این روزها در اردوگاه اصولگرایان چه خبر است؟ برنامهشان برای
وحدت چیست؟ ارسال کارت دعوت وحدت برای آیتالله مصباح و چراغ سبز نشان دادن
به قالیباف؟ جایگاه جبهه پایداری در اردوگاه اصولگرایی و در عصر دولت
اعتدال و تدبیر کجاست؟ پایداریها چطور میخواهند به حزب تبدیل شوند درحالی
که آرای پدر معنویشان در گذشته همواره در تضاد و تعارض با حزب بوده است.
«امیر محبیان» استاد فلسفه غرب دانشگاه، موسس حزب نواندیشان و مدیرعامل
خبرگزاری آریا که از گذشته به تئوریسین اعتدالگرای جناح راست معروف بوده به
پرسشهای ما در ارتباط با اردوگاه اصولگرایی پاسخ داده است.
بحث وحدت بین اصولگرایان این روزها بسیار داغ است. اگرچه تجارب
قبلی در حوزه ریاستجمهوری برای اصولگرایان چندان خوشایند نبوده است؛ از
شورای هماهنگی به ریاست ناطق در سال 84 گرفته تا سال 88 که بعدا گفته شد
مجبور شدند از احمدینژاد حمایت کنند. برای انتخابات سال 92 هم که باز
نتوانستند به وحدت برسند. به نظر شما آیا این بار، این خواسته به نتیجه
میرسد؟ با توجه به اینکه اصولگرایان در دو حوزه مجلس و شورای شهر در
دورههای اخیر تجربه شکست نداشتهاند و مسایلی چون ردصلاحیت نامزدهای
اصلاحطلب به برد آنها کمک کردهاست، به نظر شما چرا آنها این همه دغدغه
وحدت دارند؟ آیا بحث وحدت به مجلس آتی مربوط است یا چشم به ریاستجمهوری سه
سال بعد دارد. در این صورت آیا این تلاش زودهنگام نیست؟
اعتقاد به وحدت بیش از آنکه بخشی از یک پروژه انتخاباتی باشد، برای
اصولگرایان ارزشی اعتقادی دارد و نمادی از صحت مسیر و ارزشیبودن مسیرشان
است. به عبارتی آنها از منظر تحلیل روانشناختی معتقدند اگر خدا و باورهای
دینی و اعتقادی ملاک و انگیزه حرکتی آنان است پس نباید اختلافی داشته باشند
زیرا اختلاف از منفعتطلبی و دنیاطلبی برمیخیزد.
لذا در صورت نبودن وحدت،
این دغدغه در ذهن آنها پدید میآید که آیا مسیر حرکت و نیت آنها الهی
است؟! آیا اگر اختلاف هست این بهمعنای آن است که دنیا جای آخرت را گرفته
است؟ اگر با اصولگرایان واقعی رفتوآمد داشته باشید درمییابید که ضمیر
ناخودآگاه آنان، جایگاه چالش دایم میان دین و دنیاست، گروهی مساله را برای
خود حل کردهاند و سیاست را بخشی از کار دنیایی خود تعریف کردهاند، مثل
بسیاری از اصلاحطلبان حرفهای، ولی نگاه دینی به سیاست در اعماق ذهن
اصولگرایان هنوز زنده است، البته اکنون اصولگرایان تندرو که برای حذف رقیب
به هر کاری دست میزنند و انتقام و کینه را در پیش گرفتهاند، اما بخش
بزرگی از اصولگرایان سنتی و معتدل چنین نیستند.
رفتار مرحوم عسگراولادی را
به یاد بیاورید، ملاک تشخیص کار درست از نظر او، آن نبود که در عمل چقدر
موفق است یا چقدر هوادار پیدا میکند بلکه در پی آن بود که آیا برای عمل
خود حجت الهی دارد و میتواند در داوری نهایی الهی از آن دفاع کند یا خیر.
برای همین واقعا معتقدم سیاست دینی و دغدغههای آن هنوز در نزد اصولگرایان
زنده است و در مقابل اصولگرایان تندرو که بهجای رضایت الهی، انتقام از
رقیب و کینهجویی را دنبال میکنند به رقبایی که موفقیت در جلب آرا را اصل
میدانند و نه انجام تکلیف را نزدیکترند و شاید بیش از آنها از مسیر سیاست
الهی دور!
به هر حال این دغدغه که «جان گرگان و سگان از هم جداست، متحد جانهای
شیران خداست» اصولگرایان را واداشته که برای ارزیابی درستی راه خویش به
اتحاد بهعنوان یک اصل بنگرند، اما نظر من آن است که این دغدغه ارزشمند به
دلیل یک اشتباه موجب نگرانی و امتیاز دادن مستمر اصولگرایان و دنیاگرایان و
کینه جریان پنهانشده در لباس اصولگرایی شده است. ملاک ما برای وحدت نباید
ادعای افراد و گروهها مبنی بر اصولگرا بودن باشد بلکه ما باید به اعمال
افراد بنگریم و میزان تطابق آن با اصول و باورهای دینی را در نظر بگیریم،
در آن صورت خواهیم دید ممکن است در مقطعی یا در سوژهای یک اصلاحطلب عاقل
به اصول ما نزدیکتر باشد تا یک اصولگرای تند!
به عبارتی معنای اتحاد، وحدت
اجباری گرگان شیرنما و شیران واقعی نیست. وحدت نه روی افراد بلکه باید روی
اصول صورت بگیرد، آن هم اصول مبتنی بر باورهای پاک و عقلانی دینی. پس
نتیجه انتخابها برای اصولگرای واقعی فرع بر انجام تکلیف است نه ملاک درستی
یا دلیل انجام آن.
پیشبینی شما از این تلاش دوباره چیست، آیا به آن خوشبین هستید؟
از رحمت الهی نباید مأیوس شد. وحدت یک مسیر طبیعی است که از باورهای افراد
شکل میگیرد، افرادی که باورها و نگرشهای همسو دارند - ولو فرسنگها با
هم فاصله داشته باشند - در روند وحدتند و به هم جذب میشوند ولی آنها که
باورها و نگرش و دغدغه متفاوت دارند، ولو در کنار هم باشند از هم دورند. پس
وحدت فرآیند پویا و درونی است نه پروژهای مکانیکی و مصنوعی. متاسفانه
دوستان ما در جریان اصولگرایی اصرار دارند افرادی با دغدغهها و نگرشهای
کاملا متفاوت را به هر قیمتی ولو ستاندن حق همراهان آرام و دادن به همنامان
ناآرام چونان باج، وحدت ایجاد کنند این غلط و حتی ناعادلانه است.
به عبارت
بهتر اصولگرایان وقتی نمیتوانند با گروهی به وحدت برسند نباید به باور
خود تردید کنند بلکه باید به طرف اتحاد خود و نیات آنها شک کنند، ولو آنها
خود را اصولگرای ناب بنامند.
با وجود اینکه آیتالله مصباح بارها مواضع خود را درخصوص وحدت
اصولگرایی اعلام کرده اصرار اصولگرایان برای رفتن بهسراغ ایشان چیست؟ وزن
ایشان در جبهه اصولگرایی مگر چقدر است؟ آیا به نظر شما موفق میشوند که نظر
ایشان را با توجه به اینکه آخرین بار هم ایشان بر همان گزینه «اصلا» خود
تاکید کردند و گفتند که نگاهشان به انتخابات لزوما نگاه معطوف به برد نیست،
جلب کنند؟
آیتالله مصباح شخصیت علمی ارزشمندی هستند ولی هیچکس برتر از باورهای
دینی و فراتر از حق نیست، هیچکس در حال حاضر ملاک حق نیست بلکه حق است که
همگان با آن سنجیده میشوند. وزن افراد هم ملاک حقانیت نیست ولو وزن
اجتماعی و بدنه رای. نه تعداد هوادار، فردی را واجد حقانیت میکند و نه
فقدان هوادار فردی را باطل.
اگر علی یک نفر در جهان باشد حق است و اگر
معاویه تمام دنیا را با خود داشته باشد، باطل. پس وزن اجتماعی ملاک حقانیت
نیست البته ملاک مقبولیت هست. تکرار میکنم اصولگرایان باید اصول خود را
بازتعریف کنند سپس همه افراد و گروهها را به روشنی میتوانند دستهبندی
کنند، ابهام در مفاهیم و تعریف شاخصههای اصولگرایی موجب ابهام در عمل شده
است.
به نظر میرسد آقایقالیباف که در حال نزدیک کردن خود به
اصولگرایان با نگاه به ریاستجمهوری آینده است پالسهایی مبنی بر التزام به
ارزشها و اصول اصولگرایی از سویاش صادر شده و تشویقهایی که از سوی
اصولگرایان در زمینه بحث تفکیک جنسیتی صورت گرفته هم تعبیر به استقبال از
او شدهاست، با این گزاره چقدر موافقید و موفقیت قالیباف را چطور پیشبینی
میکنید؟
قالیباف از لحاظ فیزیکی در زمره اصولگرایان بوده و هست، اما گاهی تلاش
برای پیروزی در انتخابات او را به حرکتهای زیگزاگی در رفتار و انتخاب
همراهان سیاسی کشانده است. قالیباف و هر کاندیدای اصولگرای دیگر باید بداند
که از منظر باور اصولگرایی پیروزی در انتخابات - ولو ریاستجمهوری- هیچ
اصالتی ندارد، اگر در مسیر عدالت، خدمت به خلق و قرب الهی نباشی در مسیر
شیطانی و هیچ استثنایی وجود ندارد، در میان مناصب هر چه بالاتر شوی ولی قرب
الهی در آن نباشد آخر آن رسوایی و سیاهی است.
قالیباف و هر مسوول دیگر
باید کار خود را با تمام وجود درست و در خدمت خالصانه به خلق و با نیت قرب
الهی انجام دهند، اینگونه خداوند او را در دل و دیده مردم بالا خواهد برد
ولی اگر بهترین کارها را با نیت قدرت انجام دهند ممکن است به قدرت برسند
ولی لزوما سعادت با آنها نخواهد بود، این ناموس الهی است. به گمانم قالیباف
در مدیریت موفق بوده است، فقط همواره باید جهت خود را با اصول و حق تنظیم
کند، تا خلوصش مخدوش نشود. بهعنوان یک دوست، به قالیباف و اصولگرایان
دارای مسوولیت در حوزه سیاست و اجرا توصیه میکنم از دریچه اصول به سیاست
بنگرند نه از دریچه سیاست به اصول، تا از تناقض در رفتار و اعوجاج اعتقادی
مصون باشند.
در این صورت اتحاد بین قالیباف و آیتالله مصباح چطور امکان دارد؟
میدانیم که آیتالله مصباح شروط و اصول سختی دارد و زمانی شرط ورودش را
به جبهه اصولگرایی حذف لاریجانی و قالیباف اعلام کرده بود (به استناد اخبار
منتشرشده) آیا در این شروط تغییری حاصل شده یا امکان تغییر وجود دارد؟
اصلا اصولگرایان چطور میتوانند با جمع میان این دو به وحدت برسند؟
افراد موجود نه ملاک حقند و نه ملاک باطل. اگر هم زمانی در مسیر اشتباه
بودند ممکن است مسیر را اصلاح کنند و اگر در مسیر درست بودند همیشه احتمال
انحراف وجود دارد، پس دایما باید افراد با ملاکهای روشن البته بر اساس اصل
برائت سنجیده شوند. اگر جریان اصولگرایی بتواند ستونهای عقیدتی خود را
استوار کند، افراد برای قرب به جریان، باید خود را با آن اصول تنظیم کنند
والا ما باید برای کسب اعتبار در پی افراد بدویم و این ذلتآفرین خواهد
بود.
شما زمانی گفته بودید اصولگرایان به این پی بردهاند که باید
تندروها را از خود دور کرد. تندروها تمایل زیادی به نزدیکی به آیتالله
مصباح دارند. آیا بعد از برگزاری همایش دلواپسان و بعد نقش تندروهای مجلس
در بهدستگرفتن فضای مجلس برای استیضاح وزیر علوم همچنان فکر میکنید که
اصولگرایان به این تعقل رسیدهاند که باید تندروها را از خود دور کنند؟ با
توجه به اصراری که بر حضور آیتالله مصباح برای وحدت دارند به نظر میرسد
که تندروها همچنان در جبهه اصولگرایی دارای وزنهاند.
وقتی که وزنههای تعادلبخش اصول و باورهای خویش را از دست بدهیم، چون برگ
افتاده از درختی با هر نسیمی جابهجا خواهیم شد. هیچ تندرویی نباید بتواند
یک اصولگرا را از مسیر خارج کند، ولی واقعیت آن است که فعلا تندروها
بهراحتی اصولگرایی را از تعادل خارج میکنند و این دلیل آن است که معتقدم
اشکالی وجود دارد. ما باید بازنگری کنیم. عقلانیت جزو اصول است، تندروی
خلاف عقل برخلاف اصول ماست، اگر با یکی،دو شعار سطحی احساس میکنیم عقب
ماندهایم و شعارهای تندروانه میدهیم دلیل آن است که ملاک و معیار را از
دست دادهایم.
آیتالله مصباح به سیاست و قدرت نگاه خاصی دارد در حالی که
همواره در مذمت حزب سخن گفته بود و معتقد است که حزب در چارچوب اندیشه و
حکومت اسلامی نمیگنجد و ما در اسلام شورا داریم اما حزب نداریم اما اخیرا
که بحث تبدیل این جبهه به حزب مطرح شدهاست، آقای سقایبیریا گفته است که
ایشان با حزب مخالف نیستند بلکه با احزاب غربی که تنها هدفشان کسب قدرت است
مخالفند. آیا میتوان گفت که آیتالله مصباح کمی به عملگرایی نزدیکتر شده
است؟ آیا تجربه شکست سال 92، عامل تغییر رویکرد او نسبت به تحزب بوده؟ و
همین باعث نمیشود احتمال بدهیم امکان همگرایی و نزدیکشدن او به برخی
اصولگرایانی که قبلا با آنها زاویه داشت - مثل قالیباف - امکانپذیر شود؟
یکی از اشتباهات جدی آن است که دغدغهها و ظرف فعالیت آیتالله مصباح را
با پایداری یکی بدانیم. آیتالله مصباح آرمانگرایی است که از ظرف عمل و
کسانی چون پایداری برای پیشبرد باورهایش بهره میگیرد، در حالی که
پایداریها عملگرایانی هستند که از دیدگاههای آیتالله مصباح بهعنوان
پوشش ایدئولوژیک استفاده میکنند، شاید ادبیات هر دو یکی باشد ولی
دغدغههای دو طرف کاملا متفاوت است، در عمل خواهید دید پایداریها تا زمانی
که دیدگاههای آیتالله مصباح، آنها را به قدرت نزدیک میکند از آن پیروی
خواهند کرد درغیراینصورت آن را کنار خواهند نهاد. یکی از دغدغههای
آیتالله مصباح پیروزی اصلاحطلبان است و اگر احساس خطر کنند احتمال همراهی
با جامعتین به ویژه در خبرگان وجود دارد. بهویژه در خبرگان ابزار پایداری
نیز موثر نیست.
اصولا آنچه از نگاه آیتالله مصباح و با تفسیر آقای سقای بیریا
درباره تحزب- بدون اینکه هدفش کسب قدرت باشد- گفته میشود، در ادبیات سیاسی
مدرن چطور قابل پذیرش است؟ جبهه پایداری دارای شورای فقیهان است، آنها
قرار است همین چارچوب را داخل حزب جبهه پایداری حفظ کنند. با توجه به اینکه
قرار نیست شورای مرکزی تصمیمگیر نهایی باشد و تصمیمات باید به تایید
شورای فقیهان برسد چنین عملکردی در یک سازوکار حزبی چگونه قابل پذیرش و
شدنی است؟
بحث بر سر سازوکار اداره حزب با فقیهان یا بیفقیهان نیست، اینان صورت
ابزاری چون حزب را در ماهیت آن دخیل میدانند یعنی معتقدند که حزب ابزار
غربی است و ماهیت تمدن غرب در آن عجین است بنابر این نمیتواند در مسیر
اسلامی قرار گیرد. این دیدگاه مخالفان جدی حتی از میان فقیهانی چون
آیتالله بهشتی دارد، ضمن آنکه تناقضات فلسفی در ماهیت آن نیز وجود دارد،
ولی این مساله همانطور که گفتم برای پایداری مهم نیست زیرا دغدغه عمل دارند
نه تئوری! برداشت من آن است که حزب و امثالهم نه خوب است و نه بد، بستگی
به نتایج و جهت حرکت آن دارد. اگر نگرش «مولود خبیث غرب» را به حزب داشته
باشیم به آسانسور و داروهای غربی هم باید همین نگاه را داشته باشیم ولی
نداریم!