بردگی به معنای حقیقی آن، وضعیتی است که انسان به مثابه یک ابزار، چه برای تولید، چه لذت، چه هرچیز دیگری درمیآید.
در این وضعیت، دیگر اصل «انسان، غایت است»، آنچنان که کانت، فیلسوف آلمانی گفته بود، تهی از معنا میشود و او به ابزاری برای پیشبرد منافع عدهای، مسخ میشود. امروزه شاید بردگی به شکل و شمایل سنتی که خاستگاهش در مصر باستان و بعدتر در چین و یونان بود، وجود نداشته باشد؛ اما نمیتوان شکل جدید آن را که بهصورت اردوگاههای کار اجباری و بردگی سازمان یافته اقلیتهای نژادی که در یک قرن گذشته با روی کار آمدن دولتهای توتالیتر، ظهور و بروز کرد را نادیده گرفت.
در این زمینه، گفتوگویی را با شروین وکیلی، جامعهشناس و استاد دانشگاه، ترتیب دادیم. ایشان بعد از مرور اجمالی بر تاریخ بردهداری در جوامع مختلف و با واکاوی این مسأله که در ایرانزمین هرگز بردهداری نهادی تکامل نیافت، به مصادیق مدرن بردهداری در جهان معاصر اشاره کرد. در انتهای این گفتوگو، دکتر شروین وکیلی بنیادهای اجتماعی و پشتوانه سیاسی و داربست فرهنگی و عقیدتی ایدئولوژی «بردهداری» و «استثمار انسان» را تشریح و تبیین کرده است که در پی میآید؛
اگر بردهداری در دنیای امروز معنایی به دنبال دارد، آن چه معنایی است؟ به بیان سادهتر آیا صرفا به همان کار بدنی و فیزیکی و بیگاری که پیش از این به اینها اطلاق میشد، امروز هم به همان مصادیق محدود است؟
پیش از پرداختن به نمودهای بردهداری در جهان امروزین، نخست باید به تعریفی روشن از این پدیده برسیم که تفاوت آن را با سایر اشکال ستم روشن سازد. بنا به تعریف رایج، بردگی عبارت است از وضعیتی حقوقی یا هنجارین که در آن یک انسان به مثابه چیزی تملکپذیر در اختیار نهاد اجتماعی یا انسانی دیگر قرار گیرد و برخلاف میل و ارادهاش به صورت منبعی برای تولید (تولید اقتصادی، لذت جنسی و...) مورد استفاده قرار گیرد. در شرایطی که این وضع از پشتوانه حقوقی یا پذیرش عام در جامعهای برخوردار نباشد، بردگی خوانده نمیشود و آن را میتوان بهعنوان نوعی جرم یا ناهنجاری در نظر گرفت. مبنای تعریف مفهوم بردگی یکی بسط مفهوم مالکیت تا حد در بر گرفتن کلیت یک انسان است که مفهومی حقوقی است. به این ترتیب انسانی که برده شده به صورت عضوی در شبکه کالاها گرفتار میآید و براساس کار عضلانی و تولید فکری ارزش اقتصادیای پیدا میکند.
یک نوع بردهداری وجود دارد یا چند نوع؟
به نظرم دستکم دو نوع از بردهداری را باید از هم تفکیک کرد. یک نوع، همان است که «بردگی خانگی» نامیده میشود. در این حالت یک شخص است که مالک بردهای محسوب میشود و برده با وجود آنکه از حقوق اجتماعی محروم است، اما بهعنوان عضوی از خانوار اربابش قلمداد میشود. برده خانگی درواقع کف سلسله مراتب اجتماعی در یک جامعه سنتی کشاورز یا رمهدار است و در آن برده بهعنوان خدمتکار خانگی عمل میکند و در بیشتر موارد سبک زندگیاش تفاوت چشمگیری با اعضای عادی خانوار ندارد.
غلام و کنیزی که در ادبیات پارسی بارها مورد اشاره قرار گرفته، همواره به برده خانگی اشاره میکرده است. در مقابل آن شکل دیگری را داریم که اسمش را «بردهداری نهادی» میگذارم. در این حالت برده به صورت ماشینی برای تولید اقتصادی عمل میکند و خودش به نهادی اجتماعی بدل میشود که از خانوار یا سایر نهادهای دیگر مستقل است. معمولا در این شرایط ارباب بردگان شخص نیست و طبقات یا خاندانها یا نهادهایی که از قدرت سیاسی برخوردارند مالک وی محسوب میشوند. تمایز اصلی این دو در آن است که در بردهداری نهادی، شرایط زندگی بردگان بسیار دشوار و رنجبار است و به کلی با زندگی افراد آزاد (و همچنین با بردگان خانگی) تفاوت میکند. تفاوت دیگر هم در آن است که شمار بردگان خانگی همواره از شمار اعضای خانوار کمتر است، درحالیکه شمار بردگان نهادی معمولا بیش از آزادمردان است.
در دوران سنتی بردگان نهادی برای کشاورزی، استخراج معدن یا به ندرت کار صنعتی مانند فلزکاری و کوزهگری مورد استفاده قرار میگرفتهاند. وقتی از بردهداری سخن میگوییم معمولا به بردهداری نهادی نظر داریم و تقریبا همه پژوهشهای جدی در این زمینه بر همین مورد تمرکز یافتهاند. چرا که زندگی بردگان خانگی درواقع تفاوت چندانی با تهیدستان آزاد و طبقات فرودست غیربرده ندارد و معمولا از ایشان بهتر هم هست. یعنی آن ستمی که با نام بردگی پیوند خورده بیشتر به بردهداری نهادی مربوط میشود.
آیا میتوان به الگویی در توزیع جغرافیایی و تاریخی بردهداری دست یافت؟ یعنی آیا مقاطع تاریخی یا مناطقی خاص بودهاند که بردهداری در آنها بیشتر از سایر جاها بوده باشد؟
بله، دقیقا چنین است. یعنی بردهداری از سویی پدیدهای جهانی و دیرپاست و از سوی دیگر چند موج تاریخی و چند کانون جغرافیایی روشن و نمایان دارد. بهطورکلی میتوان گفت که بردگی خانگی در تمام جوامع کشاورز و بهخصوص در شهرها وجود داشته است.
این پدیدهای بسیار کهن و بسیار فراگیر است. یعنی از همان ابتدای پیدایش جوامع مستقر و یکجانشین و شهرهای اولیه ردپای بردگی خانگی را هم میبینیم که درواقع مشتقی از همان نهاد خانوار کشاورز است اما بردگی نهادی به سطحی از پیچیدگی اجتماعی و قدرت نظامی برای سرکوب دایم بردگان نیاز دارد که خاستگاهش را در مصر باستان میبینیم. بعدتر در چین باستان و بهخصوص یونان بردگی نهادی بسیار رواج مییابد. بردگی نهادی گسترده در هر ٣ حوزه تمدنی تا دیرزمانی ادامه مییابد. یعنی بعد از چیرگی اسکندر بر مصر در عصر بطلمیوسیان عملا همه مردم مصر به برده مقدونیان بدل میشوند. بردهداری یونانیان هم تا ایتالیا بسط مییابد و بعد با پشتوانه قدرت سیاسی روم در سراسر اروپا منتشر میشود. چین هم در انزوای خاص خودش همان نهادهای کهن بردهدارانه را در سراسر قرون میانه حفظ میکند. موجهای بسط بردهداری هم کمابیش با توسعه نهادهای سیاسی در این سه قطب جغرافیایی بستگی دارند. چنانکه ظهور دولتشهرهای یونانی با بسط بردهداری همراه است و با پیدایش دولت روم این بردهداری شکلی فراگیر و جهانی به خود میگیرد.
در میان کانونهای تکامل بردهداری تنها از یک تمدن باستانی نام نبردید و آن هم ایران است. یعنی در ایران بردهداری نداشتهایم؟
بردهداری خانگی چنانکه گفتم امری جهانی و عام بوده و در ایران هم آن را داشتهایم اما نکته بسیار مهم و جالبی که باید بیشتر مورد واکاوی قرار گیرد آنکه در ایرانزمین هرگز بردهداری نهادی تکامل نیافت. این درحالی است که سطح پیچیدگی جوامع ایرانزمین از همان ابتدای کار همسان یا برتر از تمدنهای همسایهاش بوده است. یعنی این نکته که در دوران هخامنشیان، چرا در این ابردولت غولآسا بردهداری نهادی غایب است، مسالهایست که باید مورد پرسش واقع شود. ایرانزمین تنها جایی است که از همان ابتدای تاریخ تا به امروز، با کار داوطلبانه در برابر مزد روبهرو هستیم و هیچ بنای عظیم دولتیای نمیشناسیم که با کار بردگان ساخته شده باشد. یک دلیل غیاب سازههای عظیم نمادین مثل اهرام مصر و دیوار چین در ایرانزمین، اصولا همین غیاب نیروی کار ارزان بردگان نهادی است. اسناد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد اتفاقا کارهای سازماندهی شده توسط دولت در ایران از همان ابتدای عصر هخامنشی تا به امروز توسط کارگران روزمزد انجام میشده است.
اما چرا چنین بوده؟ مگر تمدن ایرانی با تمدنهای همسایهاش تفاوتی ذاتی دارد؟
اصولا به مفهوم ذات، باور ندارم و چنین تصوری هم ندارم. بیشتر فکر میکنم ساخت جغرافیایی ایرانزمین و الگوی توزیع منابع کشاورزانه (بهویژه آب) به شکلی بود که تولید کشاورزانه که مبنای بردگی نهادی است، همواره توسط واحدهای روستاییای مورد بهرهبرداری قرار گرفته که کم جمعیت بوده و از اهالی خویشاوند با هم تشکیل میشدهاند. به عبارت دیگر، به نظرم زیربنای اقتصاد کشاورزانه ایرانزمین به خاطر ساخت اقلیمی و بومشناسی خاصی که دارد، رشد و توسعه بردهداری نهادی را منع کرده است و بر این مبنا نظمهای سیاسی و اقتصاد کلان وابسته بدان نیز براساس همین شالوده پیریزی شده و در استقلال از نهادهای بردهدارانه رشد کرده است. این نکته خیلی مهمی است که در قرون میانه که اوج رونق بردگی در ایران است، تنها نهاد اجتماعی ایرانی که غلامان و بندگان در آن حضور نمایان دارند، ارتش است که رکن اقتدار سیاسی هم هست و به همین دلیل نيز همین بردگان از سبکتکین تا منوچهرخان گرجی مدام به مقامهای بالای سیاسی دست مییابند و حتی مثل غزنویان و ممالیک به تاج و تخت نیز میرسند.
بگذارید برسیم به اینکه مصادیق بردهداری در جهان معاصر چیست؟ توضیح مختصری در اینباره بفرمایید.
در عصر جدید ما دو موج مهم از بردهداری نهادی داریم. یکی با عصر استعمار پیوند خورده و به انتقال بردگان سیاهپوست از آفریقا به مستعمرههای اروپاییان مربوط میشود که پردامنهترین و پیچیدهترین نهاد بردهدارانه تا آن هنگام بوده است. پس از آن در قرن نوزدهم افول بردهداری را داریم، تا قرن بیستم که به دنبال ظهور دولتهای توتالیتر موج تازهای از بردهداری با شدت و سنگدلی بیسابقه برمیخیزد. در این دوران در دولتهای نزدیک به محور (تا حدودی در آلمان و ژاپن و بسیار کمتر در ایتالیا و اسپانیا) اردوگاههای کار اجباری و بردگی سازمان یافته اقلیتهای نژادی یا اسیران جنگی را میبینیم.
همزمان و از نظر تاریخی مقدم بر آن، پیچیدهترین و بیرحمانهترین شکل شناخته شده از بردگی نهادی را در کشورهای کمونیستی میبینیم. ابتدا در روسیه شوروی این الگو تکامل مییابد و کمی بعد هم برای نازیهای آلمانی و هم برای پیروان مائو در چین همچون الگویی مورد استفاده قرار میگیرد. بعدتر این قالب در کشورهای دیگری مثل کامبوج و کره شمالی هم تکثیر میشود که در کشور اخیر هنوز هم وجود دارد.
یعنی میخواهید بگویید در کشورهای سرمایهداری بردگی و بردهداری نداریم؟
راستش هنگام بررسی بردهداری با تقسیم اقتصادمدار کشورها به دو رده کمونیست و سرمایهدار زیاد موافق نیستم، چون دست بر قضا زیربنای روابط تولیدی در جوامع کمونیستی با مالکیت سفت و سختتری بر ابزار تولید روبهرو هستیم و ستم جاری بر کارگران از جوامع سرمایهدار غربی بسیار شدیدتر بوده است.
از این رو ترجیح میدهم دوقطبی سیاسی کشورهای دموکرات در برابر توتالیتر را بررسی کنیم که دومی بعد از جنگ جهانی دوم و نابودی فاشیسم به اردوی کمونیسم فرو کاسته میشود. بردگی نهادی در کشورهای دموکرات به لحاظ حقوقی امکان حضور ندارد. در کشورهای توتالیتر با توجه به پیشداشتهای نظریای که مالکیت مطلق دولت بر ابزار تولیدی را توجیه میکند، افراد هم میتوانند در این جرگه وارد شوند و به این ترتیب به مالکیت دولت در آيند. این درواقع احیای همان الگویی است که در روم باستان و آمریکای بردهدار قرن هجدهم داشتهایم. با این تفاوت که زیربنای فلسفی اولی آرای افلاطون و ارسطو و دومی افسانه برتری نژادی بوده و سومی از نوعی مارکسیسم تغذیه میکرده است. اینها البته بدان معنا نیست که بردهداری نهادی در کشورهای دموکرات وجود نداشته است، اما وضعیتی قانونی و رایج نداشته و همچون نوعی جرم بروز میکرده است.
اساسا ایدئولوژی «بردهداری» و «استثمار انسان» بر چه بنیادهای اجتماعی استوار است؟ به بیان دیگر، چه عوامل پیشنیازهای اجتماعی و سیاسی در یک جامعه باید کنار هم قرار بگیرند تا ایده بردهداری تحقق بیابد؟
برخلاف آنچه که ممکن است به نظر آید، بردهداری نهادی، امری بدوی و ابتدایی نیست. یعنی در هر دوره تاریخی در میان جوامع پیچیده و پیشرفته، آنهایی که بتوانند و زیرساختهای معنایی و اجتماعیشان اجازه بدهد، شکلی از آن را تولید خواهند کرد. چنانکه گفتم، گذشته از ایرانزمین، تمام جوامع پیشرفته و دولتهای بزرگ جهان باستان بردهدار بودهاند. در ایرانزمین هم با استثنایی چشمگیر روبهرو هستیم. هم از نظر سطح پیچیدگی که از ترکیب کشاورزی و بازرگانی ناشی شده است و هم از نظر سازماندهی سیاسی منتشر و ترکیب جمعیتی متنوع و در عین حال همبستهای که از جغرافیای خاص این سرزمین ناشی شده است. درواقع ایران تنها تمدن پیچیده شهرنشینی است که بردهداری نهادی در آن غایب بوده است.
ارکان اجتماعی ظهور بردهداری نهادی عبارتند از وجود دولتی به نسبت خودکامه که به یک طبقه بزرگ و جنگاور از اشراف متکی باشد. این دولت ممکن است مانند دولتشهر اسپارت کوچک باشد، یا مثل روسیه شوروی پهناورترین کشور دنیا محسوب شود. آن اشراف هم ممکن است آزادمردان عضو قبایل رومی باشند، یا اعضای حزب کمونیست یا بلندپایگان ارتش سرخ. به هر صورت یک دوقطبی شدن اجتماعی و یک تمرکز سیاسی پیش نیاز تحول بردهداری نهادی است. بعد از آن به یک نرمافزار توجیهکننده نیاز داریم. یعنی چارچوبی ایدئولوژیک یا دینی که برتری اربابان بر بردگان را توضیح دهد و ستم و بیرحمی برخاسته از بردهداران را به لحاظ اخلاقی توجیه کند.
یعنی یک پشتوانه سیاسی و اجتماعی و یک داربست فرهنگی و عقیدتی برای بردگی لازم است؟
بله، جالب آن است که ریخت و بافت آن نظم سیاسی بسیار متنوع است، اما آن ایدئولوژیای که بردهداری را توجیه میکند تا حدودی یکتاست و از یک جریان بزرگ جهانی تشکیل یافته که در همه سرزمینهای بردهدار - جز چین باستان- رواج داشته است.
در ابتدای این دستگاه نظری در مصر باستان تحول یافت و ترکیبی بود از آیین پرستش فرعون بهعنوان خداوند زنده، به علاوه باور به برتری نژادی مصریان بر مردمان همسایه یعنی نوبهایهای سیاهپوست و لیبیاییها یا سامیهای سپیدپوست. همین نظریه بعدتر بر آرای سیاسی یونانیان اثر گذاشت و به روم باستان راه یافت و درنهایت به پیدایش کیش پرستش امپراتور منتهی شد. این کیش رومی به مسیحیت قرون وسطایی تحول مییابد و بعدتر در پیوند با دانش مدرن برداشتهای نژادپرستانه مدرن را در کنار اروپامداری رقم میزند. در قرن بیستم همین جریان است که با بازگشت رمانتیک مارکس به شعار رستگاری فرودستان، شاخههایی مبارزهطلب از ایدئولوژیهای سیاسی سوسیالیستی را پدید میآورد که کمونیسم روسی و مائوئیسم چینی شاخههایی از آن هستند.
یعنی میخواهید بگویید جوامع غربی سرمایهدار یا به قول شما دموکرات فاقد بردهداری هستند؟
باید دورههای متفاوت تاریخ غرب را جداگانه مورد وارسی قرار داد. جوامع اروپایی تا زمانیکه از ایدئولوژیهای مسیحی پیروی میکردند، دولتهای مستعمرهچی مسیحیای مانند اسپانیا و پرتغال را پدید میآوردند که در بیرحمی و ستم بر بردگان به کلیگوی سبقت را از پیشینیانشان ربوده بودند.
بعدتر که این مسیحیت سیاسی با اسطوره پیشرفت و گرایش به علمگرایی گره خورد، دولتهایی به همان اندازه ستمگر و بردهدار مانند انگلستان و آمریکای پیشالینکلن را پدید آورد که از سویی تقسیم قدرت دموکراتیک بین بردهداران را به رسمیت میشمرد و از سوی دیگر همچنان بردگی را تقدیس میکرد و تفاوتی ذاتی بین بردهدار و برده را پیشفرض میگرفت.
در خود اروپا هم بقایای نظم قرون وسطایی که شالودهاش همین تفاوت و همان کیش بود، روسیه تزاری را تا میانه قرن نوزدهم به بزرگترین دولت بردهدار بدل کرده بود و سرفهای آلمانی هم که تا همین حدود رسما برده بودند. از میانه قرن نوزدهم با جهانگیر شدن موجهای سهگانه دموکراسی، زیربنای نظری پشتیبان بردهداری در جوامع غربی از میان رفت. یعنی مبنای حقوقیای که بتوان براساس آن یک سیاهپوست یا سرخپوست کافر را ملک یک سفیدپوست مسیحی دانست، منحل شد.
در قرن بیستم کمابیش همان زیربنای حقوقی در ظاهر غیرمسیحی و حتی ضدمسیحی کمونیسم و نازیسم احیا شد. با این تفاوت که این بار روح تاریخ جایگزین خداوند مسیحیان شده و دولت بود که نقش مالک بردگان را ایفا میکرد. این شاخههای نظری از نظر حقوقی همچنان بردگی را ممکن میشمردند. با این تفاوت که این بار کسانی که به طبقات اقتصادی یا نژادهای زیستی منحط تعلق داشتند یا با دولت مستبد ناسازگاری میکردند، از حقوق انسانی خود محروم میشدند. چنین اتفاقی در جوامع دموکرات رخ نداد. یعنی هرچند در دوران جنگ جهانی دوم انگلیسیها به مردم هند و آمریکاییها به مهاجران ژاپنی در کشورشان بسیار ستم کردند، اما از زیرساخت حقوقی لازم برای آنکه ایشان را به اردوگاه کار اجباری بفرستند، برخوردار نبودند و به همین دلیل کار به خشونت عریان مدنی مثل کشتار امریتسار در هند و نگهداشتن ژاپنیها در اردوگاههای موقت ختم شد و بردهداریای شکل نگرفت.
اما امروز با وجود ازبین رفتن دولتهای توتالیتر همچنان بردهداری باقی مانده است.
این حرف درست است. البته دولتهای توتالیتر هنوز وجود دارند، اما جغرافیای بردگی محدود به آنها نیست. امروز شمار بردگان را بین ١٢ تا ٣٠میلیون نفر تخمین زدهاند که نیمی از آنها در هند زندگی میکنند که در ضمن بزرگترین دموکراسی دنیا را هم دارد. با این وجود باز باید به این نکته توجه کرد که چرخیدن گرانیگاه بردهداری به هند بدان دلیل است که در فرهنگ این کشور باور به تفاوت ذاتی بین نجسها و پاکها وجود داشته است.
به هر روی چه در هند و چه در جاهای دیگر بردهداری امری غیرقانونی محسوب میشود و بنابراین آن بردهداری نهادیای که حرفش در میان بود دیگر وجود ندارد. بردگی در دنیای امروز از تولید اقتصادی به بهرهجویی جنسی چرخش یافته و از امری نهادینه با پشتوانه قدرت سیاسی دولت، به رخدادی حاشیهای و مجرمانه فرو کاسته شده است. برخلاف آنچه که در سراسر تاریخ بردگی میبینیم، برای نخستین بار شمار بردگان زن و کودک از مردان بیشتر شدهاند و توزیع جمعیتیشان هم بیشتر به جوامع توسعه نایافته محدود میشود. اینها هم بدان معناست که در زمانه امروز زیربنای حقوقی و مشروعیت نهاد بردهداری فرو پاشیده و این روندی است که کمابیش بیسابقه است. استثنای ایرانزمین را البته باید کنار گذاشت، چون هم سازوکارهای اجتماعی بردهداری نهادی در ایرانزمین غایب بوده و هم گفتمان تفاوت ذاتی بردهدار و برده در ایرانزمین هرگز غالب نبوده است.
پس به نظر شما بردهداری درحال ریشهکن شدن است؟
در این مورد نمیتوان نظر قاطعی داد. تجربه نشان داده که هرجا امکانش باشد، بردهداری نهادی به خاطر منافع اقتصادیاش ظهور میکند. مگر کسی در پایان قرن نوزدهم باور میکرد که در روسیه تزاری که دهقانانش تازه حق شهروندی گرفته بودند، یا در چینی که مردمانش بسیار متمدن بودند، اردوگاههای کار اجباریای ایجاد شود که حدود ١٠درصد جمعیت را با گرسنگی و اعدام از بین ببرد؟ متاسفانه خطر بازگشت بردهداری همیشه وجود دارد. اما این خطر درحال حاضر به خاطر چارچوب حقوقی حاکم بر روابط جهانی و تا حدودی ماشینی شدن فرآیند کار، نامحتمل است. خوشبختانه فعلا بردهداری جرمی است که باید با آن مبارزه کرد.