bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۱۲۵۴۱۵
نگاهی به فعالیت های علمی امام ششم شیعیان

زندگی و زمانه امام صادق(ع)

تاریخ انتشار: ۱۶:۳۸ - ۲۱ شهريور ۱۳۹۱

فرارو- روز چهارشنبه، سالگشت شهادت جان گداز حضرت امام جعفر صادق علیه السلام است؛ ششمین امام شیعیان جهان که رییس مکتب جعفری نام گرفته است. فرارو ضمن تسلیت شهادت حضرت اش به تمامی شیعیان گیتی، مناسبت را مغتنم شمرده و بحثی در خصوص فعالیت های علمی زمان آن حضرت، از زبان عالم شهیر جهان اسلام، آیت الله شهید مرتضی مطهری منتشر می سازد. امید است این مبحث، گامی موثر در افزایش معرفت ما نسبت به ساحت آن امام همام و پیروی از حضرت اش باشد؛ که رستگاری جز پیروی بی کم و کاست از این انوار الاهی و معادن وحی خداوندی نیست.

این مبحث، برگرفته از کتاب ارزشمند "سیری در سیره ائمه اطهار علیهم السلام" است؛ در برگیرنده سخن رانی های استاد مطهری( اعلی الله مقامه الشریف) در خصوص امامان شیعه.

بخوانید:

مقایسه زمان امام حسین علیه السلام و زمان امام صادق علیه السلام
فاصله این دو عصر نزدیک یک قرن است. شهادت امام حسین در سال 61 هجری است و وفات امام صادق در سال 148، یعنی وفاتهای این دو امام (ع) 87 سال با یکدیگر تفاوت دارد. بنا بر این باید گفت عصرهای این دو امام در همین حدود87 سال با هم دیگر فرق دارد. در این مدت اوضاع دنیای اسلامی فوق العاده دگرگون شد. در زمان امام حسین یک مساله بیشتر برای دنیای اسلام وجود نداشت که همان مساله حکومت و خلافت بود، همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل می داد، خلافت به معنی همه چیز بود و همه چیز به معنی خلافت، یعنی آن جامعه بسیط اسلامی که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقی بود، بحث در این بود که آن کسی که زعیم امر است چه کسی باشد؟ و به همین جهت دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت .

معاویه یک بساط دیکتاتوری عجیب و فوق العاده ای داشت، یعنی وضع و زمان هم شرایط را برای او فراهم داشت که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسی نمی داد. اگر مردم می خواستند چیزی را برای یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود، امکان نداشت.  نوشته اند که اگر کسی می خواست حدیثی را برای دیگری نقل کند که آن حدیث در فضیلت علی علیه السلام بود، تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمی شد که او موضوع را فاش نمی کند، نمی گفت، می رفتند در صندوقخانه ها و آن را بازگو می کردند. وضع عجیبی بود. در همه نماز جمعه ها امیر المؤمنین را لعن می کردند، در حضور امام حسن و امام حسین، امیر المؤمنین را بالای منبر در مسجد پیغمبر لعن می کردند، و لهذا ما می بینیم که تاریخ امام حسین در دوران حکومت معاویه - یعنی بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین - یک تاریخ مجهولی است، هیچ کس کوچکترین سراغی از امام حسین نمی دهد، هیچ کس یک خبری، یک حدیثی، یک جمله ای، یک مکالمه ای، یک خطبه ای، یک خطابه ای، یک ملاقاتی را نقل نمی کند. اینها را در یک انزوای عجیبی قرار داده بودند که اصلا کسی تماس هم نمی توانست با آنها بگیرد. امام حسین با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر می کرد باز همین طور بود یعنی سه جمله هم از او نقل نمی شد، زمینه هرگونه فعالیت گرفته شده بود.

در اواخر دوره بنی امیه که منجر به سقوط آنها شد، و در زمان بنی العباس عموما – به خصوص در ابتدای آن - اوضاع طور دیگری شد (نمی خواهم آن را به حساب آزاد منشی بنی العباس بگذارم، به حساب طبیعت جامعه اسلامی باید گذاشت) به گونه ای که اولا حریت فکری در میان مردم پیدا شد. (در این که چنین حریتی بوده است، آزادی فکر و آزادی عقیده ای وجود داشته، بحثی نیست. منتها صحبت در این است که منشا این آزادی فکری چه بود؟ و آیا واقعا سیاست بنی العباس چنین بود؟ ) و ثانیا شور و نشاط علمی در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمی ای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد، اعم از علوم اسلامی (یعنی علومی که مستقیما مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهای مختلف ادبیات) و یا علومی که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشری است، یعنی علوم کلی انسانی است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.

این را در کتب تاریخ نوشته اند که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمی فوق العاده ای پیدا می شود و زمینه برای این که اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد، فوق العاده آماده می گردد، یعنی همان زمینه ای که در زمان های سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلا وجود نداشت، یک دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است بیاید حرف خودش را بگوید. البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنی العباس هم می خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهای دیگر - غیر از نژاد عرب - وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پر شورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصری بود. از همه شان قوی تر و نیرومندتر و دانشمندتر، بین النهرینی ها و سوریه ای ها بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود. این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را برای این که افکار تبادل شود فراهم کرد، و اینها هم که مسلمان شده بودند می خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر در آورند. اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمی کردند، ولی ملتهای دیگر آن چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش می کردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب می کردند.

جنگ عقاید
در این زمان، ما می بینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ می شود. اولا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحثهایی شروع می شود. طبقه ای به وجود آمد به نام «قراء» یعنی کسانی که قرآن را قرائت می کردند و کلمات قرآن را به طرز صحیحی به مردم می آموختند. (مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد. ) یکی می گفت من قرائت می کنم و قرائت خودم را روایت می کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابی پیغمبر، که اغلب اینها به حضرت امیر می رسند. دیگری می گفت من[قرائت خودم را روایت می کنم]از فلان کس از فلان کس از فلان کس. می آمدند در مساجد می نشستند و به دیگران تعلیم قرائت می دادند، و غیر عرب ها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت می کردند، چون غیر عرب ها بودند که با زبان عربی آشنایی درستی نداشتند و علاقه وافری به یاد گرفتن قرآن داشتند. یک استاد قرائت می آمد در مسجد می نشست و عده زیادی جمع می شدند که از او قرائت بی آموزند. احیانا اختلاف قرائتی هم پیدا می شد.

از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانی قرآن بود که آیا معنی این آیه این است یا آن؟ بازار مباحثه داغ بود، آن می گفت معنی آیه این است، و این می گفت معنی آیه آن است.

و همین طور بود در حدیث و روایاتی که از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگی بود برای کسی که حافظ احادیث بود، می نشست و می گفت که من این حدیث را از کی از کی از پیغمبر روایت می کنم. آیا این حدیث درست است؟ و آیا مثلا به این عبارت است؟

از اینها بالاتر نحله های فقهی بود. مردم می آمدند مساله می پرسیدند، همین طور که الان می آیند مساله می پرسند. طبقاتی به وجود آمده بودند - در مراکز مختلف - به نام «فقها» که باید جواب مسائل مردم را می دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاک است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است. مدینه خودش یکی از مراکز بود، کوفه یکی از مراکز بود که ابو حنیفه در کوفه بود. بصره مرکز دیگری بود. بعدها که در همان زمان امام صادق اندلس فتح شد یک مراکزی هم به تدریج در آن نواحی تشکیل شد، و هر شهری از شهرهای اسلامی خودش مرکزی بود. می گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مکتب بودند، آنها شاگرد آن مکتب، و یک جنگ عقایدی هم در زمینه مسائل فقهی پیدا شده بود.

از همه این ها داغ تر - نه مهم تر – بحث های کلامی بود. از همان قرن اول طبقه ای به نام «متکلم» پیدا شدند، که این تعبیرات را در کلمات امام صادق می بینیم و حتی به بعضی از شاگردانشان می فرمایند: «این متکلمین را بگویید بیایند.» متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی بحث می کردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتی از قرآن که مربوط به خداست، آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟ آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحی بحث می کردند، درباره شیطان بحث می کردند، درباره توحید و نبوت بحث می کردند، درباره این که آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانی نیست، یا اینکه عمل در ایمان دخالتی ندارد بحث می کردند، درباره قضا و قدر بحث می کردند، درباره جبر و اختیار بحث می کردند. یک بازار فوق العاده داغی متکلمین به وجود آورده بودند.

از همه اینها خطرناک تر - نمی گویم داغ تر، و نمی گویم مهم تر - پیدایش طبقه ای بود به نام «زنادقه» . زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند، و این طبقه - حال روی هر حسابی بود - آزادی داشتند. حتی در حرمین، یعنی مکه و مدینه، و حتی در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبی می نشستند و حرف هایشان را می زدند، البته به عنوان این که بالاخره فکری است، شبهه ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم زنادقه، طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند، طبقه ای بودند که با زبانهای زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سریانی را که در آن زمان بیشتر زبان علمی بود می دانستند، بسیاری از آن ها زبان یونانی می دانستند، بسیاری شان ایرانی بودند و زبان فارسی می دانستند، بعضی زبان هندی می دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، که این هم یک بحثی است که اصلا ریشه زندقه در دنیای اسلام از کجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانوی هاست.

جریان دیگری که مربوط به این زمان است (همه، جریانهای افراط و تفریطی است) جریان خشکه مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع کردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری که این ها یک طبقه ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا کردند و در کمال آزادی حرفهای خودشان را می گفتند در زمان امام صادق می بینیم. این ها باز از آن طرف خشکه مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله ای در مقابل اسلام سخن نمی گفتند، بلکه اصلا می گفتند حقیقت اسلام آن است که ما می گوییم. این ها یک روش خشکه مقدسی عجیبی پیشنهاد می کردند و می گفتند اسلام نیز همین را می گوید و همین، یک زاهد مآبی غیر قابل تحملی! خوارج و مرجئه نیز هر یک نحله ای بودند.

برخورد امام صادق با جریان های فکری مختلف
ما می بینیم که امام صادق با همه این ها مواجه است و با همه این ها برخورد کرده است. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه کرده، داد کشیده، فریاد کشیده که آن ها چرا این جور غلط می گویند، این ها چرا چنین می گویند، آیات را این طور باید تفسیر کرد. در باب احادیث هم که خیلی واضح است، می فرمود: سخنان این ها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است که ما از پدران مان از پیغمبر روایت می کنیم. در باب نحله فقهی هم که مکتب امام صادق قوی ترین و نیرومندترین مکتب های فقهی آن زمان بوده به طوری که اهل تسنن هم قبول دارند.

تمام امام های اهل تسنن یا بلا واسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی کرده اند. در راس ائمه اهل تسنن ابو حنیفه است. و نوشته اند ابو حنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در کتابهای خود آنها می خوانیم که گفته اند او گفت: «لو لا السنتان لهلک نعمان» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود. (نعمان اسم ابو حنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطی بن مرزبان» است، اجدادش ایرانی هستند. ) مالک ابن انس که امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام می آمد و به شاگردی امام افتخار می کرد. شافعی در دوره بعد بوده ولی او شاگردی کرده شاگردان ابو حنیفه را و خود مالک بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردی در یک جهت به امام می رسد. و همین طور دیگران. حوزه درس فقهی امام صادق از حوزه درس تمام فقهای دیگر با رونق تر بوده است که حال من شهادت بعضی از علمای اهل تسنن در این جهت را عرض می کنم.

سخن مالک بن انس درباره امام صادق
مالک بن انس که در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسی بوده است. می گوید: من می رفتم نزد جعفر بن محمد «و کان کثیر التبسم» و خیلی زیاد تبسم داشت، یعنی به اصطلاح خوشرو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسم بود، و از آدابش این بود که وقتی اسم پیغمبر را در حضورش می بردیم رنگش تغییر می کرد (یعنی آن چنان نام پیغمبر به هیجانش می آورد که رنگش تغییر می کرد) . من زمانی با او آمد و شد داشتم. بعد، از عبادت امام صادق نقل می کند که چقدر این مرد عبادت می کرد و عابد و متقی بود. آن داستان معروف را همین مالک نقل کرده که می گوید در یک سفر با امام با هم به مکه مشرف می شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و می خواستیم لبیک بگوییم و رسما محرم شویم. همان طور سواره داشتیم محرم می شدیم، ما همه لبیک گفتیم، من نگاه کردم دیدم امام می خواهد لبیک بگوید اما چنان رنگش متغیر شده و آن چنان می لرزد که نزدیک است از روی مرکبش به روی زمین بیفتد، از خوف خدا. من نزدیک شدم و عرض کردم: یا ابن رسول الله! بالاخره بفرمایید، چاره ای نیست، باید گفت. به من گفت: من چه بگویم؟! به کی بگویم لبیک؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبیک» آن وقت من چه کنم؟
!
این روایتی است که مرحوم آقا شیخ عباس قمی و دیگران در کتابهایشان نقل می کنند، و همه نقل کرده اند، راوی این روایت چنان که گفتیم مالک بن انس امام اهل تسنن است.

همین مالک می گوید: «ما رات عین و لا سمعت اذن و لا خطر علی قلب بشر افضل من جعفر بن محمد»؛ چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به قلب بشر خطور نکرده مردی با فضیلت تر از جعفر بن محمد.
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                        اهتمام شیعه به مسائل تعقلی
بهترین دلیل[بر این که در زمان امام صادق علیه السلام علوم عقلی نیز نضج گرفت] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن؛ صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع ترمذی، سنن ابی داوود و صحیح نسائی، جز مسائل فرعی چیز دیگری نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است، و یا سیره است، مثلا پیغمبر در فلان سفر این طور عمل کردند.

ولی شما به کتاب های حدیث شیعه که وارد می شوید می بینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل و الجهل» است. اصلا این جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمی خواهم بگویم منشا همه این ها امام صادق بود. ریشه اش امیر المؤمنین است و ریشه ریشه اش خود پیغمبر است، ولی این ها این مسیر را ادامه دادند. امام صادق بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل و الجهل» وارد «کتاب التوحید» می شویم. ما می بینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهی و قضا و قدر الهی و جبر و اختیار و مسائل تعقلی در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفته اند اولین کسی که مدارس فلسفی را (مدارس عقلی را) در دنیای اسلام تاسیس کرد امام جعفر صادق بود.

عوامل مؤثر در نشاط علمی زمان امام صادق علیه السلام
دیدیم در زمان امام صادق نشاط علمی فوق العاده ای پیدا شد و همان نشاط علمی منشا شد که جنگ عقاید داغ گردید و برای هر مسلمان پاک نهادی لازم بود که در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع کند. چه عواملی در این نشاط علمی تاثیر داشت؟

سه عامل مؤثر بود: عامل اول این بود که محیط آن روز اسلامی یک محیط صد در صد مذهبی بود و مردم تحت انگیزه های مذهبی بودند. تشویق های پیغمبر اکرم به علم، و تشویق ها و دعوت های قرآن به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود. عامل دوم این بود که نژادهای مختلف وارد دنیای اسلام شده بودند که این ها سابقه فکری و علمی داشتند. عامل سوم که زمینه را مساعد می کرد جهان وطنی اسلامی بود، یعنی این که اسلام با وطن های آب و خاکی مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامی تعبیر می کرد که هر جا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از میان رفته بود به طوری که نژادهای مختلف با یکدیگر همزیستی داشتند و احساس اخوت و برادری می کردند. مثلا شاگرد، خراسانی بود و استاد مصری، یا شاگرد مصری بود و استاد خراسانی. حوزه درس تشکیل داده می شد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلا یک غلام بربری بود مثل «نافع» یا «عکرمه» غلام عبد الله بن عباس، یک غلام بربری می آمد می نشست، بعد می دید عراقی، سوریه ای، حجازی، مصری، ایرانی و هندی پای درس او شرکت کرده اند. این یک عامل بسیار بزرگی بوده برای اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند.

و از این شاید بالاتر آن چیزی است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینی» اصطلاح کرده اند و مقصود همزیستی با غیر مسلمانان است، مخصوصا همزیستی با اهل کتاب، یعنی مسلمانان اهل کتاب را برای این که با آنها همزیستی کنند تحمل می کردند و این را بر خلاف اصول دینی خودشان نمی دانستند. و در آن زمان اهل کتاب، اهل علم بودند. این ها وارد جامعه اسلامی شدند و مسلمین مقدم این ها را گرامی شمردند و در همان عصر اول، معلومات این ها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در راس جامعه علمی، خود مسلمین قرار گرفتند. مسالة تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوق العاده مهمی بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثی دارد. ما احادیث زیادی در این زمینه داریم. حتی مرحوم مجلسی در بحار نقل می کند - و در نهج البلاغه نیز هست - که پیغمبر فرمود: «خذوا الحکمة و لو من مشرک» (حکمت یعنی سخن علمی صحیح) سخن علمی صحیح را فرا گیرید و لو از مشرک. این جمله معروف: «الحکمة ضالة المؤمن یاخذها اینما وجدها» مضمونش همین است (در بعضی تعبیرها هست: و لو من ید مشرک) یعنی حکمت - که قرآن می گوید: یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا    به معنی سخن علمی محکم، پابرجا، صحیح، معتبر و حرف درست است - گمشده مؤمن است.

خیلی تعبیر عالی ای است: «گمشده» . اگر انسان چیزی داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هر جا می رود دنبالش می گردد؟! اگر شما یک انگشتر قیمتی داشته باشید که مورد علاقه تان باشد و گم شده باشد، هر جا که احتمال می دهید می روید و تمام حواستان به این است که گوشه و کنار را نگاه کنید ببینید آیا می توانید گمشده تان را پیدا کنید. از بهترین و افتخار آمیزترین تعبیرات اسلامی یکی همین است: حکمت، گمشده مؤمن است، هر جا که پیدایش کند می گیرد و لو از دست یک مشرک، یعنی تو اگر مالت را، گمشده ات را در دست یک مشرک ببینی آیا می گویی من کاری به آن ندارم، یا می گویی این مال من است؟ امیر المؤمنین می فرماید: مؤمن علم را در دست مشرک عاریتی می بیند و خودش را مالک اصلی، و می گوید او شایسته آن نیست، آن که شایسته آن است من هستم.

برخی مساله تسامح و تساهل نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته اند که «سعه صدر خلفا ایجاب می کرد که در دربار آن ها مسلمان و مسیحی و یهودی و مجوسی و غیره با هم دیگر بجوشند و از یکدیگر استفاده کنند» ولی این سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پیغمبر بود. حتی "جرجی زیدان" این مساله را به حساب سعه صدر خلفا می گذارد. داستان سید رضی را نقل می کند که سید رضی - که مردی است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق العاده ای است و برادر سید مرتضی است - وقتی که  دانشمند معاصر «ابو اسحق صابی» وفات یافت قصیده ای در مدح او گفت:
ا رایت من حملوا علی الاعواد       ا رایت کیف خبا ضیاء النادی
«دیدی این چه کسی بود که روی این چوب های تابوت حملش کردند؟! آیا فهمیدی که چراغ محفل ما خاموش شد؟! این یک کوه بود که فرو ریخت...» برخی آمدند به او عیب گرفتند که آیا یک سید، اولاد پیغمبر، یک عالم بزرگ اسلامی، یک مرد کافر را این طور مدح می کند؟! گفت: بله، «انما رثیت علمه» من علمش را مرثیه گفتم، مرد عالمی بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم. (در این زمان اگر کسی چنین کاری کند از شهر بیرونش می کنند. ) جرجی زیدان بعد از آن که این داستان را نقل می کند می گوید: ببینید سعه صدر را، یک سید اولاد پیغمبر مثل سید رضی با این همه عظمت روحی و این مقام شامخ سیادت و علمی[یک کافر را چنین مدح می کند. ]بعد می گوید «همه این ها ریشه اش از دربار خلفا بود که این ها مردمانی واسع الصدر بودند.» این به دربار خلفا مربوط نیست. سید رضی شاگرد علی بن ابی طالب است که نهج البلاغه را جمع کرده. او از همه مردم به دستور جدش پیغمبر و علی بن ابی طالب آشناتر است که می گوید حکمت و علم در هر جا که باشد محترم است.

این ها عواملی بود که این شور و نشاط علمی را به وجود آورد و قهرا این زمینه را برای امام صادق فراهم کرد.

پس در واقع بحث ما این شد که برای امام صادق اگر چه زمینه برای زعامت فراهم نشد و اگر فراهم می شد مسلم آن زمینه از همه زمینه ها بهتر بود، ولی یک زمینه دیگری فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طوری که تحقیقا می توان گفت حرکت های علمی دنیای اسلام اعم از شیعه و سنی مربوط به امام صادق است. حوزه های شیعه که خیلی واضح است، حوزه های سنی هم مولود امام صادق است، به جهت این که راس و رئیس حوزه های سنی «جامع ازهر» است که از هزار سال پیش تشکیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمی تشکیل دادند، و تمام حوزه های دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه این ها مولود همین استفاده ای است که امام صادق از وضع زمان خودش کرده است. این مطلب لا اقل به صورت یک مساله مطرح است که آیا برای امام صادق بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا این که از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست.

بنابراین من این مطلب را فقط به عنوان یک زمینه و یک تفاوت عصر امام صادق با عصرهای دیگر عرض کردم که اگر امام صادق از این زمینه استفاده نمی کرد، جای این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت می خواستند مگر جز برای این می خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟ جوابش این است که در وقتی که زمینه، مساعد بود، چنین نبود که زمینه مساعد را از دست بدهند. برای حضرت رضا هم یک فرصت مناسب همین بود که در مجلس مامون راه یافت و از آن مجلس صدای خودش را بلند کرد. شاید حضرت رضا دو سال بیشتر نزد مامون نبود، ولی آنچه که از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مامون نقل شده از بقیه مدت عمر حضرت نقل نشده است.

 و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
ali
United Arab Emirates
۲۲:۲۶ - ۱۳۹۱/۰۶/۲۲
شهید مطهری می گوید بعضی مجتهد ها مقلدهایی در سطح بالاترند و مجتهد واقعی نیستند کتاب تعلیم و تربیت در اسلام
انتشار یافته: ۱