میثم قهوهچیان*؛ چرا به دنبال اصلاحات هستیم؟ آیا اصلاحات ممکن است؟ آیا تعبیر واحدی از اصلاحطلبی داریم؟ آیا میتوان تعابیر متفاوت اصلاحطلبی را به هم نزدیک ساخت؟ اینها بخشی از سوالاتی است که میتوان به آنها از منظر متافیزیک اصلاحات پاسخ گفت.
اگر اصلاحات سیاسی اعتقاد به «حرکت تدریجی در بهبود سیاسی» باشد، متافیزیک چنین اعتقادی بر مبنای امکان حرکت سیاسی، ضرورت تغییر مثبت تدریجی و امکان چنین تغییری خواهد بود. در معنایی کلی سرنوشت جوامع امروز به سیاست وابسته است. امروز سیاست با «زندگی خوب»، «آزادیهای فردی»، «آزادی بیان»، «عدالت»، «قانون»، «سبک زندگی» و جنبههای مختلف انسانی گره خورده است و نمیتوان به یک زندگی عرفانی یا زندگی فارغ از توجه سیاسی پرداخت.
امکان حرکت سیاسی خود مبتنی بر اعتقاد به «اختیار فرد» و نیز «امکان اختیار یک حرکت در راستای تحقق تغییر سیاسی» خواهد بود. تحقق حرکت سیاسی میتواند از طرق فرهنگی، سیاسی و اقتصادی صورت گیرد. اگر ما به اختیار فرد اعتقاد نداشته و او را محصول «جبر تاریخ»، «اراده الهی»، «فضای عمومی هدایت شده توسط سرمایهداری» و ... بدانیم، اصلاحات ممتنع خواهد بود و یا در تقابل با چنین جبرهایی قرار خواهد گرفت. از سویی دیگر صرف اختیار کافی نیست و فرد باید بتواند حرکتی سیاسی را برای تحقق آرمان اصلاحطلبانه خود برگزیند. بنابراین یک اصلاحطلب معتقد است میتواند حرکتی سیاسی منتج به نتیجهای انجام دهد.
همچنین اعتقاد به ضرورت تغییر مثبت تدریجی بر امتناع تغییر دفعی، پذیرش میزانی از شری که قرار است به تدریج اصلاح شود و امکان وقوعی چنین تغییری مبتنی خواهد بود. اصلاحات از طریق نفی امکان تغییر دفعی در تقابل با انقلاب، کودتا و طرقی است که تغییر کلی و دفعی را تجویز میکنند. اصلاحطلب از آن رو که تغییر تدریجی را پذیرفته است، میزانی از شر را میپذیرد، هرچند آن را تایید نمیکند. به بیان دیگر، یک اصلاحطلب از آنجا که مخالف امکان تغییر دفعی است، معتقد است میزانی از شر ضرورتا وجود دارد و قرار نیست به یکباره از بین برود. البته موفقیت یک جریان سیاسی اصلاحطلب به این بستگی دارد که به چه میزان توانسته است بهبودی ایجاد کند. همچنین یک اصلاحطلب باید امکان وقوع فعالیت خویش را توجیه کند.
پیشفرض دیگر متافیزیک اصلاحات میتواند اعتقاد به ضرورت تغییر باشد. این ضرورت باید مبتنی بر یک سری اصول متافیزیک دیگر از جمله، ضرورت فعل سیاسی، امکان وجود وضعیتی مطلوب و البته غیرموجود و امکان ارزیابی تاریخی باشد. بدون اعتقاد به ضرورت کنشگری و اعتقاد به فردگرایی منفصل از جامعه، اصلاحطلبی ناقص خواهد بود، همچنین بدون اعتقاد به ضرورت اصلاح یک وضعیت سیاسی، این کار نه تنها ممکن که مطلوب هم نخواهد بود. همچنین اصلاحطلب باید بتواند امکان وضعیت مطلوب دیگری را در تقابل با وضعیت موجود تشریح کند. اصلاحات از آنجا که ناظر بر جامعه و تاریخ است، باید بتواند نوعی از ارزیابی تاریخی ارائه دهد، به این معنا که باید بتواند نشان دهد چرا امروز نیاز به اصلاحات است. بدون اعتقاد به چنین ارزیابیی، اصلاحات امری سطحی و غیرقابل سنجش خواهد بود.
اصلاحات در نسبت با امر واقع حالت ذهنی دارد، خوانشش از امر واقع، ممیزه اوست. این برداشت در تقابل با آن است که امر واقع را تنها دارای یک خوانش بدانیم. بنابراین اصلاحات فارغ از متافیزیک واحد زیرین آن، میتواند قرائتهای متفاوتی داشته باشد، در این صورت رقابت سیاسی نه تنها در بین اصلاحات و غیر آن، که در خود آن نیز وجود خواهد داشت. فارغ از متافیزیک اصلاحات، اعتقاد به آرمانهای متفاوت در خصوص غایت آن، اصلاحات را از انحصار یک جریان که به دنبال غایتی خاص است، خارج میکند.
اصلاحات فارغ از ابتنائش بر یک کلیت متافیزیکال، مدلولهای گوناگونی خواهد داشت، هر چند زمینه مشترک همگرائی خوانشهای مختلف را فراهم میسازد. در این صورت قدر مشترک ضرورتهای تغییر در میان خوانشهای مختلف اصلاحات، زمینهساز همگرائی در این جریان خواهد بود. این سوال که چرا به دنبال اصلاحات هستیم، هم افتراق جریانهای اصلاحطلب و هم اشتراک آنها را مینمایاند.
با محوریت متافیزیک اصلاحات دو حیث زیرین و رویین این جریان از هم متمایز خواهد بود. از حیث زیرین، خوانشهای اصلاحطلب کمابیش نگرش مشترکی در هستیشناسی داشته و در تقابل با رویکردهای واحدی هستند، اما از حیث رویین، اصلاحطلبان از آنجا که از چه چارچوبهای فکری در خصوص انسان، تاریخ و ... پیروی میکنند، از هم افتراق خواهند داشت.
*خبرنگار