یادداشت دریافتی- دکتر مالک رضایی:" دُن کیشوت" اثر معروف میکل سروانتس را خوانده اید. نویسندگان صاحب نام بسیاری در جهان و در قرون متمادی لب به تحسین آن گشوده اند.
توهمات یک نجیب زادۀ معمولی را حکایت میکند که تحت تاثیر داستان دلاوریهای دیگران، به یکباره خود را در قامت شوالیه میبیند. سوار بر اسب بارکش خود، که آنرا توسن تیزرو میپندارد، سفر پر ماجرای خود را آغاز میکند و قصد جنگ با شرّ دارد. آسیابهای بادی را هیولا میبیند و بناهای معمولی طول مسیر را برج و باروی دشمن تصور میکند. کلاه خودی هم بر سر دارد که به مقوایی آنرا ترمیم کرده است. افراد محیط پیرامونش با دانستن روحیات قهرمان، با وی همراهند تا تنوع و تفننی در روح و روانشان حاصل آید ...
بالغ بر دوسال است که دلاورانی در فضای مجازی و حقیقی، همهی کار و زندگی خود رها ساخته اند و مدام بر طبل رقابت زود هنگام میکوبند که هنگامهای عظیم درخرداد ۹۶ در راهست. گرهی از رقبای خیالی، نبوده است که نگشوده باشند و خبری نبوده است که از حول و حوش زندگانی آنان به تاراج نرفته باشد. طوری که یکسالیست بساط بی بی سی و ... هم از این اخبار خیالی آنها، جور گشته است. اتاقهای فکرشان هم که باید مجهز به تئوری و دور اندیشی سیاسی باشند، اسیر این خیالات ارزان و پولیتیک روزمره گشته است و به سان تیمی که قبل از ورود رقیب به زمین، وارد میدان شده اند، چه هوراها و تشویقهایی که از هوادران خود دریافت نکرده اند و چه حنجره هایی که در این وادی پاره نگشته است.
گاهی آدمی به لحاظ قرابتی که با یک فکر و سلیقهای دارد چنان در تنگنای گفتن و نگفتن نکتهای میماند که از ذکر و تشریح آن در خلوت خود نیز پرهیز دارد چه رسد به اینکه قلمی بدست گیرد یا به لُکنتی آنرا با کسی در میان گذارد.
نشان به آن نشان که یکسال پیش بود به دعوت مقام عالی استان و از برای امری در دفتر او حضور داشتم. ضمن تشکر به هر دلیلی از پذیرش آن معذور بودم. باری به رسم متعارف گفتگوی دوجانبه و دوستانه، از گذشته و حال و آینده، سخنهایی به میان آمد و همزمانی سفرهای استانی شخصیتی که بطور زود هنگام، یراق تبلیغاتی به تن کرده بود، دامنهی بحث را به آن وادی نیز کشاند. با توضیحاتی که متکی بر قواعد رفتارگرایانه بود به عرض ایشان رسید که او نخواهد آمد.
انصافا نگاهی تامل انگیز بر آن دلایل داشت. نشان آنرا بعدها دیدم که توقفی مبارک در جدال قلمی دو صاحب نام آن عرصه در استان حاصل آمد. آنها با صرف انرژی طاقت فرسا در نشریات مختلف محلی، حسابی از شرمندگی هم بدر آمده بودند.
به مصداق اینکه گاهی کودکی نادان، به غلط بر هدف زند تیری. آن پیش بینی درست بود. چند ماهی نگذشته بود که بار غمی که به زعم برخی، خاطره هایی را خسته کرده بود، عیسی دمی خدا بفرستاد و بر گرفت.
پیام روشن بود.
صریح، قاطع و محکم.
به گونهای که رویۀ آن فصل الخطاب است:
«انتخابات دو قطبی نخواهد بود»
چندی، بهت و حیرت، فضای رسانهها را در بر گرفت و آب سردی بر همۀ گمانه زنیها ریخته شد. گویی در این مدت، سر بی صاحب میتراشیده اند، و بار بی مقصد میبرده اند. سخنهایی از این دست در فضاهای رسانهای دست بدست شد.
«ای کاش میآمد، میآمد چه میشد؟ میآمد رایی بالا داشت، میآمد هم رایی نداشت. همان بهتر که نیامد و...».
اما باز روز از نو و روزی از نو. گویی آرامشی در دستور کار نبود و دستپاچگی غوغا میکرد.
بار دیگر هر شخصیتی که عزم دیار و دیداری کرد، انتخاباتی تلقی شد و آنچه داشت در تیر رس تجزیه و تحلیلها قرار گرفت. کسی نگفت که عزیزان.
در حالیکه هنوز سال و ماهی طولانی بر آن هنگامه باقیست و رقیب و رقبای آن عرصه هم مشخص نیست، آخر اینهمه آشفته حالی و اینهمه نازک خیالی از چه دارید؟! از طرفی مگرنه اینکه فضای انتخابات، پیام روشنی دریافت کرده است و اگر جنسی در صحنه نیست احتمالا مشابهش هم نخواهد بود و رقابت با رقبایی خواهد بود که هنوز پرده ز. رُخ بر نگرفته اند و ...
آخر چرا به جای امور مهمی که هر لحظه و ثانیه اش عمری از این هشتاد میلیون منتظر خدمت از تشنگان خدمت و نه شیفتگان قدرت را سپری میکند، همهی انرژی و وقت خود را صرف کوبیدن مواضعی میکنید که آمدن و نیامدنش به دایرهی رقابت، در عالم احتمالات و ممکنات است؟! چرا اینهمه خود را با همه بد میکنید؟ وچرا توجه نمیکنید که هنوز، مرغ در بالاست و زیر آن سایه اش، میدود بر خاک، پرّان، سایه وَش.
ابلهی صیاد آن سایه شود.
میدود، چندانکه بی مایه شود.
بی خبر، کان عکسِ آن مرغ هواست.
بی خبر که اصلِ آن سایه کجاست؟
تیر اندازد به سوی سایه، او.
ترکشش خالی شود از جستجو.
...