رجوع به خِرَد ایرانی؛ روایت تازهای باید بسازیم

جنگ تحمیلی همانطور که بیخبر آمد، بیمقدمه هم مرزها را برداشت و همدلی و امید را جای دوقطبیهای ساختگی نشاند. در آتش جنگ تحمیلی، زندانی و زندانبان، حاکم و منتقد، هنرمند و نظامی، همه پشت یک سنگر و پشت ایران ایستادند و دیگر خبری از «ما» و «آنها» نبود. جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، نه تنها یک تجاوز نظامی، که آزمونی سخت برای ذهنیت جمعی ما بود. آزمونی که نشان داد «دوقطبیهای کاذب» تا چه حد شکنندهاند. وقتی موشکها فرود آمدند، خطکشیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محو شد و خرد ایرانی و بلوغ سیاسی-اجتماعی ایرانیان بازنمایی شد. اما پرسش بزرگ امروز ما این است که آیا این همدلی را میتوان به «صلح اجتماعی پایدار» بدل کرد و از دل این آشتی ملی، امیدی برای فردای ایران ساخت؟ دکتر هادی خانیکی معتقد است پاسخ این پرسش را باید در رفتار امروزمان جستوجو کرد؛ در نحوه روایت کردن این روزها، در برخورد با یکدیگر و در یادآوری این واقعیت ساده که ما وقتی قویتر هستیم که از تبعید ذهنی خارج شویم و به «جمهوری خرد» برسیم و همسفران یک وطن شویم. او در تحلیلش از تحولات بزرگی میگوید که این جنگ تحمیلی، برای ما رقم زده است.
هادی خانیکی استاد علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی طی یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: جنگ تحمیلی همانطور که بیخبر آمد، بیمقدمه هم مرزها را برداشت و همدلی و امید را جای دوقطبیهای ساختگی نشاند. در آتش جنگ تحمیلی، زندانی و زندانبان، حاکم و منتقد، هنرمند و نظامی، همه پشت یک سنگر و پشت ایران ایستادند و دیگر خبری از «ما» و «آنها» نبود. جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، نه تنها یک تجاوز نظامی، که آزمونی سخت برای ذهنیت جمعی ما بود. آزمونی که نشان داد «دوقطبیهای کاذب» تا چه حد شکنندهاند. وقتی موشکها فرود آمدند، خطکشیهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محو شد و خرد ایرانی و بلوغ سیاسی-اجتماعی ایرانیان بازنمایی شد.
اما پرسش بزرگ امروز ما این است که آیا این همدلی را میتوان به «صلح اجتماعی پایدار» بدل کرد و از دل این آشتی ملی، امیدی برای فردای ایران ساخت؟ دکتر هادی خانیکی معتقد است پاسخ این پرسش را باید در رفتار امروزمان جستوجو کرد؛ در نحوه روایت کردن این روزها، در برخورد با یکدیگر و در یادآوری این واقعیت ساده که ما وقتی قویتر هستیم که از تبعید ذهنی خارج شویم و به «جمهوری خرد» برسیم و همسفران یک وطن شویم. او در تحلیلش از تحولات بزرگی میگوید که این جنگ تحمیلی، برای ما رقم زده است.
پیش از وقوع جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، دوقطبی کنشگری در عرصه «اجتماعی» یا «سیاسی»، از دغدغههای اصلی محافل فکری و روشنفکری در ایران بود که گاه باعث شکاف میان «حاکمیت» و «جامعه مدنی» میشد چنانکه به عنوان مثال اگر یک فعال مدنی یا یک استاد دانشگاه در محافل دولتی حضور مییافت، این حضور او به عنوان «فاصلهگرفتن از مردم» قضاوت میشد و از سوی دیگر، مسئولان هم با احتیاط به جامعه مدنی نزدیک میشدند تا مبادا از مسیر بروکراتیک خود خارج شوند.
اما بعد از پشت سر گذاشتن این جنگ تحمیلی، اکنون با شرایط تازهای روبهرو هستیم؛ شرایطی که از دل جنگی تمامعیار و ناگهانی سربرآورد. این جنگ، فقط یک رویارویی نظامی نبود؛ بلکه تعرضی همهجانبه به زیست اجتماعی، فرهنگی و انسانی ما بود. در برابر این تجاوز، دیگر مرزی میان حاکم و منتقد، میان نهاد رسمی و سازمانهای مردمنهاد، میان زندانبان و زندانی، میان هنرمند و نظامی باقی نماند. همه در یک خاک، با یک تهدید، با یک درد مواجه شدند. در چنین موقعیتی، این پرسش برای ایران و ایرانیان شکل گرفت که «ذهنیت جمعی» ما در کجا ایستاده است؟ «افکار عمومی» چگونه این وضعیت را درک میکند؟ و «خِرَد ایرانی» چطور میتواند از این بحران گذر کند؟
سهم هر ایرانی در خاموش کردن آتش جنگ
به نظر میرسد اولین تغییر بنیادین، تغییر زاویه نگاه ما بود؛ به جای آنکه دیگران را هدایت و اداره کنیم، تلاش کردیم نقش خود را بیابیم و در این میان هرکس سهم خود را به ایران و ایرانی ادا کرد تا قطرهای آب باشد برای خاموش کردن آتشی که به جان وطن افتاده بود؛ در این راه، همه ایرانیان پررنگ و پرحضور ظاهر شدند و توانستند سربلند از این آتش بیرون آیند.
این بحران، فرصتی فراهم کرد برای بازتعریف مفاهیمی چون وطن، تجاوز، حکومت و شهروندی. مشخص شد که در برابر تهدید بیرونی، منتقد و مسئول، زندانبان و زندانی، هنرمند و نظامی، ایرانیان داخل و خارج از کشور، همگی در یک سنگر ایستادند و تمام قد از میهن دفاع کردند.
ظرفیتهای هویت ایرانی
در این برهه، بازگشت به ریشههای «خِرَد ایرانی» ضروری شد؛ همان خردی که فردوسی در آغاز شاهنامه از آن میگوید: «به نام خداوند جان و خرد». در این مفهوم، تدبیر، فهم موقعیت و درک ظرفیتها نهفته است.
روزی در یکی از شهرهای ما برای نصب مجسمه فردوسی مقاومت شدیدی صورت گرفت، یکی از مسئولان گفته بود که اگر فردوسی امروز حضور داشت، در گزینشها رد میشد! اما اکنون تصاویر آرش کمانگیر، کاوه آهنگر و ستارخان و دیگر نمادها و اسطورههای ایرانی در خیابانهای ما به طور برجسته و پررنگ دیده میشوند. این نشانه تحولی مهم در جامعه است که باید آن را دید و به رسمیت شناخت.
لزوم حکایتگری مدرن
یکی از ضعفهای ما، ناتوانی در ساخت روایت است. رسانههای فارسیزبان مخالف، نه با اطلاعرسانی، بلکه با روایتسازی تأثیرگذار شدند. ما نیز باید روایت خود را بسازیم. از مقاومت، بلوغ، همدلی حکومت و مردم و تلاش مشترک نهادهای علمی، فرهنگی و مدنی برای مقابله با این تجاوزگری. روایتگری یعنی تجربه زیسته جامعه را به زبان آوردن و آن را برای حافظه جمعی و آیندگان ثبت کردن. بنابراین فقط آمار و تحلیل کافی نیست، نیازمند «حکایتگری مدرن» هستیم.
ضرورت «جمهوری خرد» در نهاد علم
در این شرایط، به تعبیر دکتر فرهنگ رجایی، استاد روابط بینالملل دانشگاه کارلتون کانادا، دانشگاه باید «جمهوری خرد» باشد. نهادهای علمی باید مرجعیت دانشی و فرهنگی خود را بازیابند. باید نشان دهیم که در کنار مقاومت نظامی، مفاهیمی چون «مدارا»، «گفتوگو» و «بخشش» نیز در فرهنگ ما جاری است.
رسانههای رسمی اگر نتوانند روایت ملی را از همه صداها بسازند و فقط یکسویه روایت کنند، شکست خواهند خورد. «تابآوری ملی» را نه یک جناح و نه یک طبقه، بلکه همه ساختند؛ همه ایرانیان در این بلوغ اجتماعی و سیاسی و رشد فکری سهیم شدند.
همدلی بهجای دوقطبیسازیهای کاذب
دشمن ما از دوقطبیسازی بهره میبرد: دوقطبیهایی چون حاکمیت/مردم، نسل قدیم/ نسل جدید، جامعه مدنی/ جامعه سیاسی، اصلاحطلب/ اصولگرا و متفکر سنتی/ متفکر مدرن و… راه عبور از تله دوقطبیسازیها، «همدلی» است. همدلی یعنی همه گروهها و نهادها از دانشگاهیان و مسئولان تا کنشگران مدنی و مردم همصدا شوند. همدلی یعنی هیچکس احساس تبعید نکند، حتی اگر روایتش متفاوت از ما باشد.
اگر روزی خلوتی شهر تهران در ایام نوروز برایمان نشانه آرامش بود، امروز در تهران، ترافیک خیابانها و صف نانواییها نشانه زندگی است؛ نشانه بازگشت امید. اما اگر این جان تازه به رسمیت شناخته نشود و دوباره به انزوا برگردیم، این امید از دست خواهد رفت.
پایان تبعید ذهنی
ما سالهاست با «تبعید ذهنی» دست و پنجه نرم میکنیم. هر کس با زبان، تابلو و لوگوی خاص خود، به درون خود پناه برده بود. این تبعید فقط شامل مردم یا حاکمیت نبود؛ نهادهای مدنی، رسانهها، دانشگاهها و حتی روشنفکران را نیز در بر میگرفت. در این فضا، «گفتوگو» جای خود را به بیاعتمادی و «همدلی» جای خود را به انزوا داده بود.
این وضعیت، نتیجه سالها دوقطبیسازی در جامعه ما است که با گزاره «یا با مایید یا علیه ما» مرزهای پررنگی در جامعه ما شکل گرفت. در چنین فضایی، جامعه مدنی به حاشیه رفت و نهادهای رسمی نیز از تعامل پرهیز کردند. در نتیجه، هرکس به دنیای درونی خود عقبنشینی کرد و بهجای گفتوگو، صرفاً در پی اثبات حقانیت خود بود.
اما آنچه این پوسته ذهنی را شکست، جنگ تحمیلی بود که «همه» ما را هدف قرار داد. در برابر این تهدید، مرزهای خودساخته از میان رفت، دوقطبیها شکسته شد، حاکم و منتقد، نهاد رسمی و نهاد مردمی، گروههای سیاسی مختلف، جناحهای فکری متفاوت؛ همه با یک درد مشترک روبهرو شدند. اینجا بود که برای اولینبار «تبعید ذهنی» ایرانیان به چالش کشیده شد.
نگران فهم نسل جدید نباشید؛ آنان فهمیدهاند و خود را از این دوقطبیها و کلیشهها خارج کردهاند. نگران آن کلیشهها و پیشفرضهای کهنهای باشید که هنوز در ذهن ما مانده و با همان ذهنیت میخواهیم امروزمان را روایت و تحلیل کنیم. اگر فهمیدهایم که جنگ، وطن، حکومت و شهروندی مفاهیمی مشترکاند، باید همین حالا «تبعید ذهنی» را پایان دهیم، روایت تازهای بسازیم و از دل همدلی، به آینده فکر کنیم.