نگار زجاجی؛ امروزه به کارگیری عباراتی نظیر «ایران» و «ایرانی» با لحن کنایی و استهزایی بویژه در انتقاد به بروز بعضی واکنشهای رفتاری در مقابل پارهای اتفاقات و حوادث در سطح جامعه، در بخشی از جامعه رواج یافته است. به عنوان مثال چنانچه بازتابهای عمومی به برخی رخدادها را در سطح شبکههای اجتماعی رصد کنیم خواهیم دید که شماری نه اندک نارضایتی خود را به مدد این عبارات ابراز کردهاند و در واقع ریشه مسئله مورد نقد خود را منتسب به «کشور» یا «ملیت» دانستهاند.
به عنوان نمونه، پس از حادثه آتش سوزی برج گرنفل در لندن، تصاویری زیرنویس شده از محل حادثه مذبور در سطح رسانهها منتشر شد که بدون پشتوانه مستدل به قیاس واکنش لندن نشینان در قبال این حادثه با واکنش جامعه ایران به حادثه پلاسکو میپرداخت. برخی با استناد به چند تصویر در دسترس از حادثه لندن سعی در شماتت گردآمدن مردم در نزدیکی محل حادثه پلاسکو داشتند و عدم واکنش مشابه مردم در لندن را گواه نادرستی آن دانستند.
یک موقعیت مشابه دیگر، بعضی بازتابهای عمومی به حادثه تروریستی در تهران است. پس از حادثه مذبور نیز عدهای با انتشار تصاویری که افراد در حال تماشا را در اطراف محل حادثه نشان میداد ضمن زیر سوال بردن این حرکت، آن را مختص جامعه ایران دانستند.
صرف نظر از درست یا نادرست بودن واکنشهای مورد نقد در موارد فوق، آنچه در این شکل برخورد با موضوع وجود دارد، بیش از آنکه تحلیل و نقدی مفید باشد، نوعی نسبت دادن ناآگاهانه و خلط آمیز است.
به عبارت دیگر در چنین رویکردی رفتار اجتماعی به مثابه ویژگی نژادی تعبیر میشود؛ در حالیکه محرکها و ریشههای این رفتار نه عناصر جغرافیایی، نژادی یا ملیتی بلکه مسائلی اجتماعی هستند. جامعه میتواند بر اساس مؤلفههایی به غیر از مؤلفههای جغرافیایی و نژادی نیز تعریف شود؛ چنانکه جامعه دانشگاهی، جامعه تجاری، جامعه مجازی و نظایر آنها لزوماً به لحاظ ارتباط جغرافیایی و یا گروه نژادی خاصی تعریف نمیشوند.
از سوی دیگر این رویکرد خلط آمیزگاه تا بدانجا غالب میشود که ممکن است به نوعی داوری صفر و صدی منجر گردد، به نحوی که گوینده دلیل معضلی را به جغرافیای درون مرزی خود نسبت داده و جغرافیای برون مرزی را-علیرغم گستردگی و تنوع ملیتی آن- یکپارچه عاری از هرگونه معضل مشابه تلقی میکند.
مسئله دیگر در رابطه با این رویکرد، اظهارنظرهای ناآگاهانه است. مشخص نیست گوینده محیط برون مرزی را در شرایط مشابه تجربه کرده یا صرفاً به تکرار شنیدههایی چند میپردازد. حتی به فرض داشتن تجربه مشابه، تعمیم و تسرّی ناآگاهانه وضعیت حاکم در یک جامعه برون مرزی به کل جغرافیای برون مرزی از وثوق و استحکام لازم برخوردار نیست.
همچنین چنانچه مدعی شویم وجود رسانههای جدید، فرد را از تجربه شرایط بصورت شخصی و مستقیم بینیاز میسازد، مشخص نیست که اطلاعات و دادههای اتخاذ شده از رسانهها به حد ضرورت کامل و کافی باشد. به عنوان مثال مدتی پس از انتشار تصاویر مربوط به مقایسه حادثه گرنفل و پلاسکو، اخبار دیگری منتشر شد که حاکی از واکنش اعتراضی به افرادی بود که از خود عکسهایی با پس زمینه برج در حال سوختن گرنفل گرفته بودند. نتیجه اینکه انتشار تصاویر قیاسی از دو حادثه مورد بحث جهت زیر سوال بردن واکنشهای صورت گرفته به حادثه پلاسکو، گزینه درستی نبوده است.
نقطه ضعف دیگر در این مقایسه تبعیض آمیز، تمسک به قیاس مع الفارق است. رفتارها و واکنشهای دو جامعه هنگامی با هم قابل مقایسهاند که بسترهای آنها برای امر مقایسه همسنگ همگن باشند. بروز حادثهای یکسان در دو جامعه با منابع، ذخایر، امکانات و مختصات متفاوت از یکدیگر قاعدتاً واکنشهای متفاوتی در پی دارد و رفتارهای اجتماعی نیز در چهارچوبهای جغرافیایی با مساحت، جمعیت، امکانات و گستردگی متفاوت فرهنگی با هم متفاوت خواهند بود.
گذشته از دقیق و موثق نبودن، این رویکرد میتواند در رفتار و مناسبات اجتماعی نیز تأثیرات نامطلوبی بر جای گذارد. دامن زدن ناخواسته یا ناآگاهانه به موضوع نژادپرستی، از آثار نامطلوب بکارگیری ادبیات تبعیض آمیز مبتنی برنژاد یا ملیت در واکنش به رفتارهای اجتماعی میباشد. توسل به روشهای نژادپرستانه نه تنها تبعیض بر ضدنژاد غیر، بلکه نسبت دادن ویژگیها یا صفات خاص به نژادی خاص اعم از خودی یا غیرخودی نیز میباشد؛ کما اینکه در نوعی از نژادپرستی تحت عنواننژاد پرستی داخلی شده، فرد منشأ ویژگیهای خاص رفتاری خود رانژاد و ملیت خود میداند.
علاوه بر موارد مذکور، چنین رویکردی باعث کاهش اعتماد به نفس جمعی و تزریق ناامیدی به جامعه میشود. چرا که نژادی قلمداد کردن رفتار اجتماعی فرصت اصلاح و بهبود آن را از بین میبرد. کنش مدنی و اجتماعی، راه تعدیل و اصلاح رفتار اجتماعی است. بنابراین نژادی قلمداد کردن رفتار اجتماعی، انگیزه فعالیتهای مدنی و اجتماعی را در افراد زائل میکند، چرا که اصلاح امور را مبتنی به عوامل بیرونی مانند تغییر ملیت و نژاد و در نتیجه خارج از اختیار فرد تلقی میکند.
همچنین چنانچه افراد مشکلات را صرفا ناشی از جغرافیا بدانند تلاشی برای پیشرفت نخواهند کرد، چراکه مطابق با چنین رویکردی نیز، بهبود اجتماعی نه نتیجه کنشهای فردی و جمعی بلکه نتیجه تغییر جغرافیایی است. حاصل چنین تصوری چیزی جز ناامیدی از توانایی اصلاح امور و انتظار منفعلانه در عوض کنش در جهت هدف نیست.
جنبه آسیب زای دیگر این رویکرد وابستگی و عدم استقلال در شیوه اصلاح امور است. کاربرد مداوم روش قیاس رفتار جوامع برای الگوگیری جهت بهبود به شکل گیری تصوری اغراق آمیز و یوتوپیایی از الگوی اختیار شده میانجامد. چنانچه همواره نقاط قوت یک جامعه با نقاط ضعف یک جامعه غیر همسنگ مقایسه شود، تصوری که از نمونه نخست شکل خواهد گرفت به دلیل در بر نگرفتن توأمان نقاط ضعف، تصوری یوتوپیایی و نه واقع گرایانه خواهد بود.
در عین حال عادت به قیاس با جامعه دیگر به عنوان الگو، استقلال جامعه را برای اصلاح کاهش میدهد. بدین معنا که جامعه برای پیشرفت و بهبود همواره نیاز به نمونهای به عنوان الگو دارد و در صورت غیاب چنین نمونهای خود در تحلیل، ریشه یابی، و حل مسئله با مشکل مواحه خواهد شد.
همچنین چنانچه تفاوت شرایط جوامع مختلف را در نظر گیریم، به این امر پی خواهیم برد که چالشهای جوامع مختلف یکسان نیستند. همچنین ممکن است راه حل مناسب برای چالش موجود در جامعهای در برخورد با همان چالش در جامعهای دیگر کارآیی نداشته باشد. بر همین اساس، توان حل و فصل مسائل بطور مستقل نیرویی لازم برای پیشرفت جوامع است.
بنابراین، علیرغم فواید یادگیری و الگوگیری از نقاط قوت جوامع مختلف دیگر برای دستیابی به الگوی مناسب جامعه، آنچه مهمتر است نحوه صحیح الگوگیری و رجوع آگاهانه به نمونههای موفق موجود است. چرا که بکارگیری ناآگاهانه و ناصحیح از نمونههای موجود نه تنها سودی در بر نخواهد داشت بلکه موجبات دامن زدن به آسیبهای اجتماعی مختلف را نیز فراهم خواهد کرد.