وقتی شقایق را دیدم برق طلاهایش چشمم را گرفت. در یک لحظه وسوسه شدم و جلو رفتم و او را به بهانهای به داخل ساختمان کشاندم و سپس ضربهای به سرش کوبیدم. باهم درگیر شدیم و سرش را به زمین کوبیدم. وقتی متوجه شدم مرده است شبانه باغچهای را که در ضلع جنوبی خانه بود و کسی به آنجا رفت و آمد نداشت کندم. یک ساعت بعد جسد را داخل باغچه دفن کردم. میخواستم طلاهای شقایق را بفروشم که دستگیر شدم.