراه دارد.»وی با بیان این موضوع که در آن زمان این تصور وجود نداشت که آمریکا در عراق زمینگیر و گرفتار خواهد شد یا جریانهای ضدآمریکایی تقویت میشوند، تاکید کرد: «با این وجود ایران ریسک کرد و مخاطرات حضور در صحنه سیاسی عراق را به جان خرید و توانست مخاطرات و تهدیدها را به فرصت تبدیل کند.»