ندیم اختر از ردپای صادق هدایت در هند و اینکه چگونه خانه این نویسنده ایرانی در هند پیدا شده سخن گفت.
به گزارش ایسنا، بر اساس گزارش رسیده، در ابتدای نشستی که هفتم آبان در کتابفروشی آینده برگزار شد علی دهباشی به معرفی کوتاهی از دکتر ندیم اختر پرداخت:
ندیم اختر در سال ۱۹۸۷ در ایالت بیهار هندوستان از پدر و مادری هندی متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ایالت بیهار گذرانده و در سال ۲۰۰۶ موفق به ورود به دانشگاه جواهر لعل نهرو برای تحصیل در رشته ادبیات فارسی شده و تا مقطع دکترا این رشته را ادامه داده است. او موضوع پایان نامه مقطع دکترا را شخصیتپردازی در رمان «بوف کور» انتخاب کرده است.
وی تاکنون در کنفرانسهای مختلفی درباره ادبیات فارسی در کشورهای نروژ، کانادا، انگلیس و ترکیه، همچنین در شهرهای مختلف هند شرکت کرده است. در دانشگاه کمبریج درباره ادوارد ایستک (کسی که حاصل سفر ششماهه خود به ایران را در قالب سفرنامه نوشته است) مقاله ارائه داده است.
دکتر ندیم همچنین تا به حال مقالات تحقیقی فراوانی در مجلات متعدد هندی و ایرانی منتشر کرده است. وی هماکنون به منظور گذراندن فرصت مطالعاتی ششماهه در دانشگاه تهران به ایران آمده و در حال یادگیری زبان پهلوی نزد یکی از استادان همین رشته است.
دهباشی سپس از ندیم اختر در باره چگونگی یافتن رد پای صادق هدایت در هند پرسید که او نخست اشارهای داشت به محبوبیت آثار صادق هدایت در هند:
«آثار صادق هدایت در شمار نوشتههای ممتاز ادبیات ایران قرار گرفته و ترجمه آنها در کشورهای بزرگ جهان انتشار یافته است. داستان صادق هدایت در ایران نیز بر سر زبانها افتاده و موافقان و مخالفان بسیار پیدا کرده است. اما خوشبختاته در هندوستان کسی مخالف صادق هدایت نیست. زیرا برای فارسیدانان هند مایه افتخار است که در زمانی که زبان فارسی به فراموش میرفت هدایت به هند آمد و ارتباط فرهنگی و ادبی در کشور هند و ایران را در آثار خود دوباره زنده کرد.»
پس از آن ندیم اختر به تشریح سفر هدایت به هند پرداخت:
«صادق هدایت در ماه سپتامبر1937 میلادی به تهران برگشت. اما برای ما معلوم نیست که در کدام ماه سال 1936 به هند آمد و چند ماه یا سال در هند زندگی کرد. صادق هدایت وقتی در هند بود به چند استان مانند بانگلور، حیدرآباد، میسور وغیره سفر کرد و هر جایی که رفت تاثیری از آن گرفت و در داستانهای خود منعکس کرد. صادق هدایت اگر چه شیوهای نو در داستانهای خود و ادبیات هند و ایران ایجاد کرد ولی متاسفانه کسی به زندگی هدایت در هند نگاهی نکرد و رد پای هدایت در این سرزمین با گذشت زمان گم شد. دکتر سید اختر حسین استاد زبان و ادبیات فارسی و هدایتشناس در هند در مقالهای به نام «هندستان در آئینه بوف کور» اظهار نظر کردند که فارسیدانان هند باید در برابر التفات هدایت به هند، با نوشتن تاریخچه مفصل اقامت او در این کشور، دین خود را به او ادا کنند. به این سبب، نگارنده، که دانشجوی دکتر سید اختر حسین هستم تصمیم گرفتم با سفری پژوهشی و تحقیقی به شهر بمبئی و شهرهای دیگر، به جستوجوی رد پای هدایت بپردازم.
صادق هدایت در سال 1936 میلادی با زحمت بسیار به کشور هند آمد. او که تجربه این سفر خود را در داستان میهنپرست انعکاس داده است، با کمک دوستانش مثل جمالزاده و مخصوصاً ش. پرتو که در کونسولگری ایران در بمبئی مشغول به کار بود برای ویرایش فیلمنامه فیلمی فارسی که در هند ساخته میشد به بمبئی آمد.
صادق هدایت با سفر به هند از زبان و فرهنگ این کشور تاثیر بسیاری گرفت به طوری که عناصر سنت و فرهنگ هند جا به جا در داستانهای او دیده می شود و داستان «بوف کور» بهترین نمونه این تاثیرپذیری اوست.
صادق هدایت نزدیک به دو سال در بمبئی ماند و زبان پهلوی را از استاد بهرام گور انکلیسریا یاد گرفت. آن زمان استاد انکلیسریا در دانشگاه بمبئی معلم زبان اوستایی و پهلوی بود و به این دلیل میتوانیم بگوییم که هدایت زبان پهلوی را در این دانشگاه یاد گرفت و آثاری مانند «هنر ساسانی در غرفه مدالها» ، «کارنامه اردشیر بابکان» و ... را از زبان پهلوی به فارسی ترجمه کرد.»
در ادامه اختر به نامههای هدایت از هند اشاره کرد که شاید دستورالعملی برای او بود تا بتواند خانه هدایت را در هند بیابد:
«هدایت بیشتر زمان اقامتش در هند را در شهر بمبئی گذراند و از نامههای وی معلوم می شود که او در خانه کویین سامر در خیابان آرتهر بندر منطقه اپولو ریکلیمیشن زندگی کرده است. البته علاوه بر این نشانی، یک آدرس دیگر هم در نامههای هدایت وجود دارد: دکتر پرتو ایرانین کونسولگری فورت، بمبئی هند. ولی این آدرسها برای کشف کردن رد پای هدایت کافی نبود زیرا که شهر بمبئی از زمان هدایت تا به حال خیلی تغییر کرده و کونسولگری ایران هم از جای خود به منطقهای دیگر منتقل شده بود. علاوه بر این آدرسهای پستی، یکی از مراجع مهم دیگر برای پیدا کردن رد پای محل اقامت هدایت در بمبئی، دفتر کتابخانه کاما ارینتل انستیچیوت بود؛ جایی که هدایت از آنجا کتاب به امانت میگرفت اما متاسفانه تمام رکوردها و مدارک سالهای 1936 تا 1937 کتابخانه به علت سیلاب ناگهانی گم شد و از بین رفت. ظاهراً اینطور به نظر میآمد که همه راهها برای کشف رد پای هدایت محو شده ولی این وضعیت نامطلوب، من را دلسرد نکرد و تلاش کردم تا ساختمان سمرکویین را که هدایت در نامههای خود از آن نام برده بود، پیدا کنم. کشف محل این ساختمان بسیار مشکل بود چون اسم خیابان ارتربندار رود بعد از زمان هدایت به نام حاجی نیاز احمد مارگ تغییر کرده بود ولی خوشبختانه خانه کویین سمر، با اسم در پشت هتل مشهور تاج پیدا شد؛ ساختمانی دارای چهار طبقه با هشت آپارتمان ( تصویر شماره یک ). صاحب فعلی این ساختمان تاجری به نام ناصر جمال ، مدیر شرکت سیتی واک شوز است که در طبقه چهارم ساختمان زندگی میکند. او به من گفت که این ساختمان را در سال 1960 از یک خانم یهودی خریده است ولی هیچ اطلاعاتی راجع به ساکنان قبلی آن ندارد . در همان ساختمان یک خانواده ایرانی هم زندگی میکنند که در شهر بمبئی یک رستوران داشتند اما ایشان هم راجع به هدایت از جد خود اسمی نشنیده بودند. به این جهت با وجود چنین شرایطی، تنها چیزی که میتوانستم به آن تکیه کنم ، داستانهای خود هدایت بود. چون هنر نادر صادق هدایت این بود که رویدادهای واقعی زندگی و آنچه را در شهر و اطرافش میدید، در داستانهای خود منعکس میکرد. از جمله این داستانها، داستان «هوسباز» بود که هدایت آن را بعد از سفر هند نوشت و تا حدودی گره رد پای زندگی هدایت در هند را میگشاید. صادق هدایت ابتدا این داستان را به زبان فرانسوی نوشت اما بعدا به زبان فارسی هم ترجمه کرد. در این داستان بیان میشود که قهرمان داستان در یک پانسیون یا مهمانسرا در طبقه پایین زندگی میکند و میتواند منظره ساحل شهر بمبئی را از پنجره اتاق خود ببیند و غالبا هم با آسانسور به طبقه سوم پانسیون که سالن غذاخوری بود میرفته است. هدایت در داستان «هوسباز» خانه قهرمان را طوری توصیف میکند که ساختار این خانه شباهت زیادی با ساختار خانه سامر کویین دارد. مثلا طبقه سوم خانه سمر کویین طوری ساخته شده است که با طبقات دیگر فرق دارد و به این جهت به نظر میآید که زمانی از این طبقه به عنوان سالن غذاخوری استفاده میشده است. در داستان، خانه قهرمان نزدیک دریا است که از پنجره میتواند دریا را ببیند و ساختمان سمر کویین هم در موقعیتی قرار گرفته است که از پنجره و بالکن آن میتوان منظره دریا را دید. علاوه بر اینها، از دیگر توضیحات مهم هدایت در این داستان که ما را به اثبات محل اقامتش راهنمایی میکند، توضیح آسانسور خانه قهرمان است. هدایت توضیح آسانسور را در داستان «هوسباز» این گونه بیان میکند: "شب بعد فیلیسیا سر میز شام نبود. از اطاق غذاخوری که خارج شدم یک راست به جانب آسانسور رفتم و روی تکمه خبر فشار آوردم . دستگاه فورا به طول نوارهای فلزی رو به بالا سرید و ایستاد. در خارجی را رو به خود باز کردم ، لنگه در داخلی را که گشودم با نهایت تعجب دیدم فیلیسیا مثل یک مجسمه مرمر در داخل اطاق آسانسور بدون حرکت ایستاده است..." آسانسوری که هدایت در داستان بیان میکند، دارای دو در است که اکنون هم آن آسانسور به همان شکل قدیمی خود در سمرکویین وجود دارد. صادق هدایت زمانی که به هند آمد آسانسور تازه به شهر بمبئی آمده بود و از مقاله خانم بیلا جیسنگهانی به نام (Century-old Heritage Lifts Continue to Rise and Shine) که در روزنامه The Times of India در سال 2009 چاپ شد، معلوم میشود که در آن زمان در شهر بمبئی، آسانسورها بیشتر در منطقه کلابه - جایی که هدایت زندگی میکرد - و اطرافش وجود داشته است. به این دلیل میتوان گفت آسانسوری که هدایت در داستان «هوسباز» توضیح میدهد در حقیقت آسانسور خانه کویین سامر هست که محل اقامتش در شهر بمبئی بوده است.
همچنین با مطالعه دقیق این داستان معلوم شد که خانه سامر کویین یک پانسیون بوده که قهرمان داستان، آن را اجاره کرده بود. البته ساختمان فعلی خانه شخصی است و تاکنون هیچ مدرک رسمی به دست ما نرسیده که گواهی دهد خانه سامر کویین در زمانهای گذشته برای اجاره دادن به مردم به کار میرفته است ولی یک منبع ادبی یعنی رمان «کوبالت بلو» اثر سچین کندلکر وجود دارد که داستانش بیان میکند ساختمان سامر کویین در زمانی مهمانسرا بوده است .»
ندیم اختر شرح بیشتری درباره سامر کویین داد:
«سچین کندلکار فیلمساز بالیوودی ، رمانی به نام کوبالت بلو به زبان ماراتهی نوشته که در سال 2013 توسط جری پینتو به زبان انگلیسی ترجمه شد . کندلکار در داستان خود ذکر سامر کویین را چنین آورده است : " حداقل ایشان باید منتظر بوده، آئی با غم انگیزی گفت : تا حالا عقد تمام نشده بود . کجا میماند ؟ چه کاری انجام میدهد ؟ رفتم و دفترچه را دیدم که کنار تلیفون گذاشته بود، بر آن یک آدرس نوشته بود : امریش دوباش ، 5 سمر کویین ، ارتاربندار رود ، کلابا . آئی ان را خواند."
علاوه بر رمان «کوبالت بلو»، منبع دیگری که سامر کویین را در زمانهای قدیم به عنوان یک مهمانسرا معرفی میکند، داستان «بیگانهای در بهشت» است. این داستان را ش . پرتو پس از خودکشی هدایت نوشت و به نوعی زندگینامه هدایت در شهر بمبئی است. شخصیتهای اصلی داستان ش . پرتو دو مرد به نامهای ژیلا و هادی قاصدی هستند که با جابهجایی حروف اسم هادی قاصدی، میبینیم که هادی قاصدی همان صادق هدایت، دوست صمیمی ش. پرتو است که کارها و اندیشههایش در داستان بیان شده است.
در داستان «بیگانهای در بهشت» خانهای که شخصیتهای اصلی در آن زندگی میکنند به گونهای بیان شده است که یادآور ساختمان سامرکویین است. مثلا خانه در منطقه کلابا و نزدیک دریا قرار دارد: " ژیلا کنار دریای هند نزدیک کلابا روی نیمکت نشسته ... هر زمان که وقت میکرد ... او را میبینم که کنار دریا قدم میزند."، " خانه من خیلی نزدیک است . از بالکون میتوانید دریا را هم تماشا کنید" و یا در بخشی از داستان بیان میکند که آپارتمانشان مهمانسرایی بوده است: " خانمی که آپارتمان را به ما اجاره داده است برای ما شام و ناهار تهیه میکند" این جمله نشان میدهد که آپارتمان خیابان کلابا یک پانسیون بوده است و البته نکته دیگری که در این جا برای ما روشن میشود این است که این خانم صاحبخانه که برای آنها غذا تهیه میکرده، احتمالا همان خانم یهودیای است که ناصر جمال صاحب فعلی سامرکویین ، ساختمان را از او خریده است.
اینک با توجه به سه داستان «هوسباز»، «کوبالت بلو» و «بیگانهای در بهشت» میتوان گفت که هر سه نویسنده در داستانهای خود از آپارتمان یکسانی صحبت میکنند که هرکدام مدتی را در آن زندگی کردهاند و بدین ترتیب بخشی از حقایق زندگی خود را در داستانهایشان منعکس کردهاند.
صادق هدایت در شهر بمبئی در ساختمان سامر کویین ، آپارتمانی را اجاره میکند که در طبقه تحتانی واقع بوده است و گویا به جز منظره رو به دریایش، حسن دیگری نداشته است چون در توصیف طبقه خود مینویسد : " اطاقی که اخیرا در مرتبه تحتانی بنائی اجاره کرده بودم ظاهرا راحت بود ولی ... بوی زننده تندی که مخصوص هندوهاست در هوا پراکنده بود. در خیابان پاره دوز هندی با عمامه قرمز خود نیمهلخت بوضع زاهد متعبدی زیر پنجره من نشسته گرم تماشای ازدحام خلق بود."
در داستان ش. پرتو او مینویسد که آپارتمان آنها در طبقه دوم بوده است ولی هدایت در داستان «هوسباز» مینویسد که طبقه پایین، آپارتمان شخصیت اصلی داستان است.
ساختمان سامر کویین دارای دو بخش شرقی و غربی است که در هر طرف، چهار آپارتمان وجود دارد و آپارتمانهای شرقی ، رو به دریا است. ما مطمئن هستیم که آپارتمان هدایت سمت دریا یعنی در جناح غربی قرار داشته است چون بنا بر گفته ش. پرتو و خود هدایت در داستانهای «بیگانهای در بهشت» و «هوسباز»، از خانهشان دریا دیده میشده است. ش. پرتو در داستانش مینویسد: "خانه من خیلی نزدیک است... از بالکون می توانید دریا را هم تماشا کنید" و هدایت مینویسد: "پنجره من رو به دریا باز می شد". شاید به ذهن خطور کند که هدایت که در طبقه پایین ساختمان زندگی میکرده ، چگونه از دریا و پنجره رو به دریا حرف زده ؟ آیا او افسانهپردازی کرده است ؟ ش . پرتو میگوید که از بالکن آپارتمانش که در طبقه دوم بود ، دریا را میدیده است ودقیقا ساختار سار کویین این طور است . یعنی هر یک از طبقات به جز طبقه پایین ، بالکن دارد. ولی سؤال مهم این است که اگر هدایت افسانهپردازی نکرده ، پس چطور می توانسته دریا را ببیند؟ چون طبقه پایین ساختمان بالکن نداشته و به سبب ساختمانهای دیگر، دریا مخفی میشده است. اگر دوباره نگاه دقیق تری به ساختار ساختمان سامر کویین بیندازیم، میبینیم که ساختمان سمر کویین به شکل هشتضلعی بنا شده است و اگر چه از دو طرف با ساختمانهای دیگر مسدود شده بود اما هدایت میتوانسته از آن پنجرهای که در گوشه پایین هشتضلعی قرار داشته ، دریا را ببیند و به این دلیل است که در داستانش مینویسد: "پنجره من رو به دریا باز می شد ".
صادق هدایت زمانی که در هند بود به جنوب کشور هم سفر کرد . ابتدا به شهر بانگلور رفت . توصیف هدایت از شهر بانگلور و اطرافش را میتوان در داستان «سامپیگنه» دید و به طوری از مکانهای بانگلور در این داستان حرف میزند که برای ما معلوم میشود که شهر بنگلور را با دقت نگاه کرده و در داستان خودش به تصویر کشیده است .
هدایت در سال 1937 میلادی به بنگلور سفر می کند و از معبد گنیشا ، بیمارستان وانی ویلاس ، لعل باغ و یک شهر کوچک به نام کنگری که در اطراف بانگلور بود ، دیدن می کند .
سامپیگنه که اسم شخصیت اصلی داستان است ، داستان یک خانواده هندو است که وضعیت خیلی خرابی دارند . لاکشمی که خواهر بزرگ سامپیگنه بود، حامله است و به بیمارستان وانیویلاس میرود : " حال خواهرش رو به سختی نهاد و شوهرش او را به بیمارستان وانیویلاس فرستاد و سامپینگه در اطاق عمومی بر بالین او مینشست و غالبا برای سرگرمی او از سرزمین گلمرگ صحبت میداشت." بیمارستان وانیولاس، بیمارستان مراقبتهای ویژه مادر و فرزند جلو کاخ تابستانی تیپو سلطان در شهر بنگلور واقع شده است . ذکر حامله بودن خواهر سامپیگنه و بردنش به بیمارستان وانیویاس ، این مطلب را تأیید میکند که هدایت این بیمارستان و حتی داخل آن را نیز دیده و با جزئیات دقیق در داستان خود منعکس کرده است : " این اقامت در بیمارستان وضعیتی برای سامپینگه ایجاد کرد که خودش حدس نمیزد . بوی فینول که در تمام راهروها پیچیده بود و رفت و آمد پرستاران و خانم حکیم انگلیسی با آن فیس و افاده و آن بهداشت طبی بیمارستان و خود بیماران و کسانی که به عیادت آنان میآمدند تمام این ها برای او چیز غیرمنتظرهای بود. "
همان طور که ذکر شد ، بیمارستان وانیویلاس روبهروی کاخ تابستانی تیپو سلطان قرار دارد . تیپو سلطان ، مهاراجه دلیر میسور در قرن هجدهم میلادی بود که سعی کرد در برابر تهاجم انگلیس مقاومت کند و در بین مردم به شیر هندوستان معروف شد . در کاخ تابستانی او ، کتیبهای نصب شده است که به خط و شعر فارسی نوشته شده و از نظر نگارنده ، یکی از جاذبههای شهر بنگلور برای صادق هدایت ، همین کاخ تابستانی بوده است و احتمالا در هنگام بازدید از این کاخ ، بیمارستان وانیویلاس را نیز دیده و در داستان خود آورده است .
مکان دیگری که هدایت در شهر بنگلور دیده است ، معبد گنیشاست. وزارت گردشگری بنگلور درباره این معبد مینویسد : "معبد دودا گنیشا در باسوانگری در بنگلور برای مردم جاذبه بسیاری دارد . آنان برای دریافت برکت از گنیشا به این معبد میروند . چیزی که این معبد را معبدی نادر و متمایز از دیگر معابد میکند ، تنوع و تفاوت هفتگی آرایش بت بزرگ و اندودنش به صدها کیلو کره است» . در داستان سامپینگه بیان میشود که سامپیگنه با سیوا عقد کرده و او در موقع بیکاری برای دیدن نامزدش به معبد فیل خدا یعنی گنیشا میرفت. سیوا نگهبان معبد بود : " در موقع بیکاری سامپیگنه غالبا برای ملاقات نامزدش به پیشگاه بت بزرگ گانشا که سر فیل و اندام آدمی داشت و از سنگ حجاری و بروغن میاهی اندوده شده بود میرفت. معبد با حلقههای گل مگرا و حاشیهای آمیخته ببرگهای اسهک مزین شده بود و عطر تندی از عود و کندر از محراب در فضا پرا کنده میشد و...»
معبد دودا گانیشا ، نزدیک بیمارستان وانیویلاس و کاخ تیپو سلطان است و امروزه وقتی به این مکان میرویم میبینیم که معبد حقیقتا همان طور است که هدایت در داستان خود بیان کرده است . وی توصیف معبد ، بت بزرگ و شیوه آرایش او را طوری آورده است که هنگام بازدید از این معبد متوجه میشویم که او حتما این معبد را با نظری دقیق دیده و در داستان خود ذکر کرده است .
هدایت به شهر میسور میرود و مهمان مهاراجا کریشن راجا وادیار چهارم میشود: "باری قضیه از این قرار بود که به توسط جمالزاده به سر Sir میرزا اسمعیل رئیس الوزرای میسور که اجدادش ایرانی بود معرفی شده بودم. میزبانان وی ، پذیرایی بسیار خوبی از او میکنند چنان که خودش در نامه به مجتبی مینوی مینویسد : "تقریبا 15 روز زندگی اشرافی و اعیانی کردم . دیگر در مهمانی نبود که صدر مجلس نباشم و به کلهگندهای نبود که معرفی نشوم".
هدایت در چهارم ژوئن 1937 در جشن تولد مهاراجه کریشن راجا شرکت میکند : "از قضا مراسم جشن تولد مهارجه برپا بود . در تمام تشریفات آن شرکت کردم و با لباس مضحک بلندی در دربار رفتم ، حتی با خود مهاراجه هم گفتگو کردم ... حتی پیشنهاد خرید بلیط راه آهن را رد کردم . شاید هم ادعایم خیلی زیاد بود". از منابع راجع به سفرهای هدایت در هند اطلاعات مستند و کمی به دست ما رسیده اما با مطالعه دقیق داستانهایش مقداری از این مجهولات روشن میشود. مثلا با خواندن جملهای در داستان «حاجی آقا» این مساله برای ما قطعی می شود که او در نزد مهاراجه میسور شأن و منزلتی داشته : " چرا بیخود شاگرد بفرنگستون میفرستید ؟ منو دو بار مهاراجه دکن برای پست وزارت خارجهاش پیشنهاد کرد ، دعوتش را نپذیرفتم."
بعد از سفر میسور ، هدایت در راه برگشت به بمبئی ، تصمیم میگیرد که حیدرآباد را نیز ببیند . او میگوید : "از آن جایی که چشده خور شده بودم راهم را کج کرده به حیدرآباد شهر اسلامی رفتم ... مردمش فینه به سر قبا دراز ، انگلیسی سرشان نمیشد". اما این سفر برای هدایت ناجورو ناراحتکننده بود چون افرادی که او را دعوت کرده بودند در زمان رسیدن وی به حیدرآباد ، در شهر نبودند و هدایت مجبور شد که با قطاری درجه سه که بسیار کثیف و نامناسب بود، به شهر بمبئی برگردد: "باری از شما چه پنهان یکی دو نفر که مرا دعوت به آن جا کرده بودند هیچ کدام نبودند و به مسافرت رفته بودند. اگرچه با کمی پررویی میتوانستم خودم را جا بکنم ولی مراجعت را بیشتر صلاح دیدم. با درجه سوم و جای بد کثیفی که جلو در مبال واقع شده بود، برگشتم. بازتاب این سفر را در یکی از جملات نامهای که به مجتبی مینوی مینویسد میتوان دید. او که از سفرش خاطره خوشایندی ندارد، حال که برگشته پانسیون سامر کویین را قصری مینامد.»
در پایان این سخنان حاضران پرسشهایی را مطرح کردند که ندیم اختر به آنها پاسخ داد.