فرارو- پیشتر، ثبات شاخصۀ اصلی نظام سیاسی آلمان بود. اما بحران پناهجویان به شکلی بنیادین عرصۀ حزبی کشور را تغییر داده است. ظهور احزاب حاشیهای در حال فرسودن مراکز سنتی قدرت است.
به گزارش فرارو به نقل از اشپیگل، هفت یا هشت ماه پیش، آلمان کشوری متفاوت از امروز بود. مسائل سیاسی جنجالیای وجود نداشت که نیازمند اقدام فوری باشد و آنگلا مرکل، صدراعظم، رقیبی در امر رهبری برای خود نمیدید. همه چیز آرام و راحت بود. اما سپس موج پناهجویان به اروپا سرازیر شدند و آرامش خوابزدۀ کشور ناگهان به پایان رسید. از آن زمان، شاهد مسائل مختلف و غریبی نظیر، موج خارجی هراسی، قرار گرفتن اعضای یک حزب دست راستی پوپولیستی در آستانۀ بدست آوردن کرسیهایی در چند پارلمان ایالتی، تایید مرکل از سوی سوسیال دموکراتهای معتدل و سبزها، و خواستۀ برخی محافظهکاران برای بیرون راندن او بودهایم. و در این میان دولت نیز تحت فشار بیسابقهای است. آیا کسی میداند که چه اتفاقی در حال روی دادن است؟ چه بر سر آلمان آمده است؟
برای آلمان، جمهوری کنونی، دومین جمهوری دموکراتیک محسوب میشود. اولی، جمهوری ویمار از 1918 تا 1933 بود و پس از آن جمهوری فدرال از سال 1949 تا کنون که سال سرنوشتساز 1989 و اتحاد دو آلمان را نیز از سرگذرانده است. اما حالا، به نظر میرسد که بحران پناهجویان شکافی چشمگیر در آن ایجاد کرده است. مسلماً قانون اساسی و نهادهای آلمان، به این زودیها زیر سوال نخواهند رفت. اما اسلوبهایی که تعاملات سیاسی آلمان را تعیین میکرد، با سرعتی حیرتآور در حال تغییرند.
بحران نمایندگی، لزوماً با لرزههایی در سیستم سیاسی حزبی همراه است. برخی از این لرزهها مدتهای مدیدی است که در حال شکلگیری بودهاند، اما با شدت گرفتن بحران پناهجویان در حال روی نشان دادن هستند. اینها در کنار هم ممکن است تغییرات پایداری را رقم بزنند. شاید چهرۀ جمهوری سوم در حال نمایان شدن است.
در دموکراسیهای مدرن، سیاست در یک فضای نمایندگی دوگانه شکل میگیرد. سیاستمداران، رای دهندگان را در پارلمانها و دولتها نمایندگی میکنند، و همزمان در فاصلۀ بین انتخاباتها، رایدهندگان فرصت شرکت در بحثهای عرصۀ عمومی را، عمدتاً از لحاظ نمایندگیِ رسانهها دارند. روزنامههای زردی نظیر "بیلد" نقش "صدای مردم" را برعهده دارند و در مقابل نشریاتی نظیر "دای زیت"، حرفهای روشنفکران را منعکس میکنند. اما آنچه که در حقیقت روی میدهد، صحبت دو گروه از نخبگان با هم است: سیاستمداران و خبرنگاران. آنها در ظاهر اعضای یک طبقه به نظر میرسند، و این موضوع میتواند مشکلساز باشد، چرا که وظیفۀ رسانهها، داشتن نگاهی نقادانه به سیاست است.
اوضاع از کنترل خارج میشود
اینترنت، میان دو شکاف انداخته است. حالا هر کسی میتواند وارد بحث شود. این امر به نوبۀ خود خوب است، اما در بحران پناهجویان، بحث از کنترل خارج شده است. یکی از نقشهایی که خبرنگاران از دیرباز ایفا کردهاند، نقش نگهبان بوده است و عمدتاً همواره مانع از شکلگیری نفرت، تئوریهای توطئه و دیگر نظریات دیوانهوار میشدهاند. این امر به شکلگیری بحثهای سازنده و آرامتر میانجامید. بعضاً با وجود اختلاف نظر شدید، سیاستمداران و خبرنگاران قادر بودهاند تا زمینۀ مشترکی بیابند و مصالحه را امکانپذیر کنند. آلمان با این روال کار میکرد.
بحران نمایندگی به خصوص در آلمان شرقی شدید است. پیش از 1989، این باور به خورد مردم آلمان شرقی داده شده بود که حزب کمونیست، کاملاً نمایندۀ ارادۀ مردم است. پوچی این ادعا مشخص بود، اما مقابله با آن دشوار؛ تا اینکه آلمان شرقیایها بالاخره خود را از شر حکومتشان خلاص کردند. اما زمانی که انقلاب به پایان رسید، آنهایی که در قالب صدایی واحد قیام کرده بودند، بار دیگر متوجه شدند که دیگران نمایندگیشان را بر عهده گرفتهاند. بحران پناهجویان نشان داد که بسیاری در آلمان شرقی، پذیرای نظام جمهوری فدرال نیستند. آنها به سیاستمداران اعتماد ندارند، و در قالب اعتراضات و تظاهرات، خود دست به کار میشوند. آنها به خبرنگاران اعتماد ندارند و آنچه را که خود حقیقت میانگارند را باور دارند. همۀ اینها را در آلمان غربی نیز میتوان دید، اما نه به این شدت.
دو ستون نمایندگی سیاسی در آلمان، از دیرباز دموکرات مسیحیها (به همراه حزب خواهرخواندۀ باواریاییشان یعنی اتحاد سوسیال مسیحی بایرن) در یک سو، و سوسیال دموکراتها در سوی دیگر بودهاند. برای دههها این دو حزب قادر بودهاند تا مواضع مختلف در راست و چپ طیف سیاسی آلمان را نمایندگی کنند. آنها این مهم را در فضای رسانهای که به طریق مشابه میان چپ و راست تقسیم شده بود، به انجام میرساندند و هر جبههای به بخشهایی از جامعه که با آنان هم نظر بود، متکی بودند. از آنجایی که دو قشر سیاستمداران و خبرنگاران در سالهای اخیر دچار انشقاق شدند، دو حزب بزرگ آلمان شروع به آب رفتن کردند. نتیجۀ آن، افزایش احزابی است که امکان انتخاب از میان آنان وجود دارد. مردم نیز، این دو قشر را رها کردهاند تا خود بدل به بازیگران منفرد شوند. و افراد دیگر نیازی به نماینده ندارند، چرا که خود میتوانند خود را نمایندگی کنند. صحنۀ هنرنماییشان هم اینترنت است.
سپس سر و کلۀ آنگلا مرکل پیدا شد. او مدتها پیش موفق شد تا حزب دموکرات مسیحی را به ترکیبی از سبز-لیبرال-سوسیال دموکراتیک بدل کند و تا حد زیادی محافظهکاری را از حزب بزداید. سیاستهای خاص او را میتوان تا حدی ناشی از آن دانست که مرکل در حد دیگرانی در حزب که جوانیشان را صرف دفاع از جهانبینی محافظهکارانۀ خود در برابر چپگرایان کرده بودند، به اصول حزب پایبند نیست. وقتی که موج پناهجویان از راه رسید، مرکل ضربۀ آخر را به اصول محافظهکارانۀ حزب زد و معادلات را برای همیشه تغییر داد.
یک پدیدۀ غریب
بسیاری در آلمان دیگر فضای حزبی کشور را نمیشناسند. کسانی هستند که یک عمر به سوسیال دموکراتها یا سبزها رای دادهاند و فکر میکردند که دموکرات مسیحیها تجسم شیطان هستند و حالا به هواداران دوآتشۀ مرکل بدل شدهاند. کسان دیگری هم هستند که یک عمر به دموکرات مسیحیها رای دادهاند و مرکل را خدا میدانستند و حالا خواستار بیرون کردن او هستند تا آلمان، آلمان و مسیحی بماند.
مرکل در شکلدهی به سیاستهایش در ارتباط با پناهچویان، پیرو اصول بشردوستی و جهانیاندیشی بود که هر دو در مسیحیت ریشه دارند، اما مدتهاست که چپهای طیف سیاسی مبلغان آن بودهاند. در کارزار تبلیغاتیِ انتخاباتی که یکشنبۀ آینده در بادن وورتمبرگ برگزار خواهد شد، این اتمسفر، به پدیدهای غریب دامن زده است: وینفرید کرتشمان، فرماندار و از حزب سبز، هوادار دوآتشۀ سیاست مرکل در قبال پناهجویان است و در مقابل گویدو ولف، از حزب دموکرات مسیحیِ خانم مرکل، از خانم صدراعظم فاصله گرفته است. سابقاً رای دادن در آلمان آسانتر بود. به خصوص حالا که به نظر میرسد که مرکل خودش در حال فاصله گرفتن از خودش است و به دنبال سیاستهای سختگیرانهتر در قبال پناهجویان رفته است، رای دادن از همیشه پیچیدهتر شده است. حالا اگر کسی به دموکرات مسیحیها رای بدهد، در واقع به چه چیزی دارد رای میدهد؟
این البته اولین باری نیست که سیاستمداران ایالتی در کارزار تبلیغاتی، شعارهایی خلاف دولت فدرال سر میدهند. همچنین اولین باری هم نیست که رهبران دموکرات مسیحی و اتحاد سوسیال مسیحی بایرن با وجود اتحادی به قدمت چندین دهه، به صورت آشکار وارد نزاع با هم شدهاند؛ چنان که امروز مرکل و هورست سیهوفر، فرماندار باواریا، شاهد نزاع هستیم. در دهۀ 1980، میان هلموت کوهل، صدراعظم، و فرانتز جوزف اشتراوس، فرماندار وقت باواریا، اختلاف وجود داشت. اما آن دو بر سر پرسشهای بنیادین عصر خود، یعنی انرژی هستهای و دفاع با هم توافق داشتند. بر خلاف آن دوران، مرکل و سیهوفر چنان بر سر سیاستهای مرتبط با پناهجویان با هم اختلاف دارند که اتحاد سوسیال مسیحی بایرن به فکر به چالش کشیدن سیاستهای پناهجویی مرکل در دادگاه قانون اساسی افتاده است.
این دو حزب محافظهکار زمانی حداقل یک دشمن مشترک داشتند و وقت حمله به سوسیال دموکراتها که میرسید با کمال رضایت اختلافاتشان را کنار میگذاشتند. اما سوسیال دموکراتها امروز کجا ایستادهاند؟ چه کسی را نمایندگی میکنند؟ زیگمار گابریل، رییس حزب سوسیال دموکرات، اخیراً گفته است که دولت باید بیشتر به فکر آلمانیها باشد. موضعی که در میان هواداران حزب دست راستی و پوپولیست "آلترناتیو برای آلمان" خریداران بسیاری خواهد یافت. گویی عرصۀ حزبی آلمان زیر و رو شده است.
سوپاپ اطمینان ضد احزاب حاشیهای
از آنجایی که مرکل دست راستیهایی دموکرات مسیحی را رها کرده، آلترناتیو برای آلمان توانسته به سراغ پر کردن این خلا رفته و بحران پناهجویان نیز در این مهم یارش بوده است. این امر به نوبۀ خود میتواند پایان تسلط مستحکم حزب دموکرات مسیحی بر نیمۀ محافظهکار طیف سیاسی آلمان را رقم بزند. این تحولی است که مدتهای پیش در چپ دیده شد و به جایی رسید که حمایت از حزب سوسیال دموکرات در سالهای اخیر، حول و حوش 25 درصد درجا زده است.
سابقاً احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات بر عرصۀ سیاسی مسلط بودند. این احزاب که به "ولکسپارتین" یا "احزاب مردم" مشهورند، پیوسته حدود 80 درصدِ آرا را میان خود تقسیم میکردند و بزرگی آرای آنان، تضمینی در مقابل احزاب حاشیهای بود. آنها متضمن اجماع و مصالحه بودند. دموکراتهای آزاد (که هوادار کسب و کار هستند) و سبزها، احزاب حاشیهای خوش نیتی بودند که به راحتی با عرصۀ سیاسی ادغام میشدند.
اما قدمهای اشتباه حزب سوسیال دموکرات و ظهور حزب شدیداً چپگرای "حزب چپ" در سال 2007، باعث انشقاق در نیمۀ چپِ طیف سیاسی آلمان شد. حزب آلترناتیو برای آلمان نیز حالا در مسیر آوردن همان بلا بر سر راست است. دیگر احزاب در بخش اطرافی دست راست، توانستهاند برخی صندلیها را در پارلمانهای ایالتی نصیب خود کنند، اما موفقیت آنان عمدتاً مدیون آرای اعتراضی بوده است. آنها هیچگاه رایدهندگان خاص خود را نداشتند. اما حزب آلترناتیو برای آلمان، از اینترنت سود جسته و میبرد و خود را بدل به صدایی برای گرایشها و کانالهای خارجیهراسانه کردهاند. اگر موفقیت این حزب پایدار از آب دربیاید، آلمان طیف سیاسیای خواهد داشت که به هنجار اروپایی نزدیکتر است؛ اما طیفی خواهد بود که با توجه به تاریخ آلمان نگران کننده است.
در آستانۀ انتخابات ایالتی در بادن وورتمبرگ، کارشناسان پیشبینی میکنند که "ائتلاف آلمان شکل بگیرد؛ ائتلافی که حزب دموکرات مسیحی، سوسیال دموکراتها و حزب دموکراتیک آزاد را کنار هم جمع کند (رنگهای این احزاب در کنار هم تشکیل پرچم آلمان میدهد). این ائتلاف یادآورد "ائتلاف ویمار" است که در فاصلۀ میان دو جنگ جهانی شکل گرفت. اتحادی میان احزاب میانهرو و چپ که برای دفاع از دموکراسی شکل گرفت، اما نهایتاً در مقابل نیروهای تاریک احزاب حاشیهای مغلوب شد. البته، اوضاع هنوز اصلاً به بدی آن زمان نیست، اما سیستم سیاسی نسبت به هر زمان دیگری در چند دهۀ اخیر، دچار بیثباتی شده است.
اولین گامها
در کل به نظر میرسد که جمهوریت آلمان در حال تغییر شکل است. این یک تغییر آرام و عمدتاً ارگانیک است که عمدتاً تحت تاثیر آلمان شرقی است. خوب است یا بد؟
البته ممکن است تا با معرفی سیستم اکثریتی، دوگانهای که در زمان اوج احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات شاهد بودیم دوباره احیا شود. این سیستم این مزیت را دارد که تشکیل دولت در آن آسانتر است، اما در شرایطی نظیر امروز، بسیاری از رایدهندگان احساس محرومیت خواهند کرد. از این رو این گزینه عقلانی نیست. در نتیجه، آلمان باید به یک سیستم حزبی متنوعتر عادت کند. عیب این امر این است که دولتهای آینده در ایجاد اجماع به مشکل برخورد خواهند کرد. ویژگی مثبت آن اما این است که هیچ حزبی قادر نخواهد بود تا ایدئولوژی خود را غالب کند و عملگرایی به تنها شاهراه رسیدن به اجماع بدل خواهد شد. و با کوچک شدن "حزبهای مردم"، این احزاب مجبور به کاهش سیطرۀ خود بر دولت و رسانههای عمومی خواهند شد، چرا که دیگر همچون گذشته کشور را نمایندگی نمیکنند.
ایالات متحده این روزها جنبۀ دیگری از مسئلۀ برونداد بحران نمایندگی را نمایان کرده است. دونالد ترامپ، کاندیدای حزب جمهوریخواه، نه به میانهروهای حزب خود وابسته است و نه به رسانههای ریشهدار. او پایگاه رای خود را با کمک اینترنت میسازد. این مسیری است در راستای دموکراسی شدیداً مستقیم.
پیشبینی شکلگیری ناکجاآبادی سیاه سخت نیست: خشم، هراس و ادعاهایی نسبت به حقیقت و تئوریهای توطئهای که به چالش کشیده نمیشوند، سیاستمدارانی که بهتر قادر به بهرهبرداری از جو باشند و حتی خود به آن دامن بزنند را بالا میبرد. همۀ موانع و متوازن کنندگان نظیر، سیستم حزبی و رسانهها، فرو میپاشند. دموکراسی قربانی احساسات میشود.
آلمان همچنان از دچار شدن به چنین سرنوشتی بسیار دور است. اما اولین گامها در این مسیر برداشته شده است.