فرارو- آرمان شهرکی؛ جبهه اصلاحات بار دیگر و از دل تاریکی و ممنوعیتها کاندیدی را روانه کارزار انتخابات ریاستجمهوری کرده که در همان مناظره نخست نشان داد که در صداقت و شجاعت در جایگاهی به مراتب بالاتر از رقبای خویش است: اسحاق جهانگیری.
جهانگیری میداند که ملت از چه رو بر پخش مستقیم مناظرهها تاکید داشتند. برای مردمی که سیاست پشت پرده آنها را به مرگ گرفته تا به تب حرفهای در لفافه و کنایه راضی شوند مناظرهها آنچنانکه جهانگیری به فراست اشاره کرد فرصتی است مغتنم. او غافلگیرانه از حضور مهاجمین به سفارت عربستان در ستاد انتخاباتی قالیباف میگوید. از نگاه میلیتاریستی در نوع مدیریت او گله میکند و ابایی ندارد از اینکه به یک گرفتاری اساسی در جبهه رقیب اشاره کند: حاکمیت دروغ.
جهانگیری از خاتمی نام میبرد و از اجحافی که در حق رفسنجانی و ناطق نوری و به طور کل جبهه اصلاحاتی شده که در نظر او و البته افکار عمومی از بسیاری حقوق خویش محروم گشته است. موضوع صحبت البته مسایل اجتماعی است موضوعی که به واقع هیچ کدام از کاندیداها حتی به یک قدمی اش نیز نزدیک نشدند.
عجیب است در ساختاری سیاسی که در اوایل شکل گیری اش "کمو" خدا بود و "کمونیست" یعنی خدا نیست حال پس از گذشت سی و اندی سال روایتی ارتدوکسی از مارکسیسم در ذهن بسیاری از مسئولین حاکم است شاید بی آنکه خود آگاه باشند: اینکه اقتصاد زیربنا و زیرساختار است و فرهنگ و آگاهی روبنا سطحی و کم اهمیت؛ و درست به دلیل همین ذهنیت اشتباه است که به بسیاری از پرسشهای اجتماعی دستچین شده مجری پاسخهای بی ربط و بی معنای اقتصادی و ماتریالیستی داده از فرهنگ و اجتماع هیچ نمیگویند که به شنیدنش بیارزد.
این ذهنیت مسموم است که فرهنگ و ادبیات را ازین مملکت کوچانده و با سیطره یک طرز فکر و ایدئولوژی متصلب گمان کرده اگر برای کسی تنها جاده بسازد تازه اگر بسازد یا ماهی چندرقازی به حساب اش واریز کند کاری کرده کارستان لطف بزرگی در حق اش کرده است.
شخصی که بر روی آن جاده فرضی قدم خواهد گذاشت و یا در صف عابر بانک برای گرفتن اعانه خواهد ایستاد شخصی است افسرده و تنها، زخم خورده از خروار خروار آسیب اجتماعی. جای بسی تاسف است که ریاست جمهور آینده من سررشتهای از علم الاجتماع ندارد؛ هاشمی طبا راست گفت که جای خالی یک جامعه شناس در اولین مناظره به شدت احساس میشود.
از این حرف سطحیتر از این حرف کم مایهتر نمیشود گفت که به جوانمان تسهیلات بدهیم شغل بدهیم تا ازدواج کند. ازدواج در قامت یک نهاد اجتماعی با آسیبهای عمدهای مواجه شده که کثیری از آنها ذاتی مدرنیته و دنیای فناورانه است.
تجربهای دیگرگون از زیستن آدمیان کنار همدیگر و صورت بندیهای دیگری از تجارب جنسی سالهاست که در کل دنیا و صدالبته در ایران شکل گرفته به نحوی که حتی اگر به قول آقای رییسی -که البته مردسالاری در کلام اش موج میزند آنجا که میگوید:"وقتی جوانی دختر دل خواه اش را پیدا کرد" گویا که در منظر او جوان یعنی فقط مرد جوان- مردی دختر صددرصد دل خواه اش را هم پیدا کرد گمان نمیکنم حتی با جیب پر پول و شاغل بودن بازهم برای ازدواج پاپیش گذارد، زمانه در این خصوص دچار تحولاتی شگرف شده که از دید صرفا اقتصادی نمیتوان انها را رویت و تحلیل کرد.
تقریبا همه کاندیداها از نشاط میگویند. اما به علتهای اصلی کم رنگ شدن و نزولش تقریبا هیچ اشارهای نمیکنند. جایی میرسلیم – جالب است که ایشان هنوز بر همان پوشش همیشگی خودشان اصرار دارند و نونوار نشده اند- حرف جالبی میزند آنجا که زیرلب و یواشکی از بحران جنسی میگوید، اما وقتی میخواهد به علتها اشاره کند اضافه میکند زیرزبانی البته: که جای صحبتش اینجا نیست؛ و درست تمامی همین حرفهای مهم و مگو است که علتهای اصلی هستند حرفهایی به حاشیه رانده شده، اما اساسیای که در هیچ تریبونی بازتاب ندارند.
تنها متغیر اجتماعی بحث شده در اولین مناظره متغیر سرمایه اجتماعی بود که آنهم به مولفهها و ریشههای شکل گیری یا نزول اش هیچ اشارهای نشد. مهمترین مولفه سرمایه اجتماعی به خصوص از دیدگاه پیر بوردیو و جیمز کلمن، دو جامعه شناس معروف اعتماد است. میزان اعتماد دولت به حاکمیت فی المثل به ساختار انتخاباتی موجود چقدر است؟ و اگر پایین است علتهای آن چیستند؟ مولفه دیگر همبستگی است؟ همبستگی موجود در میان اقشار و گروههای اجتماعی چقدر است؟ مولفه دیگر کاهش هزینههای مبادلاتی است؛ میزان هزینهای که یک فرد باید بکند تا پرونده اش را در دستگاه عریض و طویل قضا پیش ببرد چقدر است؟ اعتماد به قضات در چه وضعیتی است؟ یا میزان اعتماد به شهرداری که دارد از زباله برق تولید میکند؟!
اختلاف طبقاتی چگونه و چرا شکل گرفته؟ متمکنترین و پرقدرتترین طبقه کدام است؟ اقای قالیباف بهتر است از اختلاف خدماتی هم بگویند. در شهری که من زندگی میکنم در شهری مرزی که شهروندانش از پی کشته شدن توسط تروریستها مفتخر به لقب "مرزدار غیور" میشوند عبارتی که به گفتمانی به شدت تبعیض آمیز منجر شده و دامن میزند که توجیه گر محرومیتهاست؛ نه تنها از زباله یا حتی از نعمت خدادادی و همیشگی وزش باد و تابش خورشید برق تولید نمیشود بلکه زباله توسط فرقانی تک چرخ و عهد بوقی جمع آوری میشود به طریقی و شیوهای که آدمی با دیدنش از هرچه کرامت و شان انسانی است تهی میشود و خجالت زده از شهرنشینی خویش.
روزگار ایران میگذرد در وانفسایی که هنوز و پس از گذشت هشت سال بازهم کاندیداهای ریاست جمهوری همدیگر را به دروغگویی متهم میکنند نمودار پرینت میگیرند و نشان میدهند و پی به کنه بحرانهای اجتماعی و اساسی کشور نبرده یا اگر هم بدان واقف اند به دلایل گوناگون هیچ نمیگویند. وعدههای سرخرمن میدهند و خیالشان هم از مطالبهگری شهروندان حسابی راحت است که پشتشان گرم است به چیزهایی که همه میدانیم چیست.
روزگار ایران میگذرد در شرایطی که بسیاری از بهترینهای این مرز و بوم هنوز پشت سد سترگ تفسیر رسمی و محدود از واژه رجال منتظرند تا شاید روزی برسد تاشرایط جوری بشود که دری یا ضربهای از عاملیت و از فرهنگ به تخته سیاست بخورد و ما به کاندیداها نگاه نکنیم و به این نتیجه نرسیم که گویا و مگر در ایران قحط الرجال است؟