bato-adv
کد خبر: ۳۰۱۵۳۵

می خواهم راز بیماری‌ام را بدانم!

اشک از گوشه چشمانش سرازیر می‌شود. زیر چشمی، نگاهی به مادر می‌کند و چشم هایش را می‌بندد. چند ماهی هست که درد امانش را بریده، دلش پر است از این همه آمدن‌ها و رفتن‌های بیهوده، از پرستاران، پزشکان، از پورتی که درون سینه‌اش سنگینی می‌کند و سوزن، سوزن شدن بدنش.... خسته است از اطرافیان و پزشکش که تمام سؤال‌هایش را بی‌جواب گذاشته است.مثل اینکه آنها زودتر از خدا از او قطع امید کرده‌اند.
تاریخ انتشار: ۱۷:۲۵ - ۱۵ دی ۱۳۹۵
اشک از گوشه چشمانش سرازیر می‌شود. زیر چشمی، نگاهی به مادر می‌کند و چشم هایش را می‌بندد. چند ماهی هست که درد امانش را بریده، دلش پر است از این همه آمدن‌ها و رفتن‌های بیهوده، از پرستاران، پزشکان، از پورتی که درون سینه‌اش سنگینی می‌کند و سوزن، سوزن شدن بدنش.... خسته است از اطرافیان و پزشکش که تمام سؤال‌هایش را بی‌جواب گذاشته است.مثل اینکه آنها زودتر از خدا از او قطع امید کرده‌اند.

اصلاً مریض که باشی آن هم از نوع سرطانی‌اش وقتی به آخر خط می‌رسی پرستار و پزشک به هر سؤالت جواب سربالا می‌دهند. دکتر هر روز می‌آید و می‌رود، اما نه به ناله‌های بیمارش توجه دارد و نه به نگاه خسته کم طاقت مادرش. نه حرفی و نه کلامی. انگار پزشک هم با خودش عهد بسته از همان ابتدا حرفی از بیماری‌ات نزند. این روزها تاب و تحمل هیچ کس را ندارد، فقط به خستگی سال های عمرش فکر می‌کند، به کارهای کرده و نکرده و چقدر دلش می‌خواهد حالا زندگی کند. این بار اما زندگی را برای خودش می‌خواهد. اما ته چشم هایش پر از نگرانی است، انگار هم می‌داند، هم نمی‌داند که بیماری‌اش چیست و تا کی باید این درد را تحمل کند و نمی‌داند چرا پزشک حرفی، کلامی به او نمی‌گوید.

روزهای آخر زندگی چشم هایش دیگر رمق ندارند، نگاهی خسته و درمانده به مادر و خواهرانش می‌کند، حال و حوصله هیچ کس را ندارد، نه حرفی می‌زند ونه درخواستی دارد، هر روز به غده‌های شکمش دستی می‌کشد و صدای آهش بلند می‌شود. شکمش آنقدر سفت شده که پزشک هم نگوید خودش حس می‌کند که چیزی به ته کشیدن پیمانه عمرش نمانده و دیگر باید با این دنیا با تمام خوبی‌ها و بدی هایش خداحافظی کند، پرشک می‌آید و می‌رود. دست به جیب و بی خیال از آرزوهای این مادر و دختر.... انگار برایش اهمیتی ندارد که مادر صبح را تا شب و شب را تا صبح با صدای ناله‌های دختر سپری می‌کند: «قبل از بیماری به ما گفت که خوب میشه، اما امروز میگه غده‌ها بزرگ شده، دکترش می‌خواد که ما از بیمارستان ترخیصش کنیم. اولش گفته بود 10 جلسه شیمی درمانی کنه خوب میشه. گفت آخرین شیمی درمانی رو برای بهتر شدن حالش می‌کنم. اما الان می‌گه ببر خونه. این یعنی چی؟ الان بعد یک سال شیمی درمانی میگه ببر خونه.»

روزهای اول بیماری بود که دختر پیش هر پزشکی که می‌رفت جواب درستی نمی‌گرفت. حالش خوب نبود درد شکم امانش را بریده بود همه به او گفتند که فلان دکتر شهره شهر است و در کارش هم خبره. یک پایش کانادا و پای دیگرش در یکی از همین بیمارستان‌های خصوصی بالای شهر است. بیمارستانی معروف. همان روزهای اول بیماری آقای دکتر بعد از دیدن تمامی آزمایش‌ها این قول را به بیمارش داد که بزودی حالش خوب می‌شود. او تشخیص سرطان خوش خیم رحم و تخمدان را داد و گفت: «رحم و تخمدان را با جراحی در می‌آوریم و با چند جلسه شیمی درمانی از سرطان پیشگیری می‌کنیم. شیمی درمانی فقط و فقط برای پیشگیریه. ما هم گفتیم مهم نیست هزینه‌اش هر چقدر باشه می‌دیم تا دخترم زنده بمونه.»برای همین، خانواده میلیون‌ها تومان هزینه کردند و بی‌توجه به هر چیزی فقط به این فکر می‌کردند که حال دختر خوب می‌شود.

بعد از چند ماه اما قصه زندگی دختر عوض شد، دیگر توان راه رفتن نداشت، نه دیگر از امید و حرف‌های خوب روزهای اول خبری بود و نه دکتر حاضر بود حرف‌های چند ماه قبلش را تکرار کند، حالا دکتر مصر شده بود که جلسات شیمی درمانی باید ادامه پیدا کند. بعد از 10 جلسه شیمی درمانی بی‌ثمر کار به 8 جلسه شیمی درمانی دیگر کشید، هر جلسه یک میلیون تومان: «پزشکش گفت باید ادامه بدیم هر چقدر پرسیدم چرا جواب نمی‌داد. فقط می‌گفت نگران نباش مادر خوب میشه. اما نشد که نشد.» روزهای شیمی درمانی می‌گذشت و دختر بدنش ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد. پزشک هم اصلاً حرفی نمی‌زد سرپایی دو دقیقه بالای سر بیمارش می‌آمد و می‌رفت. نگاه های خسته مادر را می‌دید و به چشم‌های درمانده دختر نگاه می‌کرد و می‌گفت: «نگران نباش چیزی نیست خوب میشی.»

تمام مدت شیمی درمانی جمله‌ای که به دختر و مادر می‌گفت همین بود. پزشک توجهی به خانواده نداشت. اصلاً برایش مهم نبود که مادر دختر چه حالی دارد: «هر چه از پزشکش پرسیدم، مگه دختر من خوب نشده. می‌گفت خانم مگه تو پزشکی که می‌گی دخترم خوب شده یا نشده. توی کار من دخالت می‌کنی. خیلی سؤال می‌پرسی.اگر من پزشکم که تشخیصم همین است.» دخترش بعد از هر شیمی درمانی روز به روز لاغرتر و بی‌رمق‌تر می‌شد. صدایش در نمی‌آمد. شیمی درمانی جانش را به لبش آورد. چند باری به مرز کما رفت و باز هم پزشک به مادر بی‌لطفی می‌کرد و جواب سؤال هایش را نمی‌داد. دخترک از حرف زدن افتاد و چشم هایش روزهای آخر عمرش نمی‌دید. مادر اما فهمیده که این دختر، دختر روزهای اول شیمی درمانی نیست. پزشک اما همچنان همان پزشک روزهای اول. نه حرفی می‌زد و نه توضیحی می‌داد: «دستش توی جیبش بود و می‌آمد و می‌رفت. انگار نه انگار جون یک انسان در میونه.

روزهای اول ما را امیدوارکرد .حتی شیمی درمانی را برای پیشگیری از سرطان اعلام کرد و روزهای آخر اما اصلاً جواب ما را نمی‌داد .اصلاً حرف نمی‌زد. توی چشم دخترم نگاه نمی‌کرد.از این دکترها زیاد توی این یک سال توی بیمارستان دیدم. نمی‌دونم چرا از اول به ما نگفت که بیماری دخترم وخیمه. ما کلی برنامه می‌تونستیم داشته باشیم. حتی اگر می‌دونستیم وضعیتش آنقدر بد شده، شیمی درمانی نمی‌کردیم. سفر می‌رفتیم و شاد نگه‌اش می‌داشتیم. کارهای ناتمومش رو تموم می‌کردیم. آرزوهاش رو می‌شنیدیم و.... این حق ما نبود که از دکتر دروغ بشنویم.»

بغض می‌کند و اشک هایش سرازیر می‌شود: «دخترم روزهای آخر عمرش همیشه در بیمارستان بود یک سال تمام در بیمارستان کنارش بودم و با دردش درد کشیدم. پزشکش در حق ما بدی کرد. جوابمون رو نمی‌داد.با دخترم بدرفتاری می‌کرد. اصلاً هم براش مهم نبود.»

چرا پزشکان  حقیقت را به بیماران نمی‌گویند
احتمالا اگر گذارتان به بیمارستان‌ها افتاده باشد، شما هم می‌بینید که برخی پزشکان حقیقت را به بیمارشان نمی‌گویند و رابطه پزشک و بیمار همیشه برمبنای صداقت نیست. پزشک به صورت معمول حق چندانی برای بیمار از نظر پاسخگویی به سؤال هایش قائل نیست. دیدگاه او این است که پزشک سؤال می‌پرسد و بیمار باید به سؤالات پاسخ دهد. همین موضوع موجب سردرگمی خیلی از بیماران شده، خیلی‌ها نمی‌دانند دردشان چیست و پزشک چه درمانی برای او در نظردارد. از سوی دیگر این همراه و خانواده بیمار هستند که در روزهایی که درد عزیزشان را می‌بینند با نامهربانی پزشک و کادر بیمارستان هم مواجه می‌شوند. این درحالی است که این حق بیمار است که از بیماری‌اش باخبر باشد و این حق همراه بیمار است که از کادر بیمارستان احترام ببیند.

موضوعی که احسان شمسی کوشکی  متخصص اخلاق پزشکی در این باره بیشتر توضیح می‌دهد: «بسیاری از پزشکان هنوز این سؤال را می‌پرسند که آیا باید حقیقت را به بیمارم بگویم یا خیر؟ حقیقت گویی به بیمار وظیفه اخلاقی پزشک است. در حقیقت نخستین وظیفه پزشک این است که حقیقت را به بیمارش بگوید این موضوع بویژه درباره بیماران ناعلاج اهمیت بیشتری دارد. بیمار باید اطلاعات مربوط به بیماری‌اش را داشته باشد. برخی از پزشکان فکر می‌کنند اگر واقعیت را به بیمارشان بگویند وضعیت بیمار بدتر می‌شود. این درحالی است که اگر بیمار مریضی لاعلاجی داشته باشد. مثلاً مبتلا به بیماری سرطان باشد، حق طبیعی‌اش است که بداند چقدر تا پایان زندگی‌اش مانده است تا برای باقی مانده عمرش برنامه‌ریزی کند، بیمار حق دارد کارهای ناتمام زندگی را تمام کند، جامعه پزشکی این حق را نباید از بیمار بگیرد. اتفاقی که حالا در بین برخی از همکارانم می‌افتد و حقیقت را به بیماران شان نمی‌گویند تا جایی که بیمار کلافه و سردرگم می‌شود. پزشکان ما نمی‌دانند که با نگفتن موضوع خیال بیمار را راحت نمی‌کنیم بلکه فرد را در فضای غبار آلودی می‌گذاریم که نمی‌داند چه اتفاقی قرار است،  برایش بیفتد.»

وی با اشاره به اینکه همین پنهان کاری موجب سلب اعتماد مردم از برخی پزشکان شده است، می گوید: «همین پنهانکاری پزشک با بیمار موجب شده تا هم اکنون شاهد این باشیم که مردم نسبت به جامعه پزشکی قدری بی‌اعتماد شده‌اند. البته اغلب پزشکان ایرانی با احساس مسئولیت با بیماران خود مواجه می‌شوند اما معدودی از آنها به صورت پدرسالارانه با بیماران برخورد می‌کنند که این رفتار در جامعه امروزی نامناسب است.»اغلب پزشکان جایگاهی برای بیمار در مقام تصمیم‌گیری قائل نیستند، به اعتقاد برخی پزشکان بیمار فقط باید «بیمار خوبی» باشد و توصیه‌های پزشک را موبه‌ مو و بدون پرسش اجرا کند.

اما به اعتقاد حمیدرضا دهقان منشادی، پزشک، نوع دیگر رابطه در اغلب کشورهای پیشرفته دنیا اجرا می‌شود که بیمار برای بیماری‌اش تصمیم‌گیری می‌کند: «پزشک در ابتدا با صرف زمان و حوصله کافی تمامی اطلاعات مرتبط با بیماری را در اختیار بیمار قرار می‌دهد و تلاش می‌کند به تمامی سؤالات و دغدغه‌های او پاسخ دهد. در مرحله بعد تمامی روش‌های درمانی ممکن را برای بیمار توضیح می‌دهد و فواید٬ مضرات و خطرات اجرای هر کدام از این روش‌های درمانی را برای وی بازگو می‌کند. سپس پزشک و بیمار با کمک یکدیگر بهترین راه ممکن را انتخاب و اجرا می‌کنند. این اتفاق در کشور ما نمی‌افتد ما هنوز گروه های تخصصی که متشکل از چند پزشک است تا بیماری فرد را به او اطلاع دهند و راه های درمان را هم توضیح دهند نداریم. همین است که بیمار بعد از تشخیص بیماری‌اش اغلب به پزشک اعتماد ندارد و با آزمایش‌هایی که انجام داده به چهار یا پنج پزشک دیگر هم مراجعه می‌کند که اغلب حرف‌های متناقض را می‌شنود.

وی تأکید می‌کند: «هم اکنون خیلی از پزشکان این اعتقاد را ندارند و حقیقت را به بیماران نمی‌گویند این موجب می شود تا بیمار، مریضی‌اش را ساده ببیند و توجهی به درمان‌ها نداشته باشد و اینکه اگر درمان طولانی شد برآشفته و کلافه شود. پزشکان همیشه بالای سر بیمار می‌روند و اعلام می‌کنند که تو حتماً خوب می‌شوی .آنها مدعی هستند سطح سواد بیمار آنقدر بالا نرفته که ما حقیقت را به آنها بگوییم. این درحالی است که ما با این کارمان فقط بیمار را خسته و کلافه از درمان می‌کنیم. رواج حقیقت گویی سبب افزایش اعتماد جامعه به پزشکان می‌شود. در غیر این صورت، بیماران همواره این تردید را در دل خواهند داشت که نکند خبر بدی هم هست و به او گفته نمی‌شود. ممکن است بیمار تشخیص خود را به طور تصادفی، برای مثال از گفت‌و‌گوهای کارکنان یا دیگربیماران بشنود در این صورت، ضربه روحی وارد به او بسیار سنگین‌تر خواهد بود.»
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین