فرارو- آرمان شهرکی؛ از اعدام وحشیانه و چندباره بزمجه ای، نادر، غول پیکر و البته زبان بسته در روستای جهادآباد شاهین شهر با طناب و سیم بکسل، در سال 93، تا اعدام بیست و اندی انسان بصورتی نمادین در آمفی تاتر پالمیرا شهری باستانی و زیبا در سوریه، در گستره زمان تنها یک سال گذشته اما در همین اثنا، مفهوم عام "انسانیّت" از اساس زیر سوال رفته است.
پالمیرا، کلوسیومِ {colosseum} آسیاست. جایی که شاید مکانی بوده برای نبرد گلادیاتورها یا دیدن تاتر و هنرهای نمایشی، اما در اشغال داعش تنها واجد یک معنا و کارکرد است: "کشتار".
هم کلوسیوم زبان بسته است و هم بزمجه جهادآبادی. اما تنها کنشور ناطق در این میان "بشر" است؛ آوردگاه انسان و حیوان، نبردی که همواره و شوربختانه به نفع بشر تمام شده. هم سلّاخی و کشتار گونههای جانوری نادر و در حال انقراض در ایران، که میتوان از آن تحت عنوان کشتار زنجیرهای روستایی حیوانات نام نهاد {rural serial killing of animals}؛ نسبتا جدید و روایت هولناک و مکرر این روزهاست و هم خشونت اعضای داعش.
اما هر دوی اینها به طرح چند پرسش اساسی در سپهر عمومی دامن زده اند: براستی بشر دارای چگونه طبیعتی است؟ آیا بشر اصلا دارای طبیعتی ویژه و مختص به خود هست یا نه؟ آیا اگر قائل به چیزی یا داشتهای صلب و نامنعطف برای بشر بشویم؛ با هر عنوانی، آیا آن داده از پیش موجود محکوم به ستیزه جوییِ ماهوی است یا میتواند در نتیجه انتخابهای آگاهانه آدمی، متغیّر بوده و دیگرگون شود؟
درنده خویی {بگذریم که همین واژه و واژه های مترادف با آن فی المثل "حیوان صفتی"، را که به اشتباه تا کنون در جایگاه صفت برای بسیاری از انسانها بکار برده ایم تا شباهت رفتاری آنها را با برخی از حیوانات نشان دهیم؛ باید کنار نهاده و از این پس اگر با حیوانی روبرو شدیم که بنا به "ذات و طبیعت" خویش در پی شکار روان شده است؛ برای او و در جایگاه صفت از واژه "انسان صفتی، یا انسانی" استفاده کنیم تا بر طبیعت یا رفتاری خطرناک و مهلک انگشت گذاشته یا تکیه و تاکید کنیم} در نسبت با اخلاق یا امر اخلاقی چگونه تعریف و تحلیل میشود؟
کشتن حیوان و انسان توسط انسان، دال بر طبیعتِ مشکل دارِ انسان است. اما این مشکل در حادّترین وجه خویش نه در بروندادِ رفتاری {یعنی همان کشتار} که در ماهیّت متغیر ذات آدمی نهفته است. ماهیت متغیّر داشتن طبیعت در افراطی ترین شکل خویش ره به "بی طبیعتی" خواهد برد. یعنی اگر قرار باشد ما به مقتضای زمان و مکان به بروز رفتار از خویش مبادرت نماییم؛ پس چنین اقتضایی ما را به موجوداتی بس خطرناک و مهلک بدل خواهد کرد کما اینکه چنین کرده است و بدل به چنین موجودی شده ایم. اما تحلیل وجودگرا {existential} از طبیعت آدمی نیز حدّ و مرزهایی دارد که در فلسفه سارتر به "facticity" یا "واقعات" راجع است. بدین معنا که آنچه در گذشته انجام داده ایم دست ما را در آنچه که زین پس انجام خواهیم داد میبندد.
در رابطه با داعش، "تعلق گروهی" یعنی اینکه عضو چنین گروهی هستید یا همین که نیّت میکنید در آن عضو شوید منتهی و منجر به تغییراتی در ساختار روانی و عقیدتی و بالنتیجه رفتاریِ شما خواهد شد و به احتمال بیشتری به کشتار دست خواهید یازید و در مراحل سیر و سلوک داعش وار نهایتا سر از تن خواهید بُرید از آبِ خوردن راحتتر. پس در اینحا تعلّق گروهی یا خاطر گروه را خواستن که بشدّت متاثر از "برچسب" گروه است؛ مُهر خویش را بر طبیعت متغیر شما خواهد زد.
عامل دیگر "مسری بودنِ" شدید خشونت است و اینکه شما از هم گروهیهای خویش یاد میگیرید و سعی میکنید تا در رقابتی هولناک از آنها، در اقدام به خشونت جلو بزنید. متغیّر بعدی ترس از طرد گروهی و تبعات آن است بدلیل عدم پیروی از هنجارهای گروهی. پس شما بعنوان انسانی با طبیعتِ بالذّات متغیر و سیّال وارد داعش شده و بدل به موجودی هراس آور میشوید.
روایت است که بن لادن خوشرو و مهمان نواز بوده و تحلیل و تبیین شخصیت آیشمن توسط فیلسوف آلمانی، هانا آرنت برای بسیاری از خوانندگان آشنا و روشن است. اما چهره آیشمن و بنلادن وجوه تاریک بسیار دارد و در این جای هیچ تردیدی نیست.
جدال با بزمجه جهادآبادی نیز چنین است: تمایل شدید به کشتار حیوان توسط انسان. نسبت میان آدمی و حیوان، مدّ نظر فیلسوف ایتالیاییِ قارّه ای، جورجیو آگامبن {Giorgio Agamben} بوده است. در مواجهه میان آدمی و حیوان نیز عوامل چندی دخیل هستند که بر طبیعت متغیّر انسان اثر گذاشته و در بسیاری از موارد او را به سمت حیوان آزاری و یا کشتار آن سوق میدهند. آگامبن بر این عقیده است که در چنین مواجههای گاه امورات مقدس و شیطانی درهم آمیخته میشوند. در عصر بیگناهی، انسان نه برای لباس، چراکه برهنه بود؛ نه برای غذا، زیرا که بیشتر از گیاهان و برگهای آن تغذیه میکرد؛ و نه بمنظور حمل و نقل، بدین علّت که قوی بنیه بود و در طبیعت میزیست؛ به حیوانات نیازی نداشت. اما دوران بیگناهی قرنهاست که سپری شده. یکی از عوامل فوق الذّکر، "بدهیبتی" حیوان و یا "ویژه بودن" قیافه ظاهری است.
این عامل سبب شده است که در بسیاری از اسطوره های اقوام و ملل گوناگون هر حیوانی دال بر مدلول یا مفهوم خاصی باشد یا با حالتی خاص در ذهن و روح آدمی تداعی شود از جمله کفتار با امورات شیطانی و مار با رمزوراز.
گوستاو یونگ، روانکاو اتریشی در خوابهای بیمارانِ ترجیحا مونث خویش بر مار سیاه و بزرگی که سر در تعقیب و کشتن بیمار گذاشته؛ تمرکز میکرد و از آنجا به تحلیلی از فانتزیها و یا واقعیات زیست بیمار میرسید. شیر نمادی از شجاعت و کبوتر نماد صلح است. حال شما بگویید احتمال کشتار کفتار از سوی آدمی بیشتر است یا کبوتر؟ مار یا عروس دریاییِ زیبا اما زهرآگین؟ پس هم قیافه و فیزیک ظاهر و هم مفاهیم و معانیِ تداعی شده در ذهن پس از رویت حیوان مهم اند.
مورد بعدی امر "فایده" است. فایده بزمجه جهادآبادی برای روستاییِ ما چندان محسوس و قابل درک نیست؛ نه تخصصی در کندن پوستش و دباغی آن دارد {البته خدارا شکر که فعلا چنین است} نه گوشتش را میخورد نه میتواند جای سگ چوپان از بزمجه بهره برد و نه رسمی با نام "بزمجه خوران" داریم. شکارچی و قاتل بزمجه چه میداند که حیوان نقش مهمی در حفظ تعادل اکوسیستم و زیست یوم داشته و ذخیره ژنتیکی مهمی برای مملکت است. پس در اینجا هم طبیعت سیّال از عواملی متعدد تاثیر پذیرفته و به زجر و کشتار ختم میشود.
آدمی گونهای سگ را با اسید هلاک میکند و گونهای دیگر را نازپرورده میکند. کفتار میشود موتیف مفهومی و تصویریِ اصلی در مجموعه فیلمهای استاد ژانر وحشت، ویلیام فریدکین و کبوتر نماد صلحی جهانی که کانت فیلسوف آلمانی در آرزویش بود. پرسش اساسی اینکه چگونه میشود که روستایی ما که بنا به ماهیّت زندگی در جغرافیای روستایی باید طبیعت گرا و دوستدار محیط زیست و دمخور با حیوانات باشد؛ از این میان حیوان دوستی اش را تنهابه رمّه اش و مرغدانی خانه محدود میکند و توله خرسی بینوا را چندین بار از بالای کوه به پایین پرتاب میکند؟
در دپارتمانهاو کلاسهای جامعه شناسیِ روستایی در دانشگاههای کشور چه تدریس میشود؟ هنوز هم اصلاحات ارضی و علی امینی و خُرده فرهنگهای فاستر؟ پس تکلیف موضوعاتی همچون حیوان آزاری در روستاها؟ معلولیتهای روستایی؟ امورات بیناجنسی در روستاها؟ جنبشها و مقاومتهای روستایی؟ وحشت و ترس و پدیده های ترسناک در روستاها، رمانتیسیسم و روستا، زیباشناختی روستا، امثال و حکم روستایی، و.... چه میشود؟
خانم ابتکار این روزها رسالت سنگینی بر دوش دارند؛ از آتش سوزی جنگلهای نادر بلوط در زاگرس و کردستان، و خشک شدن دریاچه ها بگیرید تا پدیده متاخرِ کشتار و آزار گونه های جانوریِ در معرض انقراض توسط روستاییان و شکارچیان غیرقانونی. به ایشان توصیه میکنم تا در خصوص مورد آخر حتما پای صحبت روانشناسان، نشانه شناسان و جامعه شناسان که الحمدالله تعدادشان کم هم نیست و در معرض انقراض هم نیستند{تا اینجای کار البته} بنشینند.
در این نوشته کوتاه سعی کردم به دو پدیده ترسناک و گناه آلود بپردازم؛ یکی با ابعاد بین المللی که بر خشونت و رُعب آوریِ داعش متمرکز یود و دیگری بر کشتار بیرحمانه گونههای جانوری در روستاها و زیست بومهای کشور، نوعی به تعلیق درآوردنِ زندگی برخی گونههای جانوری در فلات ایران. وجه مشترک هر دو را سیّالیّت {fluidity} خطرناک طبیعت آدمی میدانم. آسیب پذیریاش در برابر عوامل گوناگون. اینکه چگونه آدمی طیرانی عجیب دارد میان شهوتی از جنس کشتن و شکنجه و رسیدن به کمالات و اقالیم الهی.
انسان در گسترهای نه چندان دراز از زمانی که خود را با این کره خاکی، لذّات و تالّماتش، مواجه دیده؛ آنقدر از شرارتهای گاه و بیگاه درونی اش احساس خطر میکرده که به هرچیزی از خدا و دین گرفته تا علم و فنّآوری متوسل شده؛ اما بسیار دیده و شنیده ایم که ناامیدانه و حسرتخوارانه، و گاه از سر تفریح و لذّت، به هر تقدیر به سیم آخر زده؛ کشته و آزار داده. چرا انسان اینروزها اینقدر به سیم آخر زده و شورش را درمیآورد؟