bato-adv
کد خبر: ۳۱۹۵۷۲

فراموش ‌شدگان فاجعه پلاسكو!

تاریخ انتشار: ۱۰:۵۰ - ۲۸ خرداد ۱۳۹۶
بچه كه بوديم وقتي زياد شلوغ مي‌كرديم مادرم مي‌گفت: «يه كاري نكنيد ببرم از بالاي پلاسكو بندازمتون پايين.» مرد ميانسال مي‌خندد و دست به ريش‌هاي جوگندمي‌اش مي‌كشد. «حالا پلاسكو ريخت پايين و ما اينجا ايستاديم به تماشاي خرابه‌هاش.» خيره به ديوار سفيدرنگ آن طرف خيابان زل مي‌زند. روي ديوار پر از آتش‌نشان‌هاي مقوايي است كه صورت‌هاي‌شان را با آينه پوشانده‌اند. هر عابر پياده‌اي كه لحظه‌اي روبه‌روي عكس‌هاي مقوايي مي‌ايستند همچون آينه خودش را مي‌بيند كه با لباس زردرنگ و دستكش‌هاي كرم براي مهار آتش ايستاده است. 

به گزارش اعتماد، ١٥٠ روز از تخريب پلاسكو مي‌گذرد و ساكنان شهر روزهاي داغدارشان را فراموش نمي‌كنند. پسربچه ١٢ ساله همراه با پدرش از سنندج آمده تا پلاسكو را ببيند. پدرش مي‌گويد: «ما ١٠ روز تمام از تلويزيون يك بيل مكانيكي را ديديم كه ضايعات ذوب شده را برمي‌داشت و داخل كاميون مي‌ريخت. حالا كه گذرمان به تهران افتاده گفتيم بياييم و خودش را ببينيم.» 

نگهبان پيري كنار در ورودي خرابه‌هاي پلاسكو گذاشته‌اند كه با صداي عابران پياده‌اي كه مي‌خواهند داخل پلاسكو را ببينند و عكس بگيرند بيدار مي‌شود، نگاهي به سرتاپاي غريبه‌ها مي‌اندازد و اگر اسم و آدرس ندهند در را دوباره مي‌بندد. پدر كت و شلوار قهوه‌اي رنگ به تن دارد و پسر يك عينك ته استكاني با فريم قهوه‌اي رنگ به چشم دارد. پدر مي‌خندد و به پسرش مي‌گويد: «بابا يادته؟ اون كفش قرمزا رو از اينجا برات خريده بودم.» دوتايي سركي به داخل محوطه مي‌كشند و همين كه كنجكاوي‌شان تمام مي‌شود راه‌شان را مي‌كشند و مي‌روند. داخل محوطه يك زمين خاكي است كه اسكلت نيم‌سوخته پلاسكو در گوشه سمت راستش است. 

سايه مانكن‌ها و ويترين‌هاي شيشه‌اي غبارگرفته از فاصله دور معلوم است. آقاخالق مرد چهار شانه آذري زبان كه ٢٠ سال خدمت پلاسكو را كرده و نگهباني داده حالا كنار باقيمانده‌هاي ساختمان ايستاده است. با دست ضلعي از ساختمان را نشان مي‌دهد كه كولرهايش را يكي در ميان باز كرده‌اند و برده‌اند. مي‌گويد: «چند شب پيش فهميديم دزدا اومدن كولرها رو باز كردن بردن. جنس‌هاي تو مغازه‌هارو هم بردن. گفتن شبي ٣٠٠ هزارتومن به ما پول بدهيد تا براي‌تان تا صبح نگهباني بدهيم. اما كسبه قبول نمي‌كنند اين پول را بدهند. من هم جرات نمي‌كنم تك و تنها شب‌ها وارد ساختمان شوم.»

خالق اينها را مي‌گويد و سكوت مي‌كند. يكي از كسبه قديمي از راه مي‌رسد و بعد از سلام و احوالپرسي مي‌گويد: «بنياد ساختمان كناري پلاسكو همراه با نيمي از پاركينگ پشتي را خريده و قرار است يك ساختمان بزرگ بسازد.» حالا كه در باز شده تعداد عابران پياده‌اي كه مشتاق ديدن پلاسكو هستند، بيشتر مي‌شوند. 

انگار هنوز باور نكرده‌اند ساختماني به آن بلندي كه مدت‌ها از مقابلش مي‌گذشتند محو شده و ديوار سفيدرنگي جايش را گرفته. اين حجاب سفيدرنگ ميان آنها و پلاسكو آزارشان مي‌دهد. حالا كه پلاسكو ريخته ديگر شور و هيجان گذشته در پاساژ كويتي‌ها هم ديده نمي‌شود. پسرهاي جوان فروشنده مقابل در مغازه‌هاي‌شان ايستاده‌اند و با هم گپ مي‌زنند. يكي‌شان مي‌گويد: «پلاسكو اعتبار چهارراه استانبول بود. امسال ما مشتري‌هاي عمده قديمي‌مان را نداشتيم. فروش‌مان هم كم شده. مردم از شهرستان مي‌آمدند تا از پلاسكو خريد كنند. اصلا اينجا براي‌شان يك جوري تفريح هم بود. حالا ديگر كسي رغبتش را ندارد بيايد.»

يك درخت هم سر مزارشان نكاشتند
ناصر، مهدي و محمد سه برادر آتش‌‌نشانند كه هر سه نفرشان از همان لحظات اوليه آتش‌سوزي پلاسكو براي خاموش كردن حريق و كمك به كسبه به پلاسكو اعزام شدند. مهدي و محمد همراه با ديگر آتش‌‌نشان‌ها تا ١٠ روز بعد از حادثه در باقيمانده‌هاي پلاسكو دنبال برادرشان گشتند تا پيكرش را پيدا كنند. ناصر را روز آخر روي دست‌هاي‌شان تشييع كردند و حالا كه ١٥٠ روز از آن حادثه مي‌گذرد جاي خالي برادرشان بيشتر از گذشته آزارشان مي‌دهد. از بي‌توجهي‌ها شكايت ندارند. برادر بزرگ‌تر مي‌گويد: «حالا كه مجموعه شهرداري در حال عوض شدن است هيچ كسي به فكر ما نيست. 

تا به حال آتش‌‌نشاني و شهرداري هم هيچ قدمي براي ما برنداشته. شهرداري نصف مبلغ ديه را به ما داده و گفته كه بقيه‌اش را هم در آينده خواهد داد. ما مدت‌هاست هم به شهرداري و هم آتش‌‌نشاني گفته‌ايم كاري براي مزار شهداي آتش‌نشان كند. آنجا حتي يك سايبان درست نكرده‌اند تا جلوي آفتاب را بگيرد. خانواده شهدا در گرماي عرق‌ريزان بايد روي سنگ‌هاي داغ بنشينند و عزاداري كنند. 

چندبار به مسوولان گفته‌ايم حداقل چندتا درخت آنجا بكارند تا سايه‌اش بعدها ما را از گرما نجات دهد اما انگار نه انگار. نه شهرداري، نه بنياد و نه آتش‌‌نشاني هيچ كدام بعد از حادثه حتي يك‌بار به ما زنگ هم نزدند كه احوال‌مان را بپرسند. اين روزها حال مادرم اصلا خوب نيست. روزهاي اول بعد از فوت ناصر خانه شلوغ بود و همه ما در شوك بوديم اما حالا كه زندگي به حالت طبيعي‌اش بازگشته مادر و پدرم بيشتر از قبل جاي خالي برادرم را حس مي‌كنند و دلتنگش مي‌شوند. آنها هر روز ديده‌اند كه پسرشان از خواب بيدار مي‌شود كنارشان سر سفره صبحانه مي‌نشيند و بعد سر كارش مي‌رود. 

مادرم سه تا پسر آتش‌نشان دارد و طبق عادت هميشگي‌اش هر روز صبح كه ما از خانه بيرون مي‌آييم پشت سرمان يك كاسه آب مي‌ريزد. آن روز صبح كه ناصر براي شيفت پلاسكو رفت و هيچ‌وقت برنگشت هر روز جلوي چشم مادرم است. مادر و پدرم هر روز روبه‌روي هم مي‌نشينند و صحبت نمي‌كنند. 

پدرم مي‌داند اگر يك كلمه از برادرم بگويد حال مادرم بد مي‌شود.» او با بغض ادامه مي‌دهد: «توي ايستگاه آتش‌نشاني هم داستان همين است. بعد از پلاسكو توي ايستگاه هيچ كسي درباره آن صحبت نمي‌كند. مثل حرف ممنوعه شده. چون تمام آن روزهاي تلخ يادمان مي‌آيد. سختي‌هايش، ضعف‌هايش، كم‌كاري‌هايش و همه‌چيز ديگر. هزار بار حسرت مي‌خوريم كه چرا چند دقيقه زودتر همه ساختمان را تخليه نكردند تا اين بلا سرمان نيايد.»

همسرش افسردگي شديد گرفت
برادر حسين روحاني يكي ديگر از آتش‌‌نشان‌هاي شهيد حادثه پلاسكو مي‌گويد: «شهرداري نيمي از ديه برادرم را به همسرش داد و مستمري‌اش را هم پرداخت مي‌كند. اما اينها كافي نيست. دختر كوچك برادرم هنوز ٦ سالش تمام نشده و مادرش بعد از اين اتفاق افسردگي شديد گرفته. حتي نمي‌تواند كارهاي روزانه‌اش را هم انجام بدهد. روزها مي‌گذرد و او صبح‌ها خاطراتش را يادآوري مي‌كند و اشك مي‌ريزد. 

آخرين حرف‌ها و نگاه‌هاي برادرم را به ياد مي‌آورد و براي خودش عزاداري مي‌كند. نمي‌دانيم بايد چه كار كنيم. چندين بار به پزشك مراجعه كرده‌ايم اما هيچ گرهي از مشكلات‌مان باز نمي‌شود. پدرم با آن سن بالا هر روز بايد پرونده برادرم را دست بگيرد و براي پيگيري كارهايش از اين اداره به آن اداره برود. وضعيتي كه براي‌مان پيش آمده اصلا قابل گفتن نيست. رهبر انقلاب گفت كه اينها شهيد خدمت هستند اما هنوز كه هنوزاست بنيادشهيد قبول نمي‌كند آنها را در ليست شهدا بگذارد.»

مستمري ٥٠٠ هزارتوماني با دو فرزند بيكار
معصومه شجاعي، همسر قاسم شجاعي يكي از نگهبان‌هاي جانباخته در پلاسكو است. جسد همسرش دو روز بعد تمام شدن آواربرداري پلاسكو ميان نخاله‌هاي كهريزك پيدا شد. خانه اجاره‌اي‌اش در يكي از شهرك‌هاي پشت اسلامشهر است. خودش هم مربي مهدكودك بود كه بعد از فوت همسرش ديگر سر كار نرفت. مي‌گويد: « حقوق همسرم را هشتصد تومان مشخص كردند و از فروردين ماه پرداخت مي‌كنند. 

اما من يك پسر ٢ ساله و يك دختر ٩ ساله دارم كه بايد خرج‌شان را بدهم با ماهي هشتصد هزارتومان هيچ كاري نمي‌شود كرد. البته خانم مولاوردي را خدا خير بدهد. يك روز آمد خانه مان و به من گفت كه برايم كاري در ايران‌خودرو پيدا مي‌كند. كارهاي اداري‌اش هنوز تمام نشده. اما به من گفته‌اند بعد از عيد فطر مشغول شوم.» خانه محمود محسني يكي ديگر از نگهبان‌هاي جانباخته هم در قرچك ورامين است. همسرش مي‌گويد: «فقط قبل از عيد به ما يك ميليون و هشتصد هزارتومان دادند و ديگر هيچ خبري نشد. 

حقوقي كه از مستمري شوهرم به من و دوتا بچه‌اش مي‌رسد ماهي ٥٠٠ هزارتومان است. يك دختر ٢٠ ساله و يك پسر ١٦ ساله در خانه دارم كه هيچ كدام‌شان سر كار نمي‌روند. به هر دري زدم براي‌شان كار پيدا كنم، نشد. چند بار از دفتر خانم مولاوردي با ما تماس گرفتند و گفتند كه دخترم را سر كار مي‌فرستند اما هنوز خبري نشده.»

هنوز باور نمي‌كنيم
حال و روز كسبه پلاسكو، بدتر از خانواده شهداي آتش‌‌نشان و جانباختگان حادثه نباشد، بهتر از آنها هم نيست. آنها در روزهاي گذشته دو روز را يك بار مقابل پلاسكو و يك‌بار هم مقابل دادستاني خيابان منيريه تجمع كرده‌اند تا تكليف مغازه‌هاي‌شان معلوم شود. عده كمي از آنها در پاساژ نور مغازه‌هايي گرفته‌اند اما ويترين‌هاي رنگارنگ و هياهوي پلاسكو كجا و لباس‌هاي چيده شده روي زمين داخل مغازه‌ها در ساختمان نور كجا؟

آنها حالا در گروه‌هاي چند نفره دور حلقه مركزي پاساژ نور جمع شده‌اند و با هم صحبت مي‌كنند. ميان ويترين‌هاي خالي تك و توك مغازه‌هاي روشن ديده مي‌شود. ويترين‌هاي پرزرق و برق و طراحي شده پلاسكو جايش را به جالباسي‌هايي با تعداد كمي لباس داده كه پشت ويترين مغازه‌ها گذاشته‌اند. 

اسم پلاسكو كه مي‌آيد كسبه خاطرات‌شان را مرور مي‌كنند. يكي يكي عكس‌هاي روز حادثه و قبلش را به هم نشان مي‌دهند و براي هزارمين بار تحليل‌هاي‌شان از فرو ريختن پلاسكو را با هم به اشتراك مي‌گذارند. انگار اينجا هم هيچ كسي قبول ندارد كه پلاسكو ريخته باشد. ماجرا بارها و بارها روايت مي‌شود و چشم‌هايي كه هنوز مرگ پلاسكو را نمي‌پذيرند.
bato-adv
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۶/۰۳/۲۸
فراموش شدگان فاجعه معدن یورت
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱