bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۳۴۷۷۰

ابهامات آخرین اثر عطاالله رفیعی‌آتانی

گروه اندیشه: رفیعی‌آتانی در آخرین اثر خود تلاش کرده است، نظریه‌ای بنیادین در علوم انسانی و در جهت واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چهارچوب فلسفه اسلامی ارائه دهد، اما این اثر ابهامات زیادی در بنیاد‌های بحث خود دارد.

تاریخ انتشار: ۱۵:۴۸ - ۰۹ آبان ۱۳۹۶
ایکنا نوشت: 

کتاب «واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چارچوب فلسفه اسلامی» با عنوان فرعی نظریه بنیادین در علوم انسانی، به تالیف عطا‌الله رفیعی‌آتانی توسط مرکز پژوهش‌های اسلامی صدرا، در بهار سال جاری و در ۳۲۸ صفحه منتشر شده است. نگارنده در آخرین اثر خود تلاش کرده است نظریه‌ای بنیادین در علوم انسانی و در جهت واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چهارچوب فلسفه اسلامی ارائه دهد، اما این اثر از ابهامات زیادی در بنیاد‌های بحث خود دارد. کتاب «واقعیت و روش تبیین کنش انسانی» تلاشی برای ارائه نظریه‌ای بنیادین در علوم انسانی در چهارچوب فلسفه اسلامی است، اما باید دید که بنیاد‌های این اثر چه میزان معقول است و می‌تواند نظریه‌ای‌ بنیادین باشد.

تلاش برای رسیدن به «علوم انسانی اسلامی» هنوز به نتایج مشخصی نرسیده است. فعلا کسی تقریر نهایی و آماده برای سرمایه‌گذاری به دست نداده است. این تلاش سال‌هاست که ذهن متفکران ایران اسلامی را به خود اختصاص داده تا بتوانند به جای علوم سیاسی، اقتصاد، جامعه‌شناسی، تاریخ و علوم انسانی سکولار، علوم انسانی اسلامی را تدریس کنند. اما یک گام پیش‌تر از چنین تلاش‌هایی مسائل اساسی‌تری نهفته است. جدال بر سر آن است که آیا «علوم انسانی اسلامی» ممکن است؟ برخی چنین علومی را نحوی از علوم بومی می‌دانند، اما برخی بر آنند که مسئله فراتر از بومی بودن علم که اتفاقا کلی بودن آن است، اما کلیتی که منبعث از معارف اسلامی و یا قرآن باشد. یادداشت زیر ابتدا تلاش خواهد کرد تقریری کوتاه از مقدمه ارائه دهد. در این قسمت نه همه مقدمه بلکه بخش بنیادین آن، مد نظر خواهد بود. در ادامه این یادداشت نقد‌هایی به بخش تقریر شده وارد خواهد ساخت.

نگارنده در جستجوی بنیاد‌های علوم انسانی

اثر حاضر چنانچه نویسنده آن معتقد است به دنبال ضرورت تداوم فلسفه اسلامی در عرصه‌های اجتماعی و ضرورت بازخوانی انتقادی علوم و امور مختلف از مبانی فلسفی نگاشته شده است. مولف این کتاب برآن است که «در قلمرو علوم و امور مختلف بدون پاسخ به پرسش‌های فلسفی نمی‌توان گام‌های بعدی را برداشت، تولید مبانی فلسفی هم وزن میراث فلسفه موجود، عمری به درازای شکل‌گیری و تکامل فلسفه اسلامی نیاز دارد».

با توجه به هدف آتانی، وی تلاش کرده است تا  در مقدمه اثر خود مقدماتی را جهت ارائه بنیاد‌های نظری ارائه دهد. وی معتقد است که «ابتدا مفهوم علم و علوم انسانی، مفهوم فلسفه علوم انسانی و مفهوم اسلامیت آن» باید تعریف شود. در ادامه نگارنده نکته کانونی و جوهر اساسی علم را نظریه عنوان داشته است و بر آن است که «در جهان دانش، تئوری‌ها هر یک به صورت جداگانه هویت پیدا نمی‌کنند؛ بلکه باید با ملاکی مشخص، آز آنها دسته‌بندی‌هایی صورت پذیرد. با این فرض که بهترین دسته‌بندی در قالب هر «علم» سود‌مندترین دسته‌بندی است، تلاش شده است تا ملاک تمایز هر یک از علوم از یک دیگر به عنوان دسته‌بندی «تئوری‌ها» کانون بررسی قرار گیرد».

آتانی با متمرکز شدن روی واژه علم، تلاش کرده است تا ملاک تقسیم علوم را به موضوع بازگرداند و موضوع علوم انسانی را «کنش انسانی» بخواند. از نظر وی این موضوع است که اصول اولیه، اصول موضوعه، اصول متعارفه و فروض بنیادی آن علم را می‌سازد.

از نظر نگارنده علوم انسانی مجموعه علومی است که به نحوی روشمند مسئولیت، توصیف، تبیین، پیش‌بینی و کنترل کنش‌های فردی و اجتماع انسانی را بر عهده دارد و علوم اجتماعی بر اساس تعریفی که بیان شده است جزئی از علوم انسانی است.

اما دو رویکرد به فلسفه علوم انسانی وجود دارد، یک رویکرد که معتقد است قواعد عام حاکم بر همه علوم انسانی، به صورت پشینی-پیش از تولید علم- وجود داشته است و یا اینکه این قواعد نظم‌هایی است که در علم تولید شده وجود دارد و در واقع پسینی است.

دیگر بنیاد مقدمه کتاب «واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چارچوب فلسفه اسلامی» مفهوم اسلامیت فلسفه علوم انسانی است که در صورت پیشینی به معنای آن است که «فلسفه علوم انسانی با رویکرد پیشین، هنگامی اسلامی خواهد بود که قواعد پیشینی حاکم بر علم به صورتی معقول از معارف اسلامی استخراج شود».

نگارنده معتقد است که اسلامیت فلسفه علوم انسانی در رویکرد دوم چند حالت دارد. معنای اول اسلامیت فلسفه علوم انسانی اسلامی تعلق تمام هویت دانشی به «منابع معتبر شناخت از نظر اسلام» و معنای دوم اسلامیت علم انسانی ناشی از اسلامیت نظریه‌پرداز، یا موضوع شناخت و یا غایت علم و شناخت است.

ابهاماتی در بنیاد‌های کتاب

اولین بنیاد کتاب «واقعیت و روش تبیین کنش انسانی در چارچوب فلسفه اسلامی» در تعریف علم است. مقدمه عهده‌دار تعریف علم شده، اما به سرعت از آن گذشته است. مشخص نیست مراد از علم از نظر نگارنده چیست. البته او تلاش کرده است چنین کاری را انجام دهد، اما در عمل چنین کاری صورت نگرفته و مسئله به کلی‌گویی‌ گذشته است. این کلی‌گویی را به صورت مشخص در این فراز می‌توان دید: با اینکه در مورد علم هیچ تعریف واحدی وجود ندارد-هرچند تلاش می‌شود تا علم فقط بر علم تجربی اطلاق شود- اما و در هر صورت، علم به طور مطلق، «مجموعه‌ای از نظریه‌هاست» که با ملاک و معیاری خاص در کنار هم «دسته‌بندی» یا «بسته‌بندی» شوند.

نگارنده در هر تعریف از واژه‌های بسیار مبهم استفاده کرده است. در نمونه پیش گرفته معلوم نیست مراد از مجموعه‌ای از نظریه‌ها چیست و یا اشاره به ملاک‌ و معیارهای خاص چه می‌تواند باشد از سوی دیگر اشاره به «دسته‌بندی» یا «بسته‌بندی» اشاره به چیست؟ البته او در پی مراد از ملاک‌ را تعلق به یک موضوع خاص عنوان کرده است.

ما همین ابهام را در تعریف علوم انسانی می‌بینیم. آتانی در تعریف علوم انسانی می‌گوید: علوم انسانی مجموعه علومی است که به نحوی روشمند مسئولیت توصیف، تبیین، پیش‌بینی و کنترل کنش‌های فرد و اجتماع انسانی را بر عهده دارد.

گذشته از آنکه نویسنده بار علوم انسانی را از مطلق علم سنگین‌تر کرده و در آن تبیین، پیش‌بینی و کنترل را قرار داده است، در این جا نیز معلوم نیست که مراد آتانی دقیقا چه علومی است؟ به نظر می‌رسد او همه علوم به غیر ریاضی و علوم تجربی را در نظر داشته باشد، آیا چنین گستردگی در ذیل علوم انسانی می‌تواند گنجانیده شود. دایرة‌المعارف استانفورد، علوم انسانی را مطالعاتی می‌داند که می‌تواند به عنوان مطالعاتی به ما بگوید که مردم چگونه تجارب انسانی را ایجاد و مستند می‌کنند و به عنوان نمونه فلسفه، ادبیات، دین، هنر، موسیقی و زبان‌شناسی را شاخه‌های علوم انسانی می‌داند. تمایزی که بین علوم اجتماعی به معنای عام و علوم انسانی قائل می‌شوند این است که علوم اجتماعی به علوم تجربی نزدیک‌تر است. آنچه در این جا بسیار پررنگ است، اهمیت روش است، اما نگارنده روش را به کل نادیده گرفته و اعتقاد دارد که این موضوع است که یک علم را از دیگر علوم متمایز می‌کند. همچنین نگارنده غایت علم را نیز در تعریف علوم انسانی دخیل دانسته است در حالی که پیشتر آن را بی‌اهمیت رها کرده بود.

ابهام دیگری که در کتاب وجود دارد لغزشی است که از مفهوم علم به نظریه و تئوری صورت گرفته هست. در فراز آغازین مقدمه، مولف پس از آنکه بر خود فرض دانسته است تا علم و فلسفه علوم انسانی و ... را تعریف کند، به مفهوم جدیدی به نام نظریه رسیده است و گفته است که «نقطه کانونی و جوهر اساسی علم، «نظریه» قلمداد شده است» سپس بین نظریه و تئوری نیز خلط کرده و گفته است که «در جهان دانش، تئوری‌ها هر یک به صورت جداگانه هویت پیدا نمی‌کند» و در ادامه تمایز دسته‌های تئوری را به تعلق‌ آن‌ها به علم برگردانده و در این دوره تنها بر اهمیت موضوع علم تصریح شده است.

همچنین ما در این کتاب با رویکردی بسیار مکانیکی در خصوص یک علم روبرو هستیم که در آن یک موضوع کلی مانند انسان و یا کنش انسانی، اصول اولیه، اصول موضوعه، اصول متعارفه و فروض بنیادی هر علم را فراهم می‌کند. مراجعه به واقعیت تحقق علوم انسانی نشان می‌دهد چنین اتفاقی روی نداده است. در هر یک از علوم انسانی، عالم تلاش کرده است تا تفسیر خود را از موضوع به جامعه علمی عرضه دارد. از سوی دیگر به نظر می‌رسد روش در تعیین طبقه یک علم نقش مهمی داشته باشد، اینکه به علوم تجربی با همه گستردگی خود علوم تجربی گفته می‌شود، به خاطر روش آن است.

اشکال اساسی دیگری که وجود دارد خلط علوم انسانی و علوم تجربی است. Science واژه‌ای است که به علوم تجربی اطلاق می‌شود در حالی که برای علوم انسانی واژه Humanities و برای علوم اجتماعی Social Sciences به کار برده می‌شود. تمایز میان علوم انسانی و علوم تجربی در غرب، میزان فلسفی و تفسیری بودن مباحث است و نه موضوع.

در بخش مفهوم فلسفه علوم انسانی نیز ما شاهد ابهامات زیادی هستیم. نگارنده در تعریف فلسفه علم می‌گوید: منظور از فلسفه علم قواعد عام حاکم بر همه علوم است. فلسفه علم نظریه حاکم بر نظریه‌هاست. به نظر می‌رسد این تعریف مختار شخص نویسنده است زیرا ارجاعی در آن وجود ندارد. گذشته از این خودبنیادی در تعریف فلسفه علم، به نظر می‌رسد کار فلسفه مضاف نه نوعی متافیزیک که در آن به همه قواعد حاکم بر عرصه علوم که شاهد نوعی تحلیل باشیم. کاپالدی در کتاب «فلسفه علم» در این خصوص می‌گوید « فلسفه علم شاخه‌ای از فلسفه است که اهتمام آن صراحت بخشیدن به مفروضات و مفاهیم علم است. برای تسهیل امر، مفروضات و مفاهیم علم را در ذیل هفت عنوان کلی تنظیم و رده‌بندی کرده‌ایم:(۱) پایگاه واژه‌های نظری؛ (۲) پایگاه و نقش واژه‌های متریک؛ (۳) سرشت واقعیت- تمایز میان واقعیت و پدیدار؛ (۴) مفاهیم مکان و زمان؛ (۵) مفهوم علیت؛ (۶) ماهیت تبیین؛ (۷) شأن و منزلت پیش بینی یا استقراء.»

نگارنده در گامی دوباره ابهام‌انگیز، از دو رویکرد به فلسفه علم یاد می‌کند و البته معلوم نیست که این دو رویکرد توسط خود او تفکیک شده است و یا دو رویکرد موجود در واقعیت است؛ این را می‌توان از عدم استناد به منبعی خاص در اثر دریافت. نگارنده معتقد است دو رویکرد پسینی و پیشینی در فلسفه علم وجود دارد. مراد از رویکرد فلسفه علم پیشینی این است که پیش از تحقق علوم، قواعد عام حاکم بر همه علوم کشف شود. رویکرد دوم را وی رویکرد پسینی می‌خواند به این معنا که چنین قواعدی به صورت انضمامی در علوم وجود دارد.

اگر سخن آتانی را بپذیریم که تمایز علوم محصول تمایز موضوعات است، اساس وجود فلسفه علم، به معنایی که نویسنده مراد کرده است ناپذیرفتی خواهد بود زیرا موضوعات ذاتا متمایز علوم ذاتا متمایزی را پدید خواهد آورد و در این جا وجود قواعد عام حاکم بر همه علوم جایی نخواهد داشت.

نگارنده در ادامه ذیل اسلامیت فلسفه علوم انسانی باز بحث را مبهم کرده است. معلوم نیست که استخراج قواعد پیشینی علوم در معارف اسلامی به چه معناست، همچنین استخراج معقول این قواعد تابع چه عقلانیتی است و مهم‌تر اینکه اگر قواعد عام علوم قرار است از جای دیگری (یعنی معارف اسلامی) استخراج شود، ما با پشینی بودن در تعارض خواهد بود. نگارنده در نوعی مغالطه و در ادامه بحث «مفهوم اسلامیت فلسفه علوم انسانی»، نفس وجود علوم انسانی اسلامی را حاوی اصول عام می‌خواند. او هیچ جا چنین چیزی را اثبات نکرده است و صرفا از فرض وجود علوم انسانی اسلامی، قواعد اسلامی عام حاکم بر همه علوم را نتیجه گرفته است. آتانی در ادامه از موضوع فلسفه علوم انسانی به معنای پیش گفته منحرف شده و به اسلامیت علوم انسانی منتقل شده است. وی بر آن است.

تدقیق دیگری می‌توان بر مفهوم «پسینی و یا پیشینی» بودن فلسفه علوم انسانی کرد. مراد در این جا از پسینی و پیشینی بودن قواعد حاکم بر علوم انسانی چیست؟ آیا آتانی مجاز بوده است که این دو اصطلاح کانتی را در خصوص «فلسفه علوم انسانی» به کار برد؟ آیا مراد این است که پیش از آنکه علوم انسانی را داشته باشیم، یعنی چنانکه مولف علوم انسانی را تعریف کرده است، آن را مجموعه علومی است که به نحوی روشمند مسئولیت، توصیف، تبیین، پیش‌بینی و کنترل کنش‌های فردی و اجتماع انسانی را بر عهده دارد و علوم اجتماعی بر اساس تعریفی که بیان شده است، جزئی از علوم انسانی است، بدانیم، اصولی حاکم در این زمینه داشته باشیم، به نظر این محال است، زیرا چطور می‌توان پیش از داشتن علوم انسانی اصول پیشینی آن را از جایی دیگر (معارف اسلامی) استخراج کنیم. در صورت پسینی نیز، اگر علوم انسانی، از موضوعات، اصول اولیه، اصول موضوعه و اصول متعارف متفاوتی برخوردار هستند، چگونه می‌توانند تابع قوانین واحدی باشند.

به عنوان نتیجه‌گیری می‌توان گفت که اثر حاضر فاقد توان علمی و روشنی برای ارائه «واقعیت و روش تببین کنش انسانی در چهارچوب فلسفه اسلامی، نظریه‌ای بنیادین در علوم انسانی» است. آنچه مولف انجام داده است ارائه مقدماتی فرضی، اثبات‌نشده، مبهم و خودانگاشته برای گرفتن مطلوب است. جا دارد تا نگارنده با رعایت استانداردهای نظریه‌پردازی، پیشینه، تکثر و ظرافت‌های لازم در زمینه فلسفه علم، علوم انسانی و فلسفه مضاف را در نظر بگیرد تا بتواند نظریات روشن‌تری را ارائه دهد.
bato-adv
bato-adv
bato-adv