كريستوفر هيچنز درگذشت. جملات در اغلب اوقات چه در گفتار و چه در نوشتار در بيان و تبيين مسايل ناتواناند همچنانكه نخستين جمله اين نوشتار از تفهيم اهميت اين مرگ قاصر است. بررسي دفتر عمر هيچنز در سياست، ادبيات و جامعه نيازمند انبوهي تحليل و مقاله جداگانه است؛ در اينجا به خصوصياتي اشاره ميشود كه او را در ميان پرنفوذترين روشنفكران دنياي انگليسيزبان قرار داد.
هيچنز را در سال 2007 و در اوج جدال شخصي او با بنيادگرايان مسيحي كشف كردم. در آن سال، جري فالْوِل(1) يكي از برجستهترين رهبران مسيحيان بنيادگراي آمريكا(2) درگذشت و شبكههاي تلويزيوني آمريكا درگير بحث پيرامون ميراث او شدند. اندكي قبل از آن به لطف مستند نفسگير «كمپ عيسي»(3) با بنيادگرايان مسيحي آمريكا آشنا شده بودم. جري فالْوِل مانند ساير بنيادگرايان مذهبي، ماهيتا فردي خطرناك بود. پوشش خبري سيانان اين نتيجه را به ذهن متبادر ميكرد كه احترام بيش از حد به مرده تنها خاص ملل شرقي نيست.
شبكههاي تلويزيوني آمريكا از پرداختن به نكات تاريك كارنامه زندگي فالْوِل خودداري و پوشش خبري خود را به بزرگداشت او تبديل كرده بودند. حتي مخالفان فالْوِل هم تحتتاثير نفوذ اجتماعيـسياسي بنيادگرايان مسيحي در دوره جورج بوش، انتقادات خود را در لفافهاي از تعارفات و لفاظيهاي محترمانه بيان ميكردند. اين نمايش خنك بيش از حد طولاني شد و سپس، مجري سيانان ميهمان بعدي خود را معرفي كرد: چهرهاي موقر، مغرور و عبوس. مجري برنامه اظهار داشت نميداند آيا هيچنز به بهشت اعتقاد دارد يا نه، اما آيا فكر ميكند فالْوِل به بهشت رفته است؟ صدايي گرم و عميق با لحني آرام و اديبانه پاسخ داد: «خير و مايه تاسف است كه جهنمي هم براي عذاب او وجود ندارد.»
كمتر اظهارنظري ميتوانست چنين مختصر، گويا و قاطع باشد. هيچنز با خونسردي عجيب و بلاغتي كمنظير رسانههاي آمريكا را به دليل احترام بيش از حد و نابجا به فالْوِل سرزنش كرد و به اقامه دادنامه خود عليه فالْوِل به عنوان شيادي زهدفروش پرداخت: «فالْوِل و امثالش به چه حقي مدعياند كه خود و پيروانشان بر بال فرشتگان به بهشت ميروند و سايرين در قعر جهنم رها ميشوند؟ ... به چه حقي، به نام حراست از سرزمين موعود، افراطيترين بنيادگرايان يهودي را تشويق به غصب زمينهاي فلسطينياني ميكنند كه نسل اندر نسل ساكن آن بودهاند و در همان حال به مسيحيان پيرو خود ميگويند كه دجال كذايي انجيل هماكنون در قامت مردي يهودي فعال است؟ فالْوِل از سويي با عقد اتحادي نامقدس ميان يهوديان افراطي و بنيادگرايان مسيحي، بدترين ضربه را به صلح خاورميانه زده و از سويي ديگر به شكلي منافقانه يهوديستيزي را در ميان مسيحيان زنده نگه ميداشت. او بيشترين لطمات را بر ما وارد كرد و افراد زيادي به دليل موعظههاي مزخرف او به كام مرگ خواهند رفت.» كلماتي كه تند به نظر ميرسند، اما به قول دانيل دِنِت(4)، بايد از هيچنز بياموزيم كه در چه زماني ادب را كنار گذاشته و صدايمان را بلند كنيم.
هيچنز- كه تا آخر عمر خود را راديكالي چپ و انسانگرا ميدانست- زندگي خود را وقف كشف و طرح موضوعات جنجالبرانگيز، رسوا كردن تناقضات اخلاق و سياست و محكومكردن مرتكبان جنايت عليه بشريت و بنيادگرايي مذهبي كرد. او از معدود افرادي بود كه قدرت نوشتار را توام با بلاغت گفتار در اختيار داشت و با قابليت خود بهعنوان دايرهالمعارفي زنده- بهدليل حافظه فوقالعاده و مطالعات وسيعش- كارنامهاي پربار برجاي گذاشت: تاليف 17 كتاب (برخي به تيراژ نيمميليوني رسيدند)، نوشتن هزاران مقاله و رساله، حضور در صدها برنامه تلويزيوني و كنفرانسها و مناظرات دانشگاهي، سياسي و ادبي كه در نهايت، دعوت به تدريس در دانشگاهها را نيز به دنبال داشت. اين فهرست بهتنهايي براي برانگيختن ستايش و حسد كافي است.
هيچنز به اسطورهسازي رسانهها و افكار عمومي بدبين بود و اغلب آنها را تلقينات متكي بر اطلاعات جانبدارانه و بر پايه سوءاستفاده از ضعف و عدمآگاهي مخاطبان ميدانست. وي بر همين اساس بسياري از چهرههاي محبوب عامه همچون گاندي، جان. اف. كندي، هنري كیسينجر، مادر ترزا، بيل كلينتون و پرنسس دايانا را به چالش كشيد. او به همين نسبت در انتخاب قهرمانان خود ـ توماس جفرسون(5)، جورج اورول(6) و توماس پين(7) ـ سختگير بود. تاييد و ستايش بيقيدوشرط در دنياي هيچنز وجود نداشت و حتي شخصيتهاي مورد علاقه وي همچون نلسون ماندلا نيز هدف انتقادات موردي او قرار ميگرفتند. تمام اينها از پايبندي عميق او به حقيقت، اخلاق و خرد سرچشمه ميگرفت كه باعث شد هيچگاه در اظهارنظر درباره موضوعات مختلف ترديدي نشان ندهد، حتي اگر اين اظهارنظرها او را به شناگري خلاف جريان آب در برابر افكار عمومي تبديل كند و وي را به صحنه تقابل با دولتمردان، سياستمداران و دوستانش بكشاند.
شايد بزرگترين پيروزي هيچنز، موفقيت او در رسانههاي جمعي آمريكا بود. هيچنز فيلسوف نبود و ادعاي آن را هم نداشت ـهرچند فلسفه و فلسفيدن را بهتر از خيليها ميفهميدـ بلكه خود را روشنفكر حوزه عمومي (public intellectual) ميدانست كه وي را در تضاد نظري با افرادي همچون دوستش ادوارد سعيد قرار ميداد كه روشنفكر حقيقي را فردي در حاشيه جامعه و در تبعيدي دايمي و خودخواسته ميدانست(8). هيچنز، با اعتقاد به نياز به شروع عصر جديد روشنگري، با چنين برداشتي موافق نبود و ميخواست بيشترين اثر را بر بيشترين تعداد مخاطب بگذارد. او همواره در جلسات دانشگاهي و روشنفكري شركت ميكرد ولي به اين محافل اكتفا نميكرد و براي بحث درباره نظرات خود، به اقصينقاط آمريكا، بهخصوص به شهرهاي كوچك تحت سلطه محافظهكاران مذهبي، سفر ميكرد. هيچنز كميت و كيفيت را با هم ميخواست و از معدود افرادي بود كه به اين هدف رسيد.
هرچند هيچنز از منتقدان جادوي مخرب تلويزيون در تلقين سياستهاي جانبدارانه و مفاهيم متعارف اما نادرست به اذهان عمومي بود، اما برخلاف بسياري از همفكرانش به تحريم رسانههاي تصويري نپرداخت، بلكه خود را بر آنها تحميل كرد. شبكههاي تلويزيوني آمريكا ـ حتي شبكههاي خبريـ به روشنفكران و انديشمندان بيعلاقه بوده و هستند و كمتر آنها را به برنامههاي خود دعوت ميكنند، اما نبوغ هيچنز آنها را به تجديدنظر وا ميداشت. دو كتاب هيچنز عليه مادرترزا و هنري كيسينجر به مستند تلويزيوني با شركت خودش تبديل شد و اين جدا از صدها مصاحبه و برنامهاي است كه با بيبيسي، سيانان، انبيسي، فاكس نيوز و... برگزار كرد. چند روشنفكر را ميشناسيد كه در رسانههاي سرمايهداري آمريكا حاضر شده و در شرح موضوعي به نقلقول مثبت از ماركس و لنين بپردازند؟
از ديگر خصوصيات مهم هيچنز تعمق وسواسگونه او درباره موضوعاتي بود كه براي نوشتن انتخاب ميكرد. اين حساسيت وي را به سفر به اقصي نقاط دنيا كشاند ـ از جمله در سال 2005 سفري بيسروصدا به ايران كرد ـ اين سفرها با مخاطرات زيادي همراه بود ولي هيچنز را در موقعيتي برتر از بسياري از همتايان نويسنده خود قرار ميداد و خودش هميشه يادآور ميشد كه از معدود افرادي است كه به هر سه كشور به اصطلاح «محور شرارت» جورج بوش سفر كرده است. اصرار او بر تسلط بر موضوع مورد بحث گاهي به فرازهاي خطرناكي ميانجاميد. در سال 2008 براي نوشتن مقالهاي درباره اينكه آيا «غرقكردن مصنوعي»(9) شكنجه است يا نه، هيچنز موافقت كرد اين شيوه روي خود وي اعمال شود. بعد از اين ماجرا، هيچنز مقالهاي با اين عنوان نوشت: «شكنجه است. باورم كنيد!»
و بالاخره به جنجالبرانگيزترين كنش سياسي هيچنز يعني حمايت از جنگ عليه تروريسم و اشغال عراق ميرسيم. بعد از حملات يازدهم سپتامبر، هيچنز به مدافعان دولت بوش در جنگ با تروريسم پيوست؛ موضعي كه دوستان و همكاران او در مجلات و حلقههاي روشنفكري چپ را از وي رويگردان و منزجر كرد. اما اين دوستان ديروز و محكومكنندگان امروز در انتقادات خود تنها كليشههاي تكراري و مبتذل را مطرح ميكردند. از نظر ايشان اقدام هيچنز خيانتي به آرمان و جبهه چپ و همراهي با امپرياليسم بود كه براي محكوميت او كافي بود.
اين در حالي بود كه هيچنز 20 سال قبل از حمله آمريكا به عراق، ديالكتيك سياسي بسيار روشن و منسجمي عليه ديكتاتورها و دولتهاي توتاليتر ارايه كرده بود. در آغاز بحران فالكلند در سال 1982، در حالي كه تمام دوستان چپگراي هيچنز در بريتانيا و آمريكا مخالف بازپسگرفتن اين جزاير به قوه قهريه توسط انگلستان بودند، هيچنز عقيده ديگري داشت. از نظر هيچنز در يك طرف اين معادله رژيم نظامي و فاشيستي آرژانتين قرار داشت كه با تصرف فالكلند به دنبال كسب مشروعيت داخلي بود. شكست در فالكلند، به سقوط اين ديكتاتوري نفسگير و برقراري دموكراسي در آرژانتين ميانجاميد كه دقيقا همين اتفاق حادث شد. هيچنز هميشه طرفدار مداخله فعال براي سرنگوني رژيمهاي ديكتاتوري و مرتكبان جنايت عليه بشريت بود.
تاكيد هيچنز بر مداخله و اصرار چپ بر بيعملي به داستاني تكراري در دهه 90 تبديل شد كه بعد از حملات 11 سپتامبر به گسست كامل هيچنز از جريان غالب چپ آمريكا انجاميد. هيچنز طرفدار دخالت آمريكا و سازمان ملل براي جلوگيري از نسلكشي قومي مسلمانان بوسني توسط فاشيستهاي ارتدوكس صرب و كاتوليك كرواسي و در ادامه هم طرفدار حمله به صربستان جهت جلوگيري از تكرار فجايع بوسني در كوزوو بود. بعد از قضاياي عراق هم طرفدار مداخله در سومالي براي جلوگيري از قتلعام دارفور و دخالت در ليبي براي سرنگوني قذافي بود. علاوه بر اين، به نظر هيچنز جريان چپ در برابر پليدي بنيادگرايي دچار جمود فكري و نابينايي خودخواسته شده بود. در پاسخ به افرادي كه حمله يازدهم سپتامبر و ساير جنايات القاعده و طالبان را پاسخي به فجايع امپرياليستي آمريكا ميدانستند، هيچنز ميپرسيد: «پس چرا ايرانيها و شيلياييها كه آمريكا در كشورشان كودتا كرده باني چنين كشتار ديوانهواري نيستند؟» سوالي كه جوابش را در ماهيت بنيادگرايي مذهبي مييافت كه به عقيده وي بزرگترين خطر براي بشر متمدن بوده، هست و خواهد بود.
جاذبه اصلي كريستوفر هيچنز در استفاده توام از قدرت نوشتار و بلاغت گفتار در كنار برندگي سياسي و اخلاقي نهفته بود. اين فضايل او را در سيمايي رويايي و نوستالژيك به تصوير ميكشيد: انديشمندي پراحساس و اهل جدل كه ترسي از به چالشكشيدن محبوبترين چهرهها و خطرناكترين تابوها نداشت و تنها به حقيقت پايبند بود. فقدان هيچنز بهخصوص در دنياي انگليسيزبان جبرانناپذير است و از نظر سياسي نيز شكاف بزرگي در اردوي سكولارهاي آمريكا و بريتانيا عليه بنيادگرايان مسيحي ايجاد كرده كه تا مدتها پر نخواهد شد.
پينوشتها:
1. Jerry Falwell
2. بنيادگرايان مذهبي آمريكا به گروهها و فرق مختلفي تقسيم ميشوند، ولي قويترين جريان تندرو مذهبي آمريكا جنبش موسوم به Evangelism است كه فالْوِل از رهبران آن بود. اين جريان هماكنون استخوانبندي اصلي جنبش موسوم به Tea Party را تشكيل ميدهد.
3. Jesus Camp به كارگرداني Heidi Ewing و Rachel Grady محصول 2006
4. Daniel. C. Dennett فيلسوف، نويسنده و دانشمند شناختشناسي (cognitive scientist) آمريكايي و دوست هيچنز
5. Thomas Jefferson، دولتمرد آمريكايي، يكي از نويسندگان اعلاميه استقلال آمريكا و سومين رييسجمهور آمريكا (1826-1743)
6. George Orwell، سوسياليست و نويسنده شهير انگليسي (1950-1903) و خالق آثار جاودانه «مزرعه حيوانات» و «1984»
7. Thomas Paine، مخترع و نويسنده انقلابي و روشنفكر آمريكايي (1809-1737)
8. نقل از مقدمه
Jennings, Jeremy and Kemp-Welch, Anthony, eds. (1997) , Intellectuals in Politics: From the Dreyfus Affair to Salman Rushdie.
9. water boarding
شيوهاي براي بازجويي كه از مدتها قبل مورد استفاده بود اما دولت بوش آن را قانوني كرد و مدعي بود كه شكنجه نيست. در اين شيوه احساس شنوايي، بينايي و لامسه زنداني سلب شده و با قرار دادن حولهاي مرطوب بر صورت زنداني و ريختن آب بر آن، احساس خفگي در او ايجاد ميكنند.
روشنفكر حوزه عمومي
كريستوفر هيچنز (آوريل 1949-دسامبر 2011)
سال 2011 كه با زمينلرزه سياسي در جهان عرب در تاريخ ماندگار شد با چند مرگ مهم به پايان رسيد. مرگ واسلاو هاول و كيمايل جونگ به علت ماهيت سياسي خود بازتاب جهاني داشتند كه شامل رسانههاي ايران نيز شد، اما چراغ عمر ديگري هم در اواسط ماه دسامبر خاموش شد. كريستوفر هيچنز منتقد جدلگرا، ناطق زبردست و جنجالبرانگيز انگليسي تبعه آمريكا بعد از حدود 18ماه مقاومت در برابر سرطان مري (esophageal cancer) درگذشت. در يكي، دو سال گذشته معدودي از مقالات هيچنز در مجلات و روزنامههاي فارسي منتشر شده و تلاشي هم جهت ترجمه كتاب «محاكمه هنري كيسينجر» وي صورت گرفته است. ميتوان نتيجه گرفت كه تعداد ايرانيان آشنا با آثار هيچنز فراتر از انتظار ولي در هرحال اندك است. در غياب ترجمه وسيع آثار و بيتوجهي رسانههاي ايراني به هيچنز، درك اهميت وي نيازمند تسلط بر زبان انگليسي است، در غير اين صورت شناخت هيچنز غيرممكن است. نويسنده خستگيناپذيري كه سياستورزي را با تروتسكيسم و مخالفت با جنگ ويتنام آغاز كرد و با دفاع از جنگ عليه تروريسم و اشغال عراق به پايان رساند.
البته قضاوت درباره هيچنز نميتواند تنها بر پايه رويكردهاي سياسي او باشد. هيچنز در 20 سال گذشته پاي ثابت سه نشريه بود و آثار او دايره وسيعي از موضوعات مختلف را در بر ميگرفت: مذهب، سياست داخلي آمريكا، امور بينالملل، شخصيتهاي مختلف، نقد ادبي و... . نوشتهها و نظريات او مخاطبان زيادي بهخصوص در ميان جوانان داشت كه بسياري از آنها با نظر هيچنز درباره عراق مخالف بودند اما كماكان وي را تحسين كرده و جوياي عقيده او درباره مسايل مختلف بودند. مطلب حاضر به معرفي بيشتر اين نويسنده و خطيب جنجالبرانگيز ميپردازد.